|
فاطمه تقی پور: از خونه و فامیل جدا بشی و بیای تو غربت ،خداییش اولش آدم دلهره داره ، ولی وقتی چند روزی گذشت فهميدم همون جمله اي كه در مراسم افتتاحيه گفته بودن صحت داشت : اينجا خانه حضرت زهراست ، ايشون عنايت خاصي به اينجا دارن آره اون آرامشي كه در شهر قم احساس ميشه در جامعه الزهراء بيشتر بود، همون روز اول معني كلمه حجره را فهميدم سالن كوچكي بود كه فقط دو تا اتاق داشت يكي سمت راست و يكي هم چپ با سالن وسطش روي هم بهش ميگن حجره ، مادر حجره كارش مديريت امور حجره بود امروز نوبت كيه جارو بزنه ، رختخوابت مرتب باشه ، ساعت خاموشي را رعايت كني و... البته بودند كساني كه با اخلاص تمام خودشان به جاي ديگري جارو مي زدند يا يواشكي تا مي رفتي آب به صورتت بزني پتو را مرتب مي كرد .
ممنوع بود صبحانه يا ناهار يا شام رو ببري حجره بايد داخل
سالن غذاخوري سرو مي شد و البته ظرفش را بايد خودمون مي شستيم ، روزهاي جمعه هم كه
سه وعده با خودمون بود ، هشت نفري ميرفتيم تو كار پخت و پز ، البته مواد اوليه يا
همون خشكه را بهمون مي دادند، اين پخت و پز روز جمعه هم شده بود ميدان رقابت ، هر
كسي هر هنري تو پختن داشت به خرج مي داد و بقيه هم ياد مي گرفتند البته حتما مي
پرسيديم از كي ياد گرفتي!
اگه مي خواستي بري بيرون و سال اولي بودي بايد يك نفر از
پايه هاي بالاتر را با خودت مي بردي و حتما بايد تا ساعت 8 شب خودتو مي رسوندي
حجره و گرنه حسابت با مادر حجره بود! البته روزهاي سه شنبه براي نماز عشا مي بردند جمكران، اولش خوب بود همه كساني كه
متقاضي بودند ميتونستند بيان اما مدتي كه گذشت تو سالهاي بعد جمعيت زياد شده بود و
ظرفيت كم ، قرعه كشي مي كردند كه خودش نياز به توسل داشت.
براي حرم حضرت معصومه(س) ديگه قرعه و چيزي نبود يكشنبه شب
ها مي بردند حرم ، زيارت مي كرديم و برمي گشتيم خيلي هم با صفا بود خصوصا شب هاي
باروني وصحن زيباي خواهر امام رضا(ع)
هر دوشنبه هم كه يكي از بزرگان و اساتيد اخلاق را مي آوردند
براي اخلاق عمومي ، بعضي ها كه كار عقب مونده داشتند مي رفتند برسند به كارشون اما
اكثريت قريب به اتفاق ميموندند.
ساعت خاموشي 10 شب بود كه ديگه تو حجره نبايد كسي براي
ديگران مزاحمت ايجاد مي كرد اگر هم مي خواست درس بخونه مي رفت تو سالن مطالعه
سحرها حدود نيم ساعت مونده به اذان صبح با نواي مناجات
آهسته اي كه از بلند گو پخش ميشد عموما بيدار ميشديم ، هركسي اهل مناجات و نماز
شب بود توي سالن حجره بين دو اتاق نمازشو ميخوند كه مزاحم كسي كه احيانا خواب بود
نباشه .
دعاهاي توسل وكميل و برنامه هاي فرهنگي منظم برگزار مي شد
كه توسط بعضي از خواهرهايي كه مداح بودند خوانده مي شد .
كلاسها تو ساختمان جداگانه اي بود كه نزديك خوابگاه بود ،
كلاس هاي اصلي كه صبح تا ظهر بود يكي از كلاسها هم كه بعد از ظهر برگزار مي شد ،
اون لابه لا هم مباحثه ها برگزار مي شد . متاهل ها هم كه خوابگاهي نبودند بعضي ها مي موندند تا عصر ، بعضي هم مي رفتند و
عصر بر مي گشتند .
پشت ساختمان خوابگاه و ساختمان آموزش باغ اناري بزرگي بود
كه بعد از ايام بهار خيلي سرسبز و با صفا بود كه گاهي براي درس خواندن يا مباحثه
اونجا مي رفتيم .
دوران حجره دوران زيبايي است كه خودش مي گذرد اما انسان با خاطراتش زندگي مي كند .
خیلی جالب بود، جات توی قم سبزه.
موفق باشی