سيد احمد پيشوا
متولد : 15/ آبان / 1317
درگذشت: 23 / بهمن/ 1384
تأليفات
1379 شهيد عدالت (امام علي)، شيراز، انتشارات نويد.
1380 خالي بر گونة انسان (تفسير سورة لقمان)، شيراز، انتشارات نويد.
1384 بر ساحل نيل، شيراز، انتشارات نويد.
لطفاً دربارة تاريخ و محل تولد خود بفرماييد؟
من در 12 صفر 1350 برابر با 15 آبان 1311 در محلة مصلاي کازرون متولد شدم. خاندان ما اصالتاً از سادات طباطبايی عراق و از نسل سيد مهدی بحرالعلوم هستيم.
پس قاعدتاً نام خانوادگي شما بايد بحرالعلوم ميبود و نه پيشوا.
بله، اما علت اين تغيير آن بود كه وقتي رضاشاه ميخواست نيروي هوايي را تأسيس كند از متمولين كشور تقاضاي كمك كرد و چون مرحوم پدرم هم از ملاكين بزرگ بود، وآنچنان كه مورد نظر بود، به شاه كمك نكرد، با فشارهاي حاكم وقت، به بهانة اين كه اين نام عربي است و بايد نامي فارسي انتخاب كنيد، نام خانوادگي را در سال 1318 عوض كردند. توضيح اين تغيير در برگ آخر شناسنامه هم ذكر شده است.
آيا شما شجرهای هم از نسب خود در اختيار داريد؟
البته اين شجره نسبتاً روشن است. پيشتر در كتاب گنجينة دانشمندان (تأليف: شيخ محمد رازي، جلد 9) ذكر شده و اخيراً هم در کتابی با عنوان جريدة النسب لمعرفه من انتسب الی خير أب (تأليف محمدحسين حسينی جلالی، چاپ شيکاگو), نسب اينجانب چنين ذکر شده است: السيد احمد (1350 ق)بن محمدصادقبن حسنبن محمدباقربن مهدیبن عبدالحسينبن السيدمهدی بحرالعلوم.
جدّ من سيد باقر، ساکن کازرون بوده و سه فرزند ذکور داشته است به نامهای:
1. سيد محمد علمالهدی
2. سيدحسن که امام مسجد نو کازرون بوده و در سال 1325ش درگذشته است.
3. سيد مهدی که پدر خاکسارهاست.
و عموهای من:
1. سيد محمدعلی مجتهد طباطبايي که ساکن بوشهر و آبادان میشود.
2. سيد محمدباقر طباطبايي، پدر خانم آقای شيخ لطف الله توکلی و آقا سيدمحمود طباطبايي است. سيدمحمود (نجفی) داماد آقا سيد محمدباقر (همريش آقا شيخ لطفالله)
3. پدرم سيد محمدصادق
4. سيد هاشم
5. سيد محمد رضا شريعتمدار
6. سيدمحمد که در سن جوانی درگذشته است
چهار دختر هم داشته است. به نامهای: فاطمه، حشمت، خديجه (عمة پدري آقاي شريعتمدار) و مادر سيدآقابزرگ
شما كار تحصيل را از كي و نزد چه كساني آغاز كردهايد؟
ابتدا نزد مادرم و نيز شادروان پدرم، تحصيل را آغاز کردم.
پس مادر هم با سواد بودند. ايشان از كدام خانواده بودند؟
مادرم از خاندان مظفری بود. به ياد دارم روزی در خانه شعری از نسمشمال را میخواندم و به غلط قافية شعری را " گوش شنو! اَکو" میخواندم. پدرم در حال کشيدن قليان بود. غلطخوانی من ذهن او را نيز مشوش کرد و چند بار تکرار کرد" گوش شنو! اکو " مادرم وقتی اينجمله را از ما شنيد داد زد که بیسوادها " گوش شنوا کو؟ " خدايشان رحمت کناد.
در سن 6 سالگی به مکتبخانة آشيخ عبدالرحيم محقق رفتم که در امامزاده ابافتح تشکيل میشد. در سن هفتسالگی به دبيرستان شاپور رفتم و پس از امتحانی که توسط آقاي كشفي از من گرفته شد، در کلاس چهارم ثبتنام شدم. معلم اين کلاس، آقای محمدحسن شريعت(پدرزن آقاي عبدالرسول شهيم) فرزند حاج ملاعبدالرحيم فقاهت بود. در آن زمان مرحوم روح الله کشفی رييس فرهنگ کازرون بود. ايشان اصالتاً استهباناتی بود و فرزندی به نام ريحان الله داشتند. نوة ايشان دکتر احمد کشفی است.
کلاس ششم را که تمام کردم، هنوز دوازدهساله نشده بودم. به همين دليل، اجازة تحصيل رسمی نداشتم و کلاس هفتم را مستمع آزاد می رفتم. در سال 1324 که برای اولينبار در کازرون کلاس نهم تشکيل شده بود، من کلاس نهم را خواندم و تمام کردم.
در اين سال از ادارة فرهنگ شيراز آمدند و گفتند که اگر دانش آموزان تعهد می دهند که به دانشکده پزشکی بروند کلاس 11 و 12 را هم در کازرون تشکيل می دهيم.
از همکلاسی هايتان چه کسانی را به خاطر داريد؟
از همکلاسیهای شاخص میتوانم از آقای محمدحسين هنرور (ساکن کانادا), عنايت الله بهزادی، نوة حاج ملا عباسعلي روحانی ( که پسر بزرگش محمدجواد روحانی, بزّار بود ) و اکنون ساکن تهران است؛ و آقای دهقان ( شريفهمايون) نام ببرم که ايشان هم به گمانم ساکن تهران باشد.
اين چندنفر در آن زمان به آبادان رفتند و برخی در هاسپيتال ( بيمارستان ) کار می کردند.
چه شد که به علوم حوزوی روی آورديد. و در چه سالی به عراق رفتيد؟
پدرم با رفتن ما به آبادان موافق نبود و مرا در سال 1325 به عراق فرستاد. ابتدا نزد سيد عبدالصاحب طباطبايي ( پسر عمويم ) به نجف رفتم. در ابتدا، غربت اثر زيادی بر من گذاشت ولی پس از انس گرفتن با محيط نجف، شبی در خواب ديدم که به کازرون آمدهام. از شدت ناراحتی از خواب برجستم و چون ديدم در مدرسه وسطای مرحوم آخوند خراسانی هستم, آرام خوابيدم.
آيا ديگر دروس رسمی را ادامه نداديد؟
چرا, همزمان با تحصيل علوم دينی به صورت داوطلبانه و آزاد توانستم از دبيرستان علوی بغداد ديپلم بگيرم. با توجه به نياز زمانه و برخوردی که در نجف با طلبههای هندی و پاکستانی داشتم ـ و آنها معمولاً فارسی و عربی نمیدانستند ـ زبان انگليسی را هم آموختم و ادامه دادم.
آيا در نجف کازرونی ديگری هم بودند؟
اول ميتوانم از آقا شيخ علي دواني(ساكن تهران) نام ببرم كه با آنكه بسيار جوان بودند، در مدرسة سيد، درس الكبري في المنطق ميگفتند و من در اين درس شركت ميكردم. غير از ايشان ميتوانم از خانوادة عزلتی که اهل محلة چابی بودند نالم ببرم. شيخ محمد ابراهيم عزلتی و فرزندان او شيخ محمد (که اکنون در نهاوند است) و ديگری شيخ علی (که به گمانم ساکن تهران است) و برادر ديگر ايشان، شيخ اسماعيل که حدود بيست سال پيش در تهران مرحوم شد.
اساتيد شما چه کسانی بودند؟
پس مرحوم پدرم، در کازرون از مرحوم آشيخ لطف الله توکلی, می توانم ياد كنم و بعد از استاد برجستة مقدمات، مرحوم شيخ محمدعلی مدرس افغانی. بعد از اتمام لمعتين در نزد آقا شيخ مجتبی لنکرانی، رسائل، مکاسب و کفايه را نزد آقا ميرزا حسن يزدي، آقای شيخ محمدتقی آلراضی و ميرزا باقر زنجاني خواندم.
در درس خارج هم از درس آيت الله سيدمحمد روحانی قمی(و در اين درس با مرحوم سيدباقر صدر همدرس بودم), بعد، آيت الله حکيم در فقه، و تمام مراحل اصول را نزد آيت الله العظمی خويي خواندم. من و آقای مکارم از شاگردان برجستة آيت الله خويي بوديم.
اجازات شما از چه کسانی است؟
من از آيت الله خويي, آيت الله سيدمحسن حکيم , و آيت الله ميرزا عبدالهادی شيرازی، آيتالله سيدجمالالدين گلپايگاني و آيت الله امام خميني اجازه دارم. (مرحوم شهيد مطهري وقتي اجازة امام را ديدند، فرمودند من تا به حال اجازهاي به اين خوبي و دامنهداري از امام نديدهام). از مرحوم شيخآقابزرگ تهراني(صاحب الذريعه) هم اجازة روايت دارم.
شما چه سالی به کازرون برگشتيد و به چه فعاليتی مشغول شديد؟
من در سال 1338 به کازرون برگشتم. ابتدا در ساختمان قديم مسجد نو صبح و ظهر نماز می خواندم و نماز مغرب و عشا را پدرم میخواند. و من شبها به مسجد حسيني(خيابان شريعتي فعلي) میرفتم.
وضعيت مساجد شهر و ائمة جماعات چهگونه بود, چه کسانی ديگری نماز میخواندند؟
آنزمان مشهورترين و بهترين مساجد و نمازهاي شهر نماز آيتالله شيخ لطفالله توكلي در مسجد امامزاده بود. پدرم آيتالله پيشوا نيز در مسجد نو و مرحوم آقا آيتالله شيخ عبدالكريم مختاري در مسجد بيبي طوطي و سپس در مسجد مدرسه نماز ميخواند. مرحوم بهجتالعلما بحراني نيز در مسجد شيخ اقامة جماعت ميكردند. خدايشان بيامرزاد.
به نظر خود شما مهمترين اقدامتان در کازرون چه بوده است؟
به ياد دارم در يكي از روزهاي ماه رمضان، پس از نماز ظهر و عصر، وقتي مشغول سخنراني بودم و جمعيت بسياري نيز حضور داشتند، ضلع شرقي شبستان مسجد فرو ريخت. اين مسئله موجب شد تا با کمک و همت مردم ساختمان قديم تخريب و مسجد نو از نو ساخته شود در ضلع شرقي مسجد هم آبانباری قديمی موسوم به آبانبار ميرعبدالله بود, شبها خودم و گروهي از مردم آثار مخروبه (ناغلهها) را در آب انبار ميريختيم و سطح آن را بالا آورديم. بعداً همانجا کتابخانة قائم را تأسيس کرديم که در آنزمان از کتابخانههای مهم شهر، بهويژه در حوزة کتابهای مذهبی و انقلابی بود. در کار بازسازي مسجد هم نوآوريهايي انجام شد. مسجد نو اولين مسجد آجر و کاشی کازرون است و اساتيد شيراز و اصفهان را برای همکاری دعوت کرديم.
آيا تاريخ احداث و قدمت مسجد نو را ميدانستيد؟
نه. اين مسجد ويژگي خاصي نداشت و چنان كه گفتم درحال تخريب بود.
اما در اين مسجد كتيبة تاريخي وجود داشت كه در جريان نوسازي مسجد شكسته شده و نيمي از آن از بين رفته است. اين كتيبه نشان ميدهد كه بناي مسجد در سال 1017 تعمير شده است. و نشان ميدهد كه مسجد تاريخي كهنتر از دورة صفوي داشته است. ظاهراً در آن زمان به موضوع مهم معماري مساجد و پاسداشت معماري سنتي كه جزيي از هويت بومي و مذهبي هر منطقه است، توجهي نميشد. از شما اجازه ميخواهم تا نظر شخصي خودم را در بارة اين اقدام بيان كنم. اين نوآوري باعث شد تا سريعاً مورد تقليد قرار بگيرد و عناصر غير بومي وارد معماري ساده و بيتكلف مساجد كازرون بشود. و البته ادامة اين روند آن شد كه اكنون فقط دوسه مسجد از دستبرد اين نوآوريها در امان مانده كه اگر براي حفظ آنها هم اقدامي جدي صورت نگيرد، اين نمونههاي ارزشمند كه نشان از مساجد ساده و بيتكلف صدر اسلام دارد نيز بهزودي از بين خواهد رفت.
اما آن مساجد قديم با آن ستونهاي بزرگ كه عملا بخش عمدهاي از فضاي مسجد را ميگرفت شايد با نيازهاي زمان همراه نبود.
شما ظاهراً در قضية تأمين آب شرب مردم و بهداشتي كردن آن هم تلاشي داشتيد. لطفا در مورد اين اقدام هم توضيح بفرماييد!
به خاطر وضعيت بد آب شرب مردم كه در واقع همان آبي بود كه هم در آن شنا ميكردند و خود را ميشستند و هم در آب بردكهاي بين راه، رخت و ظروف را ميشستند و بديهي بود كه اين آب آلوده چه بيماريها و گرفتاريهايي را در آن زمان براي مردم ايجاد ميكرد، با همکاری آقای غلامحسين اميرعضدی که در دارايي کازرون بود و نيز آقای حسن فرهمند, شرکت سهامی کوثر را تأسيس کرديم و در ميدان خيرات با حفر چاهی عميق، آب را به مخزنی هدايت کرده و بخش قابل توجهی از محل را لوله کشی کرديم.
از طرف ديگر به منظور احداث گورستان، با همت مردم شهر 300 هزار متر زمين در منطقه سنگبريده با عنوان باغ فردوس خريداری شد. وقفنامة اين قطعهزمين به خط آقای آقا شيخ لطفالله توکلی است. البته اكنون به خاطر توسعة شهر و مشكلات بهداشتي، چون ايجاد گورستان در اين منطقه به مصلحت نبود، اكنون به ايجاد دانشكدة فنيحرفهاي اختصاص يافته است و در حال انجام است.
اوضاع اجتماعی و فرهنگی کازرون در آن دوره چگونه بود؟
مهمترين مشکل کازرون در آن دوره ( دهه چهل ) اختلافات شديد محلی بود. اين اختلافات بهويژه در ايام عزاداری و مواقع انتخابات انجمن شهر و انتخاب وکلا بروز بيشتری پيدا می کرد. اصلاً اهالی اين محل با محل ديگر هيچ رفت و آمد و مراودهای نداشتند. برای رفع اين مسئله در شبهای پنجشنبه و جمعه، جلساتی در تفسير و اخلاق تشکيل داده شد به گونهای که هر هفته اين جلسه در يکی از محلات شهر تشکيل می شد. با اين کار تلاش کردم تا ميان مردم شهر و بهويژه جوانان ارتباط بيشتری ايجاد شود و از دامنه اختلافات کاسته شود. این جلسات تا آخرين سالهايی که در کازرون بودم ادامه يافت.
آيا شما پس از بازگشت به ايران؟ باز هم با امام در ارتباط بوديد؟
بله در طي چند سفري كه به عتبات داشتم، چند بار با ايشان ملاقات كردم.
آيا اين ملاقاتها جنبةْ سياسي و انقلابي هم داشت؟
خير، بيشتر از سر ارادت من به شخص ايشان به عنوان يك استاد بود.اما به گمانم من اولين کسی بودم که مردم شهر را متوجه آيتالله خمينی کرده و در مسجد فتواهای ايشان را با عنوان حاجآقا نقل کرده و غالب مردم و جوانان را به تقليد از ايشان سوق دادم. و همين امر باعث شده بود كه توجه جوانها و بچههاي انقلابي به اين جلسات جلب بشود.به ياد دارم يكبار مقايسهاي ميان اوضاع آن روز با هارون الرشيد و امام موسيبن جعفر(ع) كرده بودم.آقاي غلامحسين فخري تماس گرفتند كه ميخواهيم به ديدار سرهنگ منصوري، رييس شهرباني برويم. و ايشان در ضمن صحبتهايش به من اشاره كرد كه «نه ما هارون الرشيديم و نه شما موسيبن جعفر!»
شايع است كه در سال 1357 در جريان انقلاب، شما يكبار با استاندار وقت، آقاي آزمون كه بعد از انقلاب اعدام شد، به كازرون آمدهايد. آيا اين موضوع صحت دارد؟
پس از غوغاي مسجد نو كه در جريان آن چند نفر شهيد و زخمي شده بودند، نظر به تماسهاي مكرر همشهريان و از جمله آقاي حاج محمد معنويان، با صلاحديد آقاي بهاءالدين محلاتي به همراه همين آقاي اميني (حاضر در جلسه گفتوگو) به كازرون آمده و در مسجد نو سخنراني كردم. آمدن من اتفاقاً همزمان شد با آمدن آقاي آزمون (كه ظاهرا براي ساكت كردن مردم آمده بود). در صورتي كه من هرگز ايشان را ـ حتي تا زمان اعدامش ـ نديده بودم.
شما چه سالی ازدواج کرديد. لطفاً درباره خانواده و فرزندان نيز توضيحی بفرماييد؟
من در سال1334 با دختر خالهام كه از خانوادة گلشن محلة بالا بود ازدواج کردم و اکنون دارای پنج فرزندم:
1. اشرف السادات, متولد نجف اشرف ( همسر مهندس محمد هادی پذيرايي شيرازی )
2. سيد علی پيشوا، سرپرست بنياد قرض الحسنة مهدی که خود بانی آن بودهام.
3. دکتر سيد عبدالهادی پيشوا که در کازرون آزمايشگاه دارند و الحمد لله بسيار موفقند.
4. سيد مجتبی پيشوا، دکتر در حقوق بين الملل ساکن ونکور کانادا.
5. الهام پيشوا، فوق ليسانس اقتصاد، شلغل در سازمان تامين اجتماعی
شما كی به شيراز مهاجرت کرديد و علت اين مهاجرت چه بود؟
در سال 1348 برای چند ماه اقامت تابستان به شيراز آمدم و شبها نماز جماعت را در مسجد جامع نو ( شهدای کنونی ) برگزار می کردم. در اين ميان آيت الله سيد حسين يزدی که سالها امام راتب جماعت مسجد بود, بيمار شد و از من تقاضا کرد که در ايامی که در شيراز هستم , اقامه جماعت کنم پس از مدتی که من در شبهای شنبه در مسجد سخنرانی میکردم و مردم بسياری شرکت میکردند ايشان برخاسته و فرمودند: " اگر در سن جوانی هم بودم , شما بيش از من شايستگی امامت اين مسجد را داشتيد چه رسد به اکنون که پير و بيمارم. من ديگر به مسجد نمی آيم ".در اين بين تعدادی از مردم کازرون برای رمضان همان سال با تعدادی اتوبوس به شيراز آمدند و از مرحوم آيتالله محلاتی تقاضای بازگشت مرا به کارون کردند. من طبق دستور ايشان ماه رمضان را به کازرون رفتم و پس از آن به شيراز مراجعت نمودم.
در ابتدا اقدام به تعمير شبستان مسجد نو و تأمين فرش و سيستم صوتی نمودم و از اجتماع مردم در رمضان و شبهای شنبه(؟) استفاده کرده , اقدام به سنگ فرش مسجد و تغيير دربها نمودم.
پس از انقلاب بر اثر اختلافات محلی و برای جلوگيری از بلوا, مسجد نو را ترک کردم و اقدام به تأسيس اين مکان ( بيتالمهدي) نمودم که شامل 3 سالن , يکی 800 متر و دو 350 متری است.
اينجا قبلاً تاق شمشيرگرها بوده است و خانه سيدعلیمحمد باب. و به اصطلاح کعبة بهاييها همينجا قرار داشته است. تمام خانههای اطراف هم طبق وصيت باب بايد خريداری میشده تا بيت مبارک با 19 درب ساخته شود. به مرور تمام خانههای اطراف را خريده و تخريب کرده به ساختمان بيتالمهدي اضافه نمودم. اکنون اينجا 30 طلبه دارد و خودم هم تا پيش از بيماری چشم و جراحی آن، كفايه و رسايل و مكاسب تدريس ميكردم.
در ماههاي رمضان تمام سالن پر ميشود و در حياط هم چادر زده ميشود و بحمدالله استقبال مردم بسيار چشمگير است.
1. همکاری در ساخت بزرگترين بيمارستان قلب به نام بيمارستان قلب کوثر با پرداخت مبلغ چهل ميليون تومان در سال 1370.
2. احداث صندوق قرضالحسنه در خيابان لطفعليخان زند از سال 1355 تأسيس شد و تا كنون ادامه دارد.
شما غير از علوم ديني و كتب حوزوي در چه زمينههايي مطالعه داريد؟
در سالهاي اخير مطالعاتي بهخصوص درباب موضوع اسلام و دموكراسي داشتهام.
آيا به نظر شما ميان اين دو مقوله سازگاري وجود دارد؟
نه، به نظر من نميتوان ميان اين دو، يعني حكومت مردم بر مردم كه بنا به خواست مردم تغييرپذير است، و آن هم انساني كه به نص صريح قرآن در گمراهي و خسران است و حكومت خدا كه داراي احكامي ثابت و لايتغيّر است جمع كرد.
سفرهاي خارج از ايران
1357 سفر سوريه و سفر لبنان به دعوت امام موسي صدر. حج عمره. مصر(قاهره، يك ماه)، آمريكا(شيكاگو، كسكمير، نيويورك)
1358 پاكستان(كراچي، اسلامآباد، لاهور)، كانادا از راه انگلستان(سهماه)
1360 كانادا(سه ماه)، هلند،آمستردام
1362 كانادا، آمريكا(لسآنجلس، سياتل، ساندياگو)
1364 كانادا
1378 كانادا و اروپا
1384 هند(استان مركزي، 20روز)