پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

به‌روز شده در: ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۰
کد خبر: ۱۲۹۰۱
تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۳:۳۴
تلاش و برنامه‌ریزی غلامرضا باقری‌نژاد سیر جهت‌دهی و آگاهی بخشی به مردم را مداوم و دائمی کرد

با سلام و عرض ادب و تبریک سالروز پیروزی انقلاب اسلامی و با درود بر روح بلند امام خمینی(ره) و شهدای انقلاب، من عبدالحسین پیروان متولد 1340 در کازرون هستم.

ابتدا باید بگویم در یک خانواده مذهبی رشد کرده­ام. به واسطه خانواده و حضور برادر بزرگترم در جلسات دینی آن وقت که توسط مرحوم غلامرضا باقری­نژاد( آقا رضا) و دست­اندرکاری مرحوم حاج محمد معنویان و... تشکیل می­شد، من نیز در آن جلسات به عنوان جلسات قرآن و نماز شرکت می­کردم. تقریباً از ده سالگی در جلسات مذهبی که توسط آقای علی صحرابان در منزل ایشان تشکیل می­گردید، شرکت  می­کردم. بعد از چند سال، جلسات کم­کم بوی سیاسی هم به خود گرفت. در آن زمان غلامرضا باقری­نژاد، دست به کار جدیدی در شهر زد و آن هم این بود که جلسات سخنرانی در مساجد مختلف به بهانه­های مختلف جهت­آگاهی­بخشی مردم تشکیل می­داد و مردم نیز در آن شرکت می­کردند و گاهی سخنرانان مختلف به سخنرانی می­پرداختند.

در خانواده ما غیر از برادر بزرگترم ( علی پیروان)، آقایان بخرد و اسدزاده که از اقوام و خویشان هستند و در ارتباط تنگاتنگی با خانواده ما بودند، باعث می­شد در جلسات دیگری که گاهی حالت نیمه مخفی داشت، شرکت کرده و به آگاهی خویش بیفزایم.

بعد از آن جلسات ابتدایی، تقریباً در مقطع راهنمایی و اوایل دبیرستان، با جمع دیگری از دوستان به منزل برادران مختاری که مسئولیت جلسه به عهده امرا... مختاری بود، می­رفتیم. در این زمان مباحث سیاسی به مباحث دینی افزوده می­شد. این جلسات هر هفته در خانه یکی از بچه­ها تشکیل می­شد که از دوستان آن دوره، شهید شکرا... پیروان، محمدحسن فرصت، علیرضا و حمیدرضا محمدپور، شهید لطف­ا... صنعتی، محمدهاشم موسوی، جمال داودی، فرج داودی، حسن رفان را به یاد دارم.

یکی دو سال این جلسات توسط امرا... مختاری اداره می­شد که سپس جلسات توسط حاج حسین مختاری ادامه یافت و آنگاه در سال­های منتهی به انقلاب، جلسات در منزل آقای مکارم توسط اصغر مکارم و در نزدیکی پیروزی انقلاب، تقربیاً شش ماهی توسط محمدباقر باقری­نژادیان اداره می­شد.

البته در هر مقطع و نوع فعالیتم که در قسمت­های بعد خواهم گفت، باید یادآوری کنم که به همین منوال گروه­ها و جلسات دیگری در منازل دیگر، توسط افراد دیگر، با جوانان دیگر ادامه داشت.

در دوران حضور در جلسات آقای صحرابان، با توجه به سن بچه­ها، در آن زمان تنها فعالیت­مان مطالعه کتاب­های مصطفی زمانی و محمود حکیمی و دیگر داستان­های فرهنگی آن سال­ها بود که پخش آن به صورت دست به دست کردن برای دوستان، خود مشغله­ای بود که احساس می­کردیم به این وسیله فعالیم.

بعد از حضور در جلسات امرا... مختاری و مباحث اخلاقی – دینی- سیاسی، مطالعه کتاب­های دکتر شریعتی، یکی از کارهای جلسات هفتگی بود که ضمن مطالعه در جلسه به بحث و تبادل نظر     می­پرداختیم. در این زمان، نیز کم­کم بچه­ها کوهنوردی می­کردند که هر گروهی روزهای جمعه به کوه­های اطراف شهر می­رفتند.

گاهی بدون برنامه­ریزی و اتفاقی، چند گروه در یک کوه جمع   می­شدند و این باعث آشنایی افراد گروه­ی دیگر با یکدیگر می­شد، به همین خاطر می­توان گفت که تعداد نیروهای سیاسی آن زمان قابل شمارش و شناسایی بود.

کوهنوردی، مطالعه کتاب­های سیاسی- مذهبی، تهیه نوارهای سخنرانی شخصیت­های مختلف و توزیع آن، دعوت از افراد برای مبارزه سیاسی- مذهبی در جلسات نیمه مخفی و شرکت در آن، تهیه اعلامیه­های سیاسی و دفاعیات مبارزان قبل از انقلاب از جمله کارهای مختلف گروه­های مذهبی- سیاسی شهرستان بود. تشکیل گروه­های نمایش و سرود نیز از کارهایی بود که در شرایط خفقان در سال­های 55 و 56 توسط بچه­های مذهبی انجام می­گرفت.

این جلسات یک سیر تعالی به حرکت خود ادامه می­داد که شرایط و ویژگی و اتفاقات سال 56 و مقاله چاپ شده در روزنامه اطلاعات و توهین به امام خمینی و شهادت سید مصطفی خمینی عامل حرکت­های دیگری شد که می­توان گفت جرقه انقلاب را شعله­ورتر کرد و موجب تداوم آن شد. این نیروهای مذهبی در تلاش و فعالیت بیشتری بودند. تلاش و  برنامه­ریزی غلامرضا باقری­نژاد و تشکیل جلسات و دعوت از سخنرانان آگاه به مسائل سیاسی- مذهبی در شهر و رونق گرفتن آن­ها، سیر جهت­دهی و آگاهی­بخشی به مردم را مداوم و دائمی کرد؛ به طوری که این جلسات بعد از مرگ شهادت­گونه او نیز، توسط دوستان او تا پیروزی انقلاب ادامه داشت. دعوت از شخصیت­هایی همچون حجت­الاسلام قرائتی، دکتر پرورش، عندلیب، و دیگر افراد ادامه یافت و کار ما نیز شرکت فعال در جلسات و تبلیغ لازم و     اطلاع­رسانی به مردم بود. حضور فعال همه دوستان به جلسات جلوه­ای دیگر می­بخشید.

گاهی حضور افراد از سازمان­های انقلابی دوران قبل از انقلاب نیز سبب می­شد انگیزه­ی مبارزه بچه­ها دو چندان شود، که این افراد بعضاً دوران سربازی خویش را در پادگان 07 کازرون می­گذراندند و یا در کسوت معلمی به فعالیت مشغول بودند.

با راه­اندازی کتابفروشی خرد در شهر می­توان گفت که فعالیت­های سیاسی حالت عینی بیشتری گرفت . با آوردن انواع کتب سیاسی از جمله کتاب­های دکتر شریعتی که آن موقع به صورت نیمه مخفی دست به دست می­گشت، این بار تقریباً محل تهیه کتب سیاسی- مذهبی مشخص­تر می­شد و آنان که پیگیر مسائل بودند با مراجعه به کتابفروشی و تهیه کتاب، ارتباط خود را با بچه­های انقلابی آن دوران بیشتر می­کردند و همین امر باعث می­شد که شناخت نسبت به بچه­های سیاسی بیشتر شود و باعث جذب آنان به سمت کارهای سیاسی- مذهبی می­شد. در این دوران من نیز در وقت­هایی که بیکار بودم، در کتابفروشی فعالیت می­کردم که همین امر باعث شد که در سال سوم دبیرستان، مسئولین وقت آن زمان، از ثبت­نام من جلوگیری کردند و عنوان نمودند که ساواک گفته است که شما نباید ثبت­نام شوید. این مطلب تا مدتی با وساطت دبیران وقت (آقای عبدا... مختاری و آقای بخرد) فیصله پیدا کرد. اما هر اتفاقی که در آن زمان در دبیرستان شاپور می­افتاد، من به دفتر احضار می­شدم و باید گردن می­گرفتم، البته زیر بار آن نمی­رفتم، ولی عمده کارها نیز به عهده خودم بود که یکی از کارها پخش اعلامیه­های آن زمان برای آگاهی مردم و جوانان بود که هر از چند گاهی در دبیرستان انجام می­گرفت و حتی یک بار اعلامیه­ای تند و تیز و خطرناک را پخش کردم که بچه­ها کلاس را تعطیل کرده و برای تفریح به شاپور رفتیم که کسی نسبت به کار شک نکند. در واقع مسئولین دبیرستان نسبت به من شک کرده بودند، اما به واسطه این که کل کلاس تعطیل شده بود، تردیدشان از بین رفت.

این نکته را باید بگویم که در دروان دوم و سوم و چهارم دبیرستان، تنها یک کلاس ریاضی در شهرستان کازرون بود و اکثر بچه­ها هم آنانی بودند که در جلسات سیاسی آن موقع بودیم و به همین خاطر در مجموعه کلاس، با هماهنگی و هم­کاری­هایی می­کردیم و کسی متوجه نمی­شد که ما در بیرون از مدرسه هم با هم فعالیت داریم.

از آن دوران، شهید لطف­ا... صنعتی، محمدهاشم موسوی، حسن رفان، با هم در جلسات شرکت می­کردیم و همه در کلاس با هم بودیم. البته بعد اکثر بچه­های کلاس با کارهای­مان هماهنگ شدند و فعالیت­های­مان در مدرسه بیشتر شد. جالب است که دبیران وقت نیز با توجه به آشنایی که با کلاس داشتند (چه دبیران کمونیست و چه مذهبی ) علاقه شدیدی داشتندکه حتماً یک درس با کلاس ما داشته باشند تا گاهی فرصتی دست دهد و به مسائل سیاسی متفرقه بپردازند. همین امر باعث یک اتحاد بین بچه­های کلاس می­شد که کل دبیرستان یک توجه خاص نسبت به ما داشته باشند. و به خاطر همین خیلی از کارهای انقلابی را به راحتی انجام می­دادیم. طوری شد که در سال آخر دیگر خودم در مدرسه اعلامیه پخش نمی­کردم و به بچه­های دیگر محول می­شد و این کار را به راحتی انجام  می­دادند.

همزمان با فعالیت در مدرسه در کتابفروشی نیز فعال بودم. شرکت در جلسات و کوهنوردی و حضور در گروه­های تئاتر و سرود که هر کدام می­توانست در آن زمان یک فعالیت سیاسی باشد کار دائمی همه­ی بچه های هم سن بود. یک سال قبل از پیروزی انقلاب جلسه­ای به وسیله­ی حاج حسین مختاری و مصطفی بخرد در مسجد خواجه­علی محله آهنگران تشکیل می­گردید که در واقع جلسه به عنوان جلسه پرسش و پاسخ بود. اکثر بچه­های انقلابی آن موقع جهت تبادل افکار و انتقال اخبار، به آنجا می­آمدند و جلسات به مرور زمان با شور و شوق فراوان جوانان به یک جمع بزرگ تبدیل شده بود. به طوری که دیگر رژیم تحمل آن را نداشت و یک شب که اکثر بچه­ها برای انجام جلسه، جمع شده بودند، اعلام شد به علتی جلسه برگزار نمی­گردد. همه بچه­ها، آن شب به صورت یک پارچه به سمت چهارراه انقلاب فعلی حرکت کردیم و آن گاه به سمت خانه­های سازمانی نظامی که آن موقع در خیابان حضرتی بود رفتیم و اولین بار یک حرکت راهپیمایی با شعار مرگ بر شاه انجام شد که شاید اولین فردی که آن شب این شعار را سر داد و بقیه تکرار کردند شهید علی­اکبر پیرویان بود که به محض رسیدن به نزدیکی خانه­های سازمانی نیروی پلیس آمدند و همه فرار کردند و این اولین جرقه حرکت­های تظاهرات و جنگ و گریز در شهر بود.

این حرکت و جرقه، باعث شد که شیوه مبارزه، از حالت جلسات سخنرانی و... به روش­های دیگر تغییر یافت. از جمله حضور در هیئت­های عزاداری؛ خصوصاً هیئت عزاداری کوی آهنگران و دادن شعارهای تند علیه رژیم و همچنین عزاداری کوی علیا که توسط علی اسدزاده نوحه­خوان آنجا، نوحه­هایی با مضامین انقلابی و ضد رژیم انجام خوانده می­شد. می­توان به بعضی از اشعار آن وقت پرداخت، مانند : کجا مرگ است آن مرگی که پاس زندگی دارد- زیر بار ستم نمی­کنیم زندگی. خواندن دکلمه­هایی توسط آقای اسدزاده در بین مراسم زنجیرزنی و سینه­زنی مسیر را از حرکت شعارگونه به یک حرکت تند و سریع رهنمون کرد.

این­ها را گفتم به این عنوان که اکثر بچه­ها، با حضور در این مراسم­ها به دنبال شعارهای لازم در جهت  تزلزل رژیم شاه بودند و اینک فرصتی پیدا کرده بودند که به طریقی مخالفت خویش را علنی کنند. یادم می­آید در محرمی (در سال قبل از پیروزی انقلاب ) وقتی عزاداران کوی علیا از سید محمد نوربخش خارج می­شدند، شعار یا مرگ یا خمینی سر دادیم که در آن موقع یک کار عظیم به حساب می­آمد و تا مدت­ها عده­ای از مردم از آن حرکت یاد      می­کردند.

این حرکت­ها و فعالیت­ها در شهر ادامه داشت تا شهادت سید مصطفی خمینی اتفاق افتاد و به همین مناسبت در کازرون توسط نیروهای سیاسی- مذهبی و حضور حجة الاسلام دانشجو، مجلسی در مسجد نو ( مسجد شهدای فعلی) به مناسبت چهلم آقا مصطفی خمینی تشکیل گردید. (باید گفته شود قبل از این مراسم، مراسمی در مسجد جوی به مناسبت ختم ایشان برگزار شد که اکثر   شرکت­کنندگان، همان تعداد نیروی انقلابی شهر بودند) و در مجلس دیگری به مناسبت چهلم شهدای قم یا تبریز بود، که سخنرانی از قم دعوت شده بود و با سخنرانی او التهابی در بین جمعیت بوجود آمد، بعد از سخنرانی، حرکت به سمت تنها شراب­فروشی شهر، انجام گرفت و آن­گاه توسط بچه­هایی که با هم بودیم تخریب شد و سپس به سمت سینما حرکت کردیم که تقریباً در صد متری سینما تیراندازی شروع شد و محمد پرویزی (که بعداً در جبهه­های نبرد شهید شد) تیر خورد و زخمی شد و سپس شهید منصور محسن­پور به شهادت رسید. همه پراکنده شدیم اما جسد در خیابان افتاده بود. دوباره به سمت جسد رفتیم تا آن را جابه جا کنیم اما باز تیراندازی شد. با همت دوستان کشان­کشان آن را به سمت پنبه­ای (50 متری مانده به چهار راه شهدای فعلی) بردیم. از طرف چهارراه نیز به سوی­مان تیراندازی کردند. به همین خاطر جسد شهید محسن­پور را از طرف کوچه مقابل به سمت امامزاده­ای در نزدیکی اداره پست سابق که در خیابان شریعتی (ششم بهمن سابق) بود رساندیم و در آن جا او را روی یکی از درهای تخته­ای آن جا گذاشتیم و در کوچه پس کوچه­ها به سمت سید محمد نوربخش حرکت کردیم. از چهارراه مخابرات به بعد، جمعیت کم­کم زیاد  می­شد؛ به طوری که با دور دادن جسد در میدان آهنگران (انقلاب)، با جمعیت زیادی به سمت سید محمد نوربخش حرکت کردیم.

میدان سیدمحمد، گل­کاری شده بود اما در یک آن، همه­ی گل­های میدان کنده شده و جسد را گلباران کردند. دیگر کسی جلودار جمعیت نبود. یکی از موارد جالب این که آن روز به صورت خودجوش شعارهایی داده شد که قبلاً هیچکس آن شعارها را آماده نکرده بود، در صورتی که قبلاً اگر در جایی قرار بود اتفاقی و یا حرکتی انجام گیرد، هم، زمان و مدت کار و هم، شعار آن معمولاً مشخص شده بود؛ اما این تشییع جنازه، بدون مقدمه، شعارهای حماسی و تند خاصی داشت. فردا به مناسبت ختم شهید محسن­پور، مجلسی در مسجد نو برگزار شد. اما شهر در التهاب عجیبی فرورفته بود. اولین شهید، خون مردم را به جوش آورده بود. پس ممکن بود آن مجلس ختم نیز عامل اتفاقات دیگری باشد و بنابراین با تدابیر امنیتی خاصی که نیروهای امنیتی در میدان شهر (خیرات و شهدای جدید) دیده بودند، نیروهای مسلح زیادی را در حوالی میدان مستقر کردند تا اگر قرار است در پایان مراسم و یا در حین مراسم اتفاقی بیفتد از آن جلوگیری کنند. وجود نیروها خود تحریک­کنندگی زیادی داشت و همین طور هم شد. حرکت از مسجد به سمت خیابان شهدای جنوبی و به طرف سینما انجام گرفت، که در جلو بانک عمران قدیم، یکی دیگر از عزیزان در پشت سرمان در خون خود غلتید. برگشتیم او را برداریم، که مورد تیراندازی قرار گرفتیم . همه متفرق شده تا در فرصت مناسب آن را به کوچه­های اطراف بیاوریم. بدون توجه به آخرین کوچه، که امروز بانک مسکن در آن جا قرار دارد، وارد شدیم که از طرف وسط بالای پشت­بام ژاندارمری سابق، مورد تیراندازی مجدد قرار گرفتیم. به خیابان می­آمدیم تیراندازی بود؛ به کوچه برمی­گشتیم، باز تیراندازی، به هر طریقی بود با جمع دوستان به کوچه روبه­رو رفتیم. کوچه­ای که دیروز در آن     شراب­فروشی را به آتش کشیده بودیم. منتظر فرصت برای به دست آوردن جسد شهید بودیم (هنوز هم نمی­دانم که او ماندنی دست­داده بود یا نمکی محمدی)، که یک دفعه خودرو ارتش ایفا آمد و جنازه را برداشت و از آن جا در پناه تیراندازان از خیابان گذشت. ظاهراً یک نفر دیگر در میدان شهدا شهید شده بود و جسد هر دوی آن­ها را نیروهای نظامی برده بودند. مسیر حرکت­مان از آن جا به سمت بیمارستان شهر در خیابان حافظ شد. در نزدیکی فلکه سینما، دوباره تیراندازی­ها شروع شد و رفتن به بیمارستان سخت­تر گردید.

درگیری در همان حوالی ادامه داشت، اما به نتیجه­ای نرسیدیم. نمی­دانم همان روز عصر یا فردایش، جنازه­ها بدون حرکتی در شهر، در همان سید محمد نوربخش، با حضور مردم به خاک سپرده شد. و مراسم شهدا با شرایط امنیتی خاص انجام گرفت. اما جرقه انقلاب زده شده بود و حالا انقلاب در حال شعله­ور شدن بود و هر روز در جایی از شهر تظاهرات کوچه­ای و خیابانی به صورت جنگ و گریز ادامه داشت.

البته این را بگویم که این تظاهرات جنگ و گریزی در شهر تا نیمه سال 57 هیچ گاه به صورت گسترده و خیابانی انجام نگرفت یعنی رژیم نیز برای مقابله با اتفاقات و پیشگیری از گسترده شدن جریان انقلاب متوسل به نیروهای ضد شورش که متشکل از نیروهای نظامی و امنیتی شهرهای اطراف بود، شد. نیروهایی که به وسیله سه جیپ نظامی از نیروهای آماده که به محض خبر دادن در کمترین ساعت به محل مورد نظر می­رسیدند و عمل ضد شورش را انجام می­دادند. 

نویسنده: مهدي اسدزاده
مطالب مرتبط :
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۹/۰۱
اذان صبح
۰۵:۰۹:۵۷
طلوع افتاب
۰۶:۳۳:۰۵
اذان ظهر
۱۱:۴۹:۵۹
غروب آفتاب
۱۷:۰۵:۲۶
اذان مغرب
۱۷:۲۲:۳۷