مقدمات عملیات کربلای 4 داشت آماده میشد، عملیاتی که هم آبی بود و هم خاکی.
صبحگاهان قبل از اذان صبح همه از خواب بیدار شده بودند.
نماز شب، نماز صبح، زیارت عاشورا، نیروها به خط می شوند و برای آمادگی جسمانی به
راهپیمایی، نرمش و ورزش میپرداختند، تا اینکه نیرو هایی پرقدرت و پرسرعت جهت خط
شکنی آماده شود.
هر فرمانده گروهان 2 نفر نیروی زبده، باهوش و چابک را
انتخاب میکرد برای پیک گروهان. گروهان ما هم دو نفر را انتخاب کرده بودیم، یکی از
آنها شهید محمدرحیم حق شناس بود. پیکها میبایست افرادی باشند که در پیچ و خم تمایلات،
مطیع محض و یار و یاور فرمانده خود باشند و مأموریتهای قبل از عملیات و حین
عملیات را به خوبی انجام دهند. قابل ذکر است که وظایف پیک قبل از عملیات ارسال
پیامهای گروهان به گردان و ابلاغ فرمانهای گردان به فرمانده دستهها بود و در
حین عملیات رساندن پیامهای غیر رادیویی به فرمانده دستهها جهت هدایت نیروها
بسیار مؤثر بود. اینجا یادی از برادر شهیدم علی نظر امین افشار که به عنوان پیک گردان
امام علی (ع)
به یاد دارم روزی مشغول صرف ناهار بودیم، بعد از ناهار دیدم
محمّد رحیم به نماز ایستاده، چون رزمندگان همیشه نماز را اول وقت می خواندند. به
ایشان گفتم حتما نماز شب می خوانی که امشب را استراحت کنی، اما ایشان نگاهی پر
معنا به من کرد. تا اینکه بیشتر تاکید کردم گفت به داد من رسیدی و ادامه داد که روی
خورش ظهر که با هم می خوردیم گوشتی بود که دلم می گفت بردارش عقل مانع می شدخیلی
هم دلم می خواست بردارم تا اینکه شما آن
را برداشتید و ریز ریز کردید روی خورش پاشیدید و من خوشحال شدم. چون بر
نفسم غلبه کردم نماز شکر می خوانم. – ببینید اخلاق- ایثار و رعایت اینچنین مسائل
چقدر روی من هم تاثیر گذاشت، روز بهن روز محبوب تر می شد او آماده می شد که دست به
دست ملائک بدهد. روز به روز نورانی تر می شد. تا اینکه شب حمله فرا رسید، قایق ها
صف کشیدند دسته دسته هر دسته در یک قایق
جا گرفتند.
پاسی از شب گذشته بود آرام آرام با موتورهای خاموش مسافتی
پیموده شد که ناگهان بی سیم ها به صدا در آمد.
رمز عملیات، آتش تهیه توپ ها، خمپاره ها، تیربارها، منورها،
محشر به پا کردند.
موتور قایق ها روشن شد زمزمه ذکر قایق سواران بلند تر می شد
و در تب و تاب پیروزی و شهادت آرامش بخش دلها بود. بعضی قایقها در مسیر خمپاره
خورده بودند و سرگردان، بعضی قایق ها به همدیگر اثابت می کذردند و در موانعی که
عراقی ها از مفتول های قطور به نام خورشیدی و سیم خاردار حلقوی شش ردیفه و مین
ساخته بودند و از مسیر معبر خارج شده بودند. چه ناله های جانسوزی که در قایق ها
درخواست کمک میکردند.
من معبر گروهان را به وسیله نقطه کمکی که توسط اطلعاتی ها و
تخریب چی ها مشخص شده بود یاذفته و عبورکردیم تا ه خاکریز دشمن زدیم و تکبیر گویان
لشکریان خدا عرصه را بر دشمن تنگ و چنان شوریدند که در عرض چند دقیقه خط اول دشمن
شکسته و عده ای کشته و عده ای پا به فرار گذاشتند و گروهی به اسارت نیروهای خودی
در آمدند.
دیگر صدای فرمانده رشید گردان به گوش نمی رسید انگار شهید الهام نصب ماموریت خود را در زمین به اتمام رسانده بود. بی سیم ها قدرت پخش
صدای این فرمانده دلاور را نداشتند. اینجا بود که باید گروهانها مستقل عمل کنند.
بی سیم فرمانده دسته هم پر از گل و لای شده بودو ارتباط با ما نداشتند. محمد رحیم
را فرستادم تا به ف دسته ها بگوید مسیر کانال غربی را طی کنند تا به خاکریز دوم
رسیدیم. چندین بار محمدرحیم در زیر آتش شدید دشمن در کانال باریک پر از گل عراقی
ها جلو و عقب رفت تا توانستیم گروهان را هماهنگ کنیم. و از معبر میدان مین بگذریم.
و به کمک گد حضرت زینب (س) به فرماندهی برادر بزرگوار حاج کاظم شتافتیم و با آن گد
ادغام شدیم.تیرباری از دشمن دقیقا بر روی مواضع ما ثبت شده بود. و بچه های ما را
شدیداً هدف گیری می کرد و هرکس سر بلند می کرد ه آن را خفه کند مورد اصابت تیربار
قرار می گرفت.که بعد از آزاد سازی من رفتم و دیدم که تیربار برقی بوده و فقط از یک
روزنه عمل می کرده است قابل شکار نبوده چندین نفر در آن نقطه شهید شدند و امکان
خفه کردن آن نبود.
سرانجام محمد رحیم حق شناس هم آر پی جی برداشت موشک گذاری
کرد و سر از خاکریز بلند کرد بالا رفت موشک را شلیک نمود ولی همزمان با شلیک موشک
تیربار دشمن کار خود را کرد و تیر به ران محمد رحیم اصابت کرد بلافاصله با کمک های
اولیه ای که داشتیم پای او را باند پیچی نمودیم اما تیر کالیبر بزرگ بود و سفیدی
ران وی را پاره کرده بود شال خود را دور پایش بستم ولی خون هم از شال عبور کرد
ناچار او را به دوش کشیدم و حدود هشتاد متری او را به عقب کشیدم اما خستگی و صعب العبور بودن کانال اجازه حرکت نمی داد او
را در یک سنگر آرپی جی قرار دادم او اصرار داشت که من برگردم جلو دشمن را بگیرید
من همین جا می مانم . لحظه سختی بود ارتباط رادیویی قطع رفت و آمد مشکل بود. لذا
تا صبح مقاومت کردیم هوا روشن شده بود از سه طرف عقب نشینی تاکتیکی صورت گرفته بود
ولی ما خبر نداشتیم لذا در محاصره دشمن قرار گرفتیم حاج کاظم دستور عقب نشینی
تاکتیکی داده ولی دشمن در 100 متری جلو در چپ و راست قصد به اسارت گرفتن همه
نیروها که حدوداً 60 الی 70 نفر بودیم داشتند با عجله تیراندازی می کردیم و عقب
روی تا این که به محمد رحیم رسیدیم. دیدم ایشان سرش را لبه خاکریز گذاشته و جان را
به جان آفرین تسلیم نموده چند قدم جلو تر برادر علی ابونصری تیر خورد و شهید شد
اما 13 روز بعد که آن منطقه آزاد شد به همراهی برادر بزگوار محمد رحیم به نام حاج
عبدالرحمن حق شناس رفتیم و در همان جا تجسس نمودیم تا این که در همان سنگر عراقی
ها او را دفن کرده اند. خاک ها را کنار زدیم لباس پلنگی شهید محمد رحیم نمایان شد
جسد ایشان هنوز سالم و خوشبو به راحتی حمل می شد صورتش تغییر نکرده بود.
خیلی ممنون از شما
روحشان شاد راهشان پررهرو باد