|
با حضور نمايندهاي از طرف عليرضا قزوه جايزه كتاب فصل به همسر مرحوم پزشكيان اهدا شد.
به گزارش كازروننما در مهر سال گذشته جناب آقاي قزوه پس از كسب جايزه بيست و يكمين دوره كتاب فصل در بخش شعر ، ارزش مادي و معنوي اين جايزه را به مرحوم پزشكيان تقديم نمود. به همين واسطه، در نوروز امسال با حضور نمايندهي وی در كازرون، اين جايزه به همسر آن مرحوم اهدا شد.
عليرضا قزوه در چهارم مهر 1391 در پستي از وبلاگ خود نوشته بود: « امروز شنیدم کتاب "صبح بنارس" که شعرهای پنج سال آخر من در هند بود و توسط شهرستان ادب منتشر شده بود جایزه بیست و یکمین دوره کتاب فصل را در بخش شعر به خود اختصاص داده است. ارزش مادی و معنوی این جایزه را تقدیم میکنم به زنده یاد محسن پزشکیان.
شاعری که در عین شایستگی هرگز فرصت شناخته شدن نیافت. شاعری از اهل مبارزه و اعتراض که از زندانیان زمان شاه بود و در اوایل انقلاب برای دیدار امام به قم میرفت که در تصادفی با فرزند کوچکش به دیار باقی شتافتند. خدایشان بیامرزاد.»
محسن پزشكيان، شاعر، نويسنده، نقاش، خطاط و معلمي بود كه در رشته زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه تهران فارغ التحصيل شد. از ايشان آثار متعددي به چاپ رسيده است. مرحوم پزشكيان متولد 1326 در شهر كازرون است كه در خرداد ماه 1358 در راه سفر اشتياق، براي ديدار امام، به قول خودش بر آسفالت جاده قم، نهنگ درياي شهادت ميشود و اينگونه مرگ زودرس و نابههنگامش رقم ميخورد.
لازم به ذكر است کتاب صبح بنارس تازه ترین سروده های علیرضا قزوه در قالب غزل و قصیده را در خود جای داده است. این شعرها در مدت اقامت این شاعر در هند سروده شدهاند. صبح بنارس، در 158 صفحه و در قطع رقعی توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است.
دُزدانه پىِ رفتن، پايى و پرى دارد
آن را كه سكون مرگ است چون آب نمىماند
از ماندن و گنديدن، گر خود خبرى دارد
اى پاى توام رفتار، اى بال توام پرواز
دريابم اگر لطفت با ما نظرى دارد
جانمايه سپر كردند مردان خدا، چون گل
كز برگ تن خونين، بر سر سپرى دارد
باكت نه اگر چون تاك، از درد به خود پيچى
كين شاخ خَم اندر خَم، شيرين ثمرى دارد
آن كاخ ستم خوش سوخت در آتش خشم خلق
آن سوز نهان، بارى، اينسان شررى دارد
بر معبر طوفانها، رشك آيدم از لاله
كو خنده به لب، امّا خونينجگرى دارد
ديشب خزه جوبار، با طعنه جگن را گفت
كاى سربههوا! هستى زير و زبرى دارد
افراشتهاى قامت در باد و نمىبينى
پاى ستم و دست تاراجگرى دارد
زيباست به رعنايى سربَرزدنت از آب
تا خلق بگويندت بالندهسرى دارد
امّا نه ز روى رشك، من گويمت اين معنى
بىنامونشان مُردن، لطف دگرى دارد
خنديد جگن كاى خام! اينم نه عجب از تو
اين منطق ويران، هر بىپاوسرى دارد
آرامش عمق آب، يكسر به تو ارزانى
ما سركش و آزاديم، ور شور و شرى دارد
بنگر همه تن شمشير در پيكر بادم من
كاينسان ز چه از بيداد بر ما گذرى دارد
گاهش بدرم سينه، گاهش بخراشم تن
ور بشكندم قامت، بر خود ضررى دارد
كز ريشه من، فردا، صد شاخ دگر رويد
وآن ياوه ز هر سويى، جان در خطرى دارد
گفتند بس اين تمثيل، تازهست هنوز امّا
هر تيره شب مُظلم، خونينْسحرى دارد
گفتى كه چو نِى پوكى، تلخ آمدت اين، ليكن
نِى با همه بىمغزى، گاهى شكرى دارد