فرهنگ از جمله مفاهیمی است که در حوزه سهل ممتنع قرار میگیرد. هر فردی نزد خود تعریفی برا آن دارد و به عبارتی آن را بدیهی میپندارد اما مشخص کردن یک تعریف واحد برای آن کاری بسیار پیچیده است و برخی پژوهشگران تا بیش از 500 تعریف برای آن ذکر کردهاند. در این یادداشت کوتاه نیز قصد ورود به حوزه فلسفی فرهنگ را نداشته و نکته پیشگفته صرفا مقدمهای برای آمادگی ذهنی بیشتر بود. معمولا با شروع فصل تابستان و تعطیلی مراکز رسمی آموزشی، دغدغهی جبران این نقیصه و رفع ساعات فراغت برای بسیاری از جوانان و نوجوانان به وجود میآید و در این راستا، مراکز کمک آموزشی و علمی و فرهنگی و تفریحی بسیاری برای پاسخگویی به این نیازها بسیج میشوند. از جمله موارد مهمی که معمولا در تابستانها بیشتر به آن پرداخته میشود همین عرصه فرهنگ است. حوزههای گوناگونی از هنر و ادبیات گرفته تا اخلاق و اعتقادات و قس علی هذا. مواردی که در فصل تحصیل کمتر به آنها توجه میشود.
قبل از اینکه جهت ادامهی مراحل تحصیلی عازم دیار غربت
شوم، توفیق داشتم و چندین سال در مساجد، پایگاهها و کانونهای فرهنگی هنری درخدمت
تعداد زیادی از نوجوانان و جوانان بودم و امسال بعد از برگشتن به کازرون، بنا را
بر آن گذاشتم تا با حضور در مراکز مختلف، هم تجدید خاطرهای کرده و هم بررسی
میدانیای از وضعیت برنامههای فرهنگی مساجد داشته باشم. خب این کار انجام شد و
کوتاه نوشتهی زیر، حاصل این تجربه و تاملات شخصی نگارنده بوده و البته ممکن هم
هست که اشتباه.
نکتهی بسیارحائز اهمیت در این مشاهدات(جز در معدود
مواردی)، حضور دو گروه میانسال به بالا و نوجوان به پایین در برنامههای عمومی و
اختصاصی این مراکز و در نتیجه غیبت چشمگیر نسل جوان بود. مسالهای که شاید انگیزه
اصلی نگارنده برای دست بردن به قلم بود. یاد دارم در زمان خودمان غروبهای 5شنبه
به همراه تعداد بسیاری از دوستان در مسجد گرد هم می آمدیم. دوستانی از مناطق مختلف
شهر، با ظواهر متفاوت، افکار متعارض و کلا درهم و برهم. از همه چیز هم میگفتیم، نه
چراغی سرخ بود و نه چراغی سبز! همان موقع یکی از دوستان مثال جالبی داشت به این
صورت که؛ ما عصرهای 5شنبه گزینههای متعددی برای انتخاب داریم و مسجد هم صرفا یک
گزینه. حالا شما باید طوری در مسجد برنامهیزی کنید که بعد از سبک و سنگین کردن
همه گزینهها، وزن مسجد بچربد! حالا چگونگیش بماند اما این این کاری بود که در آن
زمان در مورد مجموعه مذکور صادق بود. ولی احتمالا الان دیگر صادق نمیباشد، چرا که
همانطور که اشاره کردم، این حضور حداقل در دیدگان نگارنده به شدت کمرنگ شده است.
این که چرا مساجد، پایگاهها و کانونها به عنوان یکی از
انتخابها روز به روز حوزه کمتری را به خود اختصاص میدهند، مساله ایست که نیاز
به نوشتن و گفتن بسیار دارد و در اینجا صرفا اشارهای کوتاه به "یک
دلیل" خواهیم داشت. از دید نگارنده، مهمترین عامل را باید "تغییر"
دانست. بالاخره هر دوره یا هر سال یا حتی هرماه نسبت به ماه گذشته وضعیت دیگری
دارد که باید جداگانه درک و تبیین شود. این تغییر خصوصا در حوزه فرهنگی اجتماعی
بسیار شدید و سریع است. عقب افتادن از این تغییرات و عدم توان تطبیق از یک طرف و
گیر کردن در یک سری کلیشههای رایج و تاریخ گذشته از طرف دیگر معجونی از ناهماهنگی
با جهان جدید را میسازد که طبیعتا جذابیتی هم ندارد. خیلی چیزها تغییر میکند؛
شرایط سیاسی و اجتماعی عوض میشوند، اندیشهها دگرگون میشوند، علم و آگاهی دگرگون
میشود و در آخر هم خواستهها و نیازها تغییر مییابند. بالطبع توان پاسخگویی به
این تغییر در نیازها و خواستهها به این برمیگردد که تغییرات در هر حوزهای رصد
شده و با تجزیه و تحلیل کامل و جامع، فرآیندهای جدید پاسخگویی و اقناع نیز برای
آنها طراحی شود.
طبیعتا در مقابل این تغییرات بیرونی، مجموعههای فرهنگی نیز
بایستی تغییراتی در خود داشته باشند. تغییر در نگاههای کلان، در مدیریت و مدیران،
در برنامهها، در محتوا، در برخورد، در فضا در اعتقادات و در خیلی موارد دیگر. اما
تمام این موارد یک پیشنیاز مهم دارد و آنهم "جسارت پذیرش تغییر" است.
اگر هرکدام از ما بپذیریم که تغییر رخ داده است؛ حتما برای هماهنگی با آن هم
برنامهریزی خواهیم کرد. بپذیریم که انسانها تغییر میکنند، شرایط عوض میشوند،
دسترسیها گسترش مییابند، انتخابها متعدد میشوند، چشمها بازتر میشوند، زبانها
گویاتر میشوند و در یک کلام، زمانه عوض میشود...
در یکی از مساجد از یکی از جوانها پرسیدم چه چیزی شما را
در این اوقات به اینجا میکشاند، خیلی صریح و ساده پاسخ داد: اینکه با رفیقام
دور هم خوش باشیم! و ما بعضی وقتها حتی همین فضا را هم نمی توانیم فراهم کنیم.
هرچند به دلیل شناخت کامل از دیدگاه های فرهنگی شما؛ بسیاری از آنها را مورد قبول نمی دانم، اما این نظرتان را قبول می کنم.
البته باید از این نکته هم غافل نشویم که مسجد صرفا محلی برای خوش گذرانی شود!