پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

به‌روز شده در: ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۰
کد خبر: ۱۲۸۴۲
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار: ۲۳ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۷
متن حاضر بخشی از خاطرات حاج محمدباقر باقری‌‌نژادیان فرد (نماینده کازرون در مجالس سوم و ششم) از دوران انقلاب است که پیش از این در ماهنامه نسیم بیداری منتشر شده بود. سرویس تاریخ کازرون نما با آماده سازی و بازنشر آن می‌کوشد تا نسل جدید انقلاب را در جریان حوادث دوران انقلاب قرار دهد.

توضیح: متن حاضر بخشی از خاطرات حاج محمدباقر باقری‌‌نژادیان فرد (نماینده کازرون در مجالس سوم و ششم) از دوران انقلاب است که پیش از این در ماهنامه نسیم بیداری منتشر شده بود. سرویس تاریخ کازرون نما با آماده سازی و بازنشر آن می‌کوشد تا نسل جدید انقلاب را در جریان حوادث دوران انقلاب قرار دهد.

***

تقريباً قبل از سال 47 بود كه وارد دانشگاه شدم. به دليل اينكه اهل استان فارس بودم و تا حدودي طبع شعر داشتم شعري بر ضد رژيم ستم‌شاهي و در دفاع از امام، مستضعفان و كارگران سرودم. به همين منوال در جلسات شركت مي‌كردم و فعاليت‌هايي هم داشتم تا يكي از دوستان به من گفت: تو اگر به اين صورت ادامه دهي دستگير مي‌شوي و در نهايت تو را از بين مي‌برند، پس بيا به مبارزات زيرزميني ما بپيوند. من قبول كردم و از همين جا جذب جريان‌هايي شدم كه فعاليت‌ اعتقادي و ايدئولوژيكي مخفيانه داشتند.

من از نوجواني به امام خميني عشق مي‌ورزيدم و آنها هم از امام مي‌گفتند. بنابراين رغبتم به اين فعاليت‌ها بيشتر شد. آنها مي‌گفتند چون امام تشكيلاتي نداشته و اگر دستگير و تبعيدش كنند امكان دارد مبارزه متوقف شود، پس ما از لحاظ تشكيلاتي راه امام را مي‌رويم.

شهريور سال 50 كه من هم سال چهارم دانشگاه در تبريز را مي‌گذراندم، شنيدم عده‌اي از اعضاي گروه را دستگير كرده‌اند. البته من تعداد انگشت‌شماري از اعضاي گروه را مي‌شناختم و بعدها فهميدم كه رهبر اين جريان محمد حنيف‌نژاد بوده است. مي‌گفتند حنيف‌نژاد از شاگردان آيت‌الله طالقاني و مهندس بازرگان بوده است و به نوعي شاخه نظامي نهضت آزادي محسوب مي‌شدند. البته من در زندان به اين اطلاعات دست پيدا كردم.

در جريان بازجويي از افراد بازداشت شده، يك نفر كه لزومي به بردن نامش نيست، زير شكنجه عده‌اي از جمله من را لو داده بود و من 6 ماه پس از اعتراف او، يعني در اسفند سال 50 بازداشت شدم. بعد از دستگيري دو روز در ساواك تبريز بازداشت بودم و بعد من را تحت‌الحفظ و با چشم‌بند به تهران منتقل كردند و تحويل كميته مشترك دادند. ابتدا من را چند روزي در سلول انفرادي نگه داشتند و بعد به اتاق شكنجه بردند و بعد از آن به اتاق بازجويي رفتم. در مسير اتاق شكنجه به محل بازجويي و بالعكس پاهايم را از شدت تورم و خون‌ريزي حتي نمي‌توانستم در كفشم بگذارم. در اتاق بازجويي فردي به نام كمالي كه به او كمانگير هم مي‌گفتند، مرا بازجويي مي‌كرد. البته افراد ديگري مثل منوچهري و زندي پور هم مرا بازجويي كردند. خوشبختانه فردي كه من در گروه با او در ارتباط بودم، يعني زرين كفش فراري شده بود و بر اين اساس فرار او به نفع من تمام شد چراكه بازجويان اطلاعات زيادي راجع به من نداشتند.

زرين كفش قبل از انقلاب اعتقاداتش را كنار گذاشته بود و با تقي شهرام و... ارتباط داشت و بعد از انقلاب هم موضع ضدامام و انقلاب گرفت. اما بحمدالله عشق ما به امام هيچ زماني كم نشد كه بيشتر هم شد.

اطلاعاتي كه ساواك از من داشت بر اساس اعتراف زير شكنجه يك نفر، از يك صفحه بيشتر نبود. عمده اتهام من اين بود كه كتاب‌هاي مهندس بازرگان و آقاي مطهري و... را خوانده‌ام. من گفتم: بله! خوانده‌ام و اين كتاب‌ها، نوشته‌هايي معمولي است كه همه‌جا يافت مي‌شود. اتهام ديگرم در تشكيلات ضدرژيم بود كه آن را نپذيرفتم.

بعد از بازجويي من را به سلول‌هاي شهرباني بردند و مدتي نگه داشتند و بعد به اوين منتقل كردند. در زندان اوين مهمان سلول‌هاي انفرادي بودم كه فضاي كوچك و كثيفي داشت. چند روزي زندان بودم تا اين‌كه افسري آمد و گفت: چرا با خودت حرف مي‌زني؟! به او جواب دادم: من دارم با خداي خودم حرف مي‌زنم. او كه متوجه روحيات من شد، سلول مرا عوض كرد و به جاي ديگر و سلول بزرگتري برد. مدت ديگري هم تنها بودم تا اين‌كه ك نفر را به سلول من آوردند. بعد از گذشت 40 روز من را به بند عمومي بردند كه آن‌جا افراد مختلفي را ديديم؛ از جما اعضاي سازمان مجاهدين خلق را.

بعد از اوين من را به بند شماره 3 زندان قصر منتقل كردند. تقريباً همه جريانات مبارزه در بند 3 زندان قصر زنداني داشتند و مي‌شد افرادي از مجاهدين خلق، فداييان يا نهضت آزادي را آن‌جا ديد. از جمله به‌خاطر دارم كه از اعضاي نهضت آزادي آقاي احمدزاده كه دو پرش را كشته بودند، در بند ما بود.

مهم‌ترين و بدترين اتفاق زندگي‌ام زماني رخ داد كه در زندان قصر بودم. دادگاه اول نظامي كه رييسش خواجه نوري بود، مرا به شش ماه حبس محكوم كرد؛ چرا كه ظاهراً اطلاعاتي در پرونده وجود نداشت تا محكوميت سنگين‌تري برايم ببرد. اما در دادگاه دوم كه رييسش فردي به نام لاريجاني بود، به بهانه‌ي اينكه من نام آريامهر را در متن دفاعيه‌ نياورده بودم، شش ماه حكم مرا تبديل به سه سال كرد. تا آن زمان مادرم در جريان حكم دادگاه نبود اما زماني كه حكم سه ساله گرفتم، به خانه نامه‌اي فرستادم و موضوع را اطلاع دادم. مادر، خواهر و سه برادرم براي ملاقات به زندان آمدند. در زمان بازگشت آنها به كازرون، تصادفي رخ مي‌دهد كه عمدي يا غيرعمد بودن آن را خدا مي‌داند؛ ماشين آتش مي‌گيرد و خانواده من در آتش مي‌سوزند و فقط يك برادر و خواهرم توانستند نجات پيدا كنند.

اين خبر را روز شنبه بعد از حادثه در روزنامه‌ها منتشر كردند. آن روز همان‌طور كه روزنامه در زندان دست به دست مي‌شد، به‌طور اتفاقي صفحه‌ي حوادث آن به دستم رسيد و ديدم عكس برادرهايم چاپ شده و نوشته اين‌ها زنده زنده در آتش سوختند! تا اين صحنه را ديدم منقلب شدم ولي به دليل دفاع از اعتقاداتم توانستم شوك وارده را هضم كنم و قلبم آرام بود. از سالن بيرون آمدم و به حياط زندان قصر رفتم. دكتر ميلاني قطره‌ي قلب آورد و گفت بخور! من گفتم: احتياجي نيست! ولي او اصرار كرد كه بخور؛ ضرري ندارد. بعد از آن به دوستان گفتم يك قرآن و مهر براي من بياوريد و بعد از عبادت آرامش گرفتم و فردايش احساس آرامش و سبكي كردم. بعد از آن در زندان مراسمي گرفتند و جالب بود كه در آن مراسم تعداد كمي از ماركسيست‌هاي زندان هم شركت كردند. آنان مذهب را ارتجاعي مي‌دانستند و مراسم ختم را هم در همين راستا تلقي مي‌كردند؛ ولي بچه مذهبي‌ها همه آمده بودند. بعد از مدتي، زندانيان را تقسيم كردند و به شهرهاي شيراز، تبريز و مشهد فرستادند. من را به زندان وكيل‌آباد مشهد فرستادند و تا پايان دوران حبس در آنجا ماندم.

ماهنامه نسيم بيداري، ش 53، آبان 93، ص 102

مطالب مرتبط :
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۴
شهریار
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۳۷ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۳
0
3
خدا رحمت کند پدر و مادر و برادرانت که همگی صالح و پاکدامن و پرهیزگار بودند من یکی از شاگردان شادروان غلامرضا ودوست وهمکلاسی مرحوم عبدالرضا هستم و همیشه برایشان دعا می کنم روحشان شاد و بهشت جایگاهشان باد .
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۱:۱۵ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۴
0
2
درود بر شرف آنان که مردانه سوختند تا این انقلاب را بسازند
ابوعطا کازرونی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۳۸ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۵
0
3
آفرین. درود بر شرفت آقای علی بحرانی
تفاوت ها رو میشه در دوران مدیریت عقلایی شما بخوبی مشاهده کرد. موفق و کامیاب باشی
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۵۰ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۵
0
2
خدا رحمت کند هم مادر و برادرانش و دختر عزیزش که ناجوانمردانه کشته شد و قاتل هم پیدا نشد
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۹/۰۱
اذان صبح
۰۵:۰۹:۵۷
طلوع افتاب
۰۶:۳۳:۰۵
اذان ظهر
۱۱:۴۹:۵۹
غروب آفتاب
۱۷:۰۵:۲۶
اذان مغرب
۱۷:۲۲:۳۷