|
ميان خاك سر از آسمان درآورديم
چقدر قمري بيآشيان درآورديم
وجب وجب تن اين خاك مرده را كنديم
چقدر خاطرهي نيمه جان درآورديم
به حيرتيم كه اي خاك پير بابركت
چقدر از دل سنگت جوان درآورديم
چقدر خيره به دنبال ارغوان گشتيم
زخاك تيره ولي استخوان درآورديم
شما حماسه سروديد و ما به نام شما
فقط ترانه سروديم و نان درآورديم
براي اينكه بگوييم با شما بوديم
چقدر از خودمان داستان درآورديم
و آبهاي جهان تا از آسياب افتاد
قلم به دست شديم و زبان درآورديم