مهدی تقی نژاد: لبت را غلاف كن نخستين مجموعه شعر حسين رضويفرد شاعر كازروني است. اين كتاب شعرهاي سالهاي 1378 تا 1388 شاعر را شامل ميشود. كتابي در 136 صفحه كه رباعي و دوبيتي پرتعدادترين شعرهاي مجموعه است. با اين حال به نظر ميرسد غزل نقش محوري را در كتاب به عهده دارد. بيش از نيمي از كتاب را شعرهاي جدي و بقيه را شعرهاي طنز دربر گرفته است.
در اين نوشته مروري ميكنيم بر شعرهاي جدي شاعر
و شعرهاي طنز او را به مجالي ديگر وامي گذاريم:
اگرچه شعرهاي كتاب به ترتيب تاريخ سرايش نيامدهاند
اما فاصله معنادار كيفيت و پختگي را ميتوان با تاريخ آمده در كنار هر شعر به خوبي
حس كرد.
گل بابل غزل آغازين كتاب است. غزلي كه دو پانويس
دارد و مخاطب براي همراهي كامل با شعر علاوه بر مراجعه به پانويسهاي فوق نياز به پانويس
ديگري براي تركيب آتش به سر دارد. اين غزل اگرچه غزل خوبي است اما كشف ارتباط مصرع
"گفتم براي عطر لبت هل بياورم" با مصرع قبل قدري دشوار مينمايد؛ همانگونه
كه "وقتي كفيل خرج موكل وكيل شد" با كل شعر همزبان نمينمايد.
چه در غزل آغازين كتاب و چه در ساير شعرها با ابيات
و تصاويري روبه رو ميشويم كه نشان از ذوق و توانايي شاعر دارد:
دريانورد وحشيام و قول ميدهم
جاي صدف براي تو ساحل بياورم
(ص 5)
دريا هم از متاركهي چشمهاي تو
مرداب شد شبي كه به نيزارها گريخت
(ص15)
ما در پناه پنجره خوشبخت ميشويم
چشمي اگر نبود در آنجا تصادفا
(ص 21)
من سرودهي توام اگر بخوانيام
در شمار زندهها حساب ميشوم
(ص 36)
بيا كه ابر نمانده كه محو آن بشوي
تو آفتابي و روشن به انتظار قسم
(ص 49)
من نسل بردههاي سياهي كه ماندهام
در سوگ (از پشت) قرنها تب تبعيض آفتاب
(ص 54)
ولي رواج ابوجهل خانه را سوزاند
و برد بر لب دريا و تشنه برگرداند
(ص 75)
ولي چقدر ولايت به باد غارت رفت
چقدر بر سر آزادگي اسارت رفت
(ص 75)
با اين حال در برخي ابيات سهلانگاري، سادهانگاري
و گاه بيدقتي در ارايه تركيبها و تصويرها انتظار مخاطب را در دريافت معنا و تصاوير
شاعرانه برآورده نميكند:
پايان راه پله كه مشرف به ابر بود
تقديم ميشدند به هم عطر ياسها
(ص 7)
و يا جملهترين اسكناسها در بيت زير:
پيش نگاه اطلسي نيم مست او
معنا نداشت جملهترين اسكناسها
(ص 8)
سادهانگاري در مصرع نخست و بهرهگيري از واژه
اند در مصرع دوم:
قدري بخند! هلهله، حالا برقص! خوب
اين آخر تفكر و اند سياست است
(ص 9)
يا غول به آخور بردن:
البته بنده غول به آخور نميبرم
اين دردها به واسطهي ترك عادت است
(ص 9)
رضويفرد در اغلب شعرها ثابت كرده وزن و قافيه
را به خوبي ميشناسد؛ اما در چند مورد غفلت و بيتوجهي او به وزن و قافيه و لغزش در
آنها قابل گذشت نيست:
مثل كمبود هجا در مصراع دوم بيت زير:
امشب خراب خرابم در انتظار جوابم
بانوي وحشي باران لختي بريز به خوابم
(ص 19)
يا در بيت زير در همان غزل، كه اگرچه وزن عروضي
صحيح است اما از شيوايي كافي برخوردار نيست:
گيسوي گرم سلامت از لاي پنجره وا كن
بر شرم شانهي لخت تصوير خستهي قابم
(ص 19)
و باز در همان غزل و عدم شيوايي مورد انتظار در
هنگام خوانش:
آه اي عروسك نازم بانوي شروه نوازم
تصنيف نيزه و سرها! چنگي بزن به ربابم
(ص 19)
و اشكال وزن در مصراع پاياني همان غزل:
من مومياي خليجم جاشوي خسته و گيجم
توري به آب بينداز شايد نجات بيابم
(ص 20)
همچنين هجاي اضافه در مصراع دوم بيت زير:
گفتي هوادار مني عمري سر دار مني
حالا كجا با اين شتاب من را چنين رسوا مكن
(ص 27)
و هجاي اضافه در مصرع دوم بيت پاياني همان غزل:
امشب مرا يا ناز كن يا راهي پرواز كن
يك لحظه هم يك لحظه است امروز را فردا مكن
(ص 28)
قافيهها در تمام شعرها خوب و مناسبند اما اندكي
بيدقتي دو سه مورد را استثنا كردهاند مثل غزل فرار كه ظاهرا منظور شاعر از عكس يادگار،
عكس يادگاري بوده است كه تنگناي قافيه آن را چنين كرده است:
چشمهاي خيس عكس يادگار
بر كوير شانههاي من ببار
(ص 39)
يا در غزل خواب كه نامخصوص را با فانوس و اقيانوس
و ... هم قافيه كرده و با اندكي توجه ميتوانست از كلمه نامحسوس استفاده كند بيآن
كه به شعر لطمهاي وارد شود:
تو را ديدم كه با فانوس ميرقصي
به طرزي خاص و نامخصوص (نامحسوس) ميرقصي
(ص 44)
در سه بيت پاياني غزل محبوبههاي كاغذي سه بار
از كلمه است به عنوان قافيه استفاده شده است:
براي نسلهاي مرده اسرافيل ني ميزد
هلا اين قلعه در چنگال شيطان است برگرديم
و من هر صبح دار خويش را بر دوش ميبندم
و ميگردم، بيا اين هفتمين بار است برگرديم
قسم بر ابرهاي كهنهي آبستن چشمت
كه شرح حال اين تنبور يك حرف است برگرديم
(ص
56)
اگر بپذيريم كه وظيفهي مهم شاعر انتخاب مناسبترين
واژگان زيبا و فاخر و جاي دادن آنها در تركيبات شعري است و برخي حساسيت و اهميت اين
انتخاب را مانند انتخاب نگين براي انگشتري ميدانند بايد گفت در مواردي شاعر موردنظر ما دقت لازم را به خرج نداده
است به گونهاي كه هنگام خواندن شعرها واژگان جايگزين به ذهن مخاطب خطور ميكند:
تعبير آر كه نيست در بيت زير و همچنين واژه ديدن
كه ميتوانست به خواندن تبديل شود و ارتباط آن با واژه جفت و جور بيشتر شود:
هواي قافيه گر ابري است، آر كه نيست
براي ديدن (خواندن) تو واژه جفتوجور كنيم
(ص 23)
يا كلمه سماع در بيت زير كه معني آن نوعي رقص عرفاني
است و در بيت زير ظاهراً در معني غير از آن به كار رفته است:
وز آن سماع كه در ازدحام تيغ سرود
هزار ميكده گيسوپريش و دربدرش
(ص 25)
يا در بيت زير:
تو را ديدم ميان خواب، بيداري
و روي خواب اقيانوس ميرقصي
كه بهتر است به شكل زير باشد:
تو را ديدم ميان خواب و بيداري
كه روي خواب اقيانوس ميرقصي
(ص 44)
يا در بيت زير كه اندكي دقت ميتوانست اين اشتباه
كوچك را به همراه نداشته باشد:
وقتي كه قلبها به تپش ميرسند من
واريزه ميكنم همهي هستيام به پات
(ص 50)
كه كلمه واريزه بايد به واريز تغيير كند.
يا در بيت درخشان:
من نسل بردههاي سياهي كه ماندهام
در سوگ قرنها تب تبعيض آفتاب
كه تغيير عبارت در سوگ به از پشت ميتواند شعر
را به اوج ببرد:
من نسل بردههاي سياهي كه ماندهام
از پشت قرنها تب تبعيض آفتاب
(ص 54)
در بيت زير يكي از كلمات خار اضافه است و تنها
براي پر كردن وزن آمده است:
از وسعت سياه خيالت كه گل نداشت
جز بوتههاي بيرمق خار خار تو
(ص 57)
يا استفاده از كلمه آخور در چارپارهي العجل كه
با كليت شعر همخواني ندارد:
من حدس ميزنم كه بدون حضور تو
تقديرمان به آخور تاريخ ميخورد
(ص 67)
رضويفرد در انتخاب قافيه و رديف در بيشتر شعرها
بسيار خوب عمل كرده و موفق بوده است مثل رديف نبود، بود در غزل رييس قافله، يا رديف
نسل مردهاي مصنوعي در غزلي با همين نام و قافيه و رديف فانوس ميرقصي و ... در غزل
خواب و قافيه و رديف لبريز آفتاب و ... در غزل پنجم ارديبهشت ماه؛ اما انتخاب قافيه
و رديف در مواردي چندان هنرمندانه نيست مثل انتخاب رديف شديم هي در غزل هبوط.
شعرهاي رضوي آنگاه كه ساده، روان و به دور از
تقيدهاي ذهني و زباني است شيرين و خواندني است اما آنگاه كه كوششي عامدانه در پس شعرها
ديده ميشود حلاوت خود را از دست ميدهد. غزل پسرم از شيواترين و کمنقصترين شعرهاي
كتاب است غزلي كه در عين سادگي مخاطب را تا انتها با خود ميكشاند و شيريني آن در كام
خواننده ميماند.
پاييز آمدي و گلاب بهارهاي
تكميل لذت غزلي نيمه كارهاي
ظهر شريف شنبهي پايان مهر ماه
خواندند شعر عشق سر هر منارهاي
و ...
(ص 64)
شعرهاي خوب و خواندني مجموعه لبت را غلاف كن كم
نيستند و از اين بابت بايد به حسين رضويفرد تبريك گفت اما اوج هنرمندي شاعر را ميتوان
در مثنوي حواريون در صفحه 72 كتاب ديد. در اين مثنوي شاعر علاوه بر حفظ انسجام و ارتباط
عمودي و افقي شعر به خوبي از تكنيكهاي شعر كلاسيك فارسي بهره برده و شعري زيبا و درخشان
را خلق كرده است:
خدا به صورت نوراني خودش زل زد
به دفتر غزل خواب خود تفأل زد
حديث مطرب و مي بود و باد ميآمد
درست اول دي بود و باد ميآمد
و ...