به رسم معمول و جهت عرض ادب و دیدار با خانواده شهدا و آزادگان و جانبازان بخش جره و بالاده و تقدیر و تشکر از این عزیزان به همراه جمعی از شورای اداری بخش جره و بالاده قرار گذاشتیم که به ملاقات و منزل این عزیزان برویم. ابتدا به حوزه مقاومت بسیج بالاده رفته و ضمن ملاقات با عزیزان بسیجی و پاسدار، این روز را به این عزیزان تبریک گفتیم سپس به پیشنهاد ریاست محترم آموزش پرورش بالاده (آقای ملک زاده ) قرار شد از منزل یکی از عزیزان آزاده و جانباز به نام آقای رستمی دیدار داشته باشیم. به همراه عزیزان شورای اداری بخش به منزل نامبرده واقع در محله تل ابیض شهر بالاده رفتیم. فقط فامیل عزیز آزاده را به من گفته بودند "آقای رستمی" و اسم کوچک ایشان را به من نگفته بودند.
در ابتدای ورود به منزل و پس از استقبال گرم و صمیمی توسط صاحب خانه، اعلامیه و عکس شهیدی توجه ام را به خود جلب کرد. با احترام به سمت عکس شهید رفتم و برای شادی روحش فاتحهای خواندم. سپس رو به آقای رستمی که با لبخند زیبایی بر لب در کنارم ایستاده بود نمودم و گفتم خدا را شکر امروز این سعادت نصیب ما گردید که از یک خانواده شهید و اسیر و ایثارگر و جانباز با هم ملاقات کنیم و آنچه خوبان همه دارند، شما خانواده بزرگوار یک جا دارید. از آقای رستمی سوال نمودم که این شهید بزرگوار چه نصبتی با شما دارد؟ آقای رستمی با لبخندی ملیح بر لب گفت از آشنایان بسیار نزدیک می باشد گفتم حتما پدرتان می باشد خداوند بیامرزادش. با همان لبختد جواب داد خیر ایشان پدرم نمی باشد گفتم پس حتما برادرتان می باشد گفت خیر برادرم نیز نمی باشد گفتم خودت گفتی از اقوام بسیار نزدیک می باشد نزدیکتر از پدر و برادر چه کسی می تواند باشد. اگر به سن و سالت می خورد با توجه به شباهت بسیار زیادی که این عکس با فرزندتان دارد میگفتم حتما پسرتان می باشد ولی به سن و سال شما نمی خورد فرزند شهید داشته باشید.
تعجبم دو چندان شد گفت سید بزرگوار آقای علوی ذهن خودت را مشغول نکن بنشین گلویی تازه کن تا بگویم که این عکس کیست و نزدیکتر از پدر و برادر و فرزند به انسان چه کسی می تواند باشد نشستیم و صاحب خانه مشغول پذیرایی شد پس از پذیرایی صاحب خانه آقای رستمی در حالی که قاب عکس و اعلامیه مراسم دومین سالگرد شهادت شهید(سعید رستمی ) را در دست داشت در مقابلم نشست گفت سید کمی بیشتر دقت کن بیشتر که به عکس دقت کردم متوجه شباهتهای عجیب صورت و قیافه و طرح چهره عکس با آقای رستمی گردیدم هر چند عکس شهید نوجوانی کم سن و سال با موهایی پرپشت و سیاه را نشان میداد ولی موهای آقای رستمی ریخته و بقیه به سفیدی گراییده بود در اینجا بود که آقای رستمی غبار شک و تردید را از چهره من زدود و گفت که بله این عکس شهید عکس خود من است و این هم اعلامیه مراسم دومین سالگرد شهادتم می باشد که در تاریخ جمعه 21/2/1369 برایم گرفته اند سپس شروع به تعریف نمود و ادامه داد زمانی که ما در عملیات تک فاو اسیر شدیم ما را به جایی بردند که هیچ کس هیچ نشانی از ما نداشت حتی اسم من و سایر بچه های آن اردوگاه در لیست صلیب سرخ ثبت نشده بود و توضیح داد که چگونه توسط بعثیها به بدترین وجه شکنجه میشدند و به آنها گفته شده بود که زنده و مرده شما فرق ندارد و شما به عنوان کشته شده محسوب شده اید و خود را مرده فرض کنید دوستان من نیزکه شاهد مجروح شدن من بودند به خانواده اطلاع دادند که سعید شهید شده است و جنازه ای ناشناس را هم به فرض اینکه جسد من می باشد آوردند و دفن نمودند در این مدت خانواده و پدر و مادرم نیز باور کرده بودند که بنده شهید شده ام و برایم مراسم تشییع و ختم و چهلم و سالگرد و حتی دومین سالگرد را برگزار نمودند و پس از آنکه اسیران آزاد شدند و به میهن برگشتند بنده نیز به همراه سایر آزادگان به میهن عزیز اسلامی باز گشتم و در کمال بهت و حیرت خانواده به آغوش خانواده برگشته و به زندگی خود ادامه دادم اما افسوس می خورم که ای کاش به واقع من هم شهید شده بودم و این لیاقت و سعادت به من هم رو میکرد اما نمیدانم چه شد که نام شهید را یدک کشیدم اما سعادت شهادت را نداشتم .
من که مبهوت صحبتهای این عزیز آزاده شده بودم به ایشان گفتم حقیقتا شما شهید زنده هستید و مسلما با شهدا محشور خواهید شد و این چند صباح دیگر عمر دوباره ای که خدا به شما داده است به جهت خدمت به مردم و عبرت ما مسئولان و سایر مردم می باشد که بیش از بیش قدر زحمات و خدمات شما را در راه انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی و دفاع مقدس بدانیم. آزاده و جانباز سر افراز و شهید زنده سعید رستمی ادامه داد که هر چه دوستان و آشنایان و خانواده از من خواهش کردند که دیگر این عکسها و آگهی ها را از در و دیوار منزل بردار ولی من با اعتقادی که به شهادت در راه خدا داشتم و شهادت در این راه را افتخار میدانستم این عکسها را برای تجدید عهد و پیمان با شهدا و خودم نگه داشته ام. پس از این ملاقات زیبا و خاطره انگیز با یک شهید زنده و عزیز ایثارگر و جانباز منزل نامبرده را ترک کردیم در حالی که با خود فکر میکردم چگونه است که ما همیشه از مرگ و مردن حتی دوستان و آشنایانمان وحشت داریم و خبر مرگ یکی از بدترین خبرهایی است که به ما میرسد اما این عزیز با عکس و آگهی که یاد آور مرگ و شهادتش می باشد مدام زندگی می کند و نه تنها هراسی ندارد بلکه دائم به شهادت و مرگ در راه خدا می اندیشد.