|
بگير دست مرا
و نبض مرتعش گرم مهربانم را
كه زير پنجه، به تكرار مىرسد
بفشار
و بگذر از همه كوچهباغ سبزِ خيال
بگير دست مرا
كه عاشقانه بخوانيم و بگذريم از شب
چه بىتو بىتابم
چه بىتو غمگينم
ولى صداى نفسهاى عاشقانه تو
صداى شبپرهاى، حتى
ـصداى دور و پريشان بال شبپرهاىـ
سكوت اين شب غمبار را نمىشكند
تو را به باد سپردم
تو را به آب
تو را كه شب همهشب
در آبگينه چشمم سرود مىخواندى
تو را به دشت پريشان سوخته در آفتاب سپردم
تو اى عروس ديار خورشيد و زورق و دريا
هميشه مثل نسيم
كنار بيرق لرزان آبها بنشين
و مثل شاخه ماه
مقيم خلوت شبهاى بىقرارم باش
و تا سپيده صبح
كنار سوسوى فانوسهاى دريايى
در انتظارم باش