|
درخت و باغ و بهارم! چه بر تبار تو رفت؟
به باد وحشت توفنده برگ و بار تو رفت
تو ذات جنگلى اما بلند و بالنده
دوباره، چندى اگر رونق ديار تو رفت
ز خون سرخ شقايق ـ شهيد دشت ـ ببين
سموم ظلم سياهى كه بر بهار تو رفت
بسا نثار تو خونهاى بىدريغ شدهست
نمىشود به دريغايى از كنار تو رفت
تو را سلامت و مردان مرد بى تسليم
اگر به خندق تزوير تكسوار تو رفت
اجابـت همه استغـاثههاى سيـاه!
بيا كه عمر اسيران در انتظار تو رفت
به كار توست همه دست و ديده و دل و جان
مباد آنكه بگويم ز دست، كار تو رفت
مراست ظلمت اگر، پيرهن ببخش اى نور
نمىشود به سياهى در استتار تو رفت