با سلام و عرض ادب و تبریک سالروز پیروزی انقلاب اسلامی و با درود بر روح بلند امام خمینی(ره) و شهدای انقلاب، من عبدالحسین پیروان متولد 1340 در کازرون هستم.
ابتدا باید بگویم در یک خانواده مذهبی رشد کردهام. به واسطه خانواده و حضور برادر بزرگترم در جلسات دینی آن وقت که توسط مرحوم غلامرضا باقرینژاد( آقا رضا) و دستاندرکاری مرحوم حاج محمد معنویان و... تشکیل میشد، من نیز در آن جلسات به عنوان جلسات قرآن و نماز شرکت میکردم. تقریباً از ده سالگی در جلسات مذهبی که توسط آقای علی صحرابان در منزل ایشان تشکیل میگردید، شرکت میکردم. بعد از چند سال، جلسات کمکم بوی سیاسی هم به خود گرفت. در آن زمان غلامرضا باقرینژاد، دست به کار جدیدی در شهر زد و آن هم این بود که جلسات سخنرانی در مساجد مختلف به بهانههای مختلف جهتآگاهیبخشی مردم تشکیل میداد و مردم نیز در آن شرکت میکردند و گاهی سخنرانان مختلف به سخنرانی میپرداختند.
در خانواده ما غیر از برادر بزرگترم ( علی پیروان)، آقایان بخرد و اسدزاده که از اقوام و خویشان هستند و در ارتباط تنگاتنگی با خانواده ما بودند، باعث میشد در جلسات دیگری که گاهی حالت نیمه مخفی داشت، شرکت کرده و به آگاهی خویش بیفزایم.
بعد از آن جلسات ابتدایی، تقریباً در مقطع راهنمایی و اوایل دبیرستان، با جمع دیگری از دوستان به منزل برادران مختاری که مسئولیت جلسه به عهده امرا... مختاری بود، میرفتیم. در این زمان مباحث سیاسی به مباحث دینی افزوده میشد. این جلسات هر هفته در خانه یکی از بچهها تشکیل میشد که از دوستان آن دوره، شهید شکرا... پیروان، محمدحسن فرصت، علیرضا و حمیدرضا محمدپور، شهید لطفا... صنعتی، محمدهاشم موسوی، جمال داودی، فرج داودی، حسن رفان را به یاد دارم.
یکی دو سال این جلسات توسط امرا... مختاری اداره میشد که سپس جلسات توسط حاج حسین مختاری ادامه یافت و آنگاه در سالهای منتهی به انقلاب، جلسات در منزل آقای مکارم توسط اصغر مکارم و در نزدیکی پیروزی انقلاب، تقربیاً شش ماهی توسط محمدباقر باقرینژادیان اداره میشد.
البته در هر مقطع و نوع فعالیتم که در قسمتهای بعد خواهم گفت، باید یادآوری کنم که به همین منوال گروهها و جلسات دیگری در منازل دیگر، توسط افراد دیگر، با جوانان دیگر ادامه داشت.
در دوران حضور در جلسات آقای صحرابان، با توجه به سن بچهها، در آن زمان تنها فعالیتمان مطالعه کتابهای مصطفی زمانی و محمود حکیمی و دیگر داستانهای فرهنگی آن سالها بود که پخش آن به صورت دست به دست کردن برای دوستان، خود مشغلهای بود که احساس میکردیم به این وسیله فعالیم.
بعد از حضور در جلسات امرا... مختاری و مباحث اخلاقی – دینی- سیاسی، مطالعه کتابهای دکتر شریعتی، یکی از کارهای جلسات هفتگی بود که ضمن مطالعه در جلسه به بحث و تبادل نظر میپرداختیم. در این زمان، نیز کمکم بچهها کوهنوردی میکردند که هر گروهی روزهای جمعه به کوههای اطراف شهر میرفتند.
گاهی بدون برنامهریزی و اتفاقی، چند گروه در یک کوه جمع میشدند و این باعث آشنایی افراد گروهی دیگر با یکدیگر میشد، به همین خاطر میتوان گفت که تعداد نیروهای سیاسی آن زمان قابل شمارش و شناسایی بود.
کوهنوردی، مطالعه کتابهای سیاسی- مذهبی، تهیه نوارهای سخنرانی شخصیتهای مختلف و توزیع آن، دعوت از افراد برای مبارزه سیاسی- مذهبی در جلسات نیمه مخفی و شرکت در آن، تهیه اعلامیههای سیاسی و دفاعیات مبارزان قبل از انقلاب از جمله کارهای مختلف گروههای مذهبی- سیاسی شهرستان بود. تشکیل گروههای نمایش و سرود نیز از کارهایی بود که در شرایط خفقان در سالهای 55 و 56 توسط بچههای مذهبی انجام میگرفت.
این جلسات یک سیر تعالی به حرکت خود ادامه میداد که شرایط و ویژگی و اتفاقات سال 56 و مقاله چاپ شده در روزنامه اطلاعات و توهین به امام خمینی و شهادت سید مصطفی خمینی عامل حرکتهای دیگری شد که میتوان گفت جرقه انقلاب را شعلهورتر کرد و موجب تداوم آن شد. این نیروهای مذهبی در تلاش و فعالیت بیشتری بودند. تلاش و برنامهریزی غلامرضا باقرینژاد و تشکیل جلسات و دعوت از سخنرانان آگاه به مسائل سیاسی- مذهبی در شهر و رونق گرفتن آنها، سیر جهتدهی و آگاهیبخشی به مردم را مداوم و دائمی کرد؛ به طوری که این جلسات بعد از مرگ شهادتگونه او نیز، توسط دوستان او تا پیروزی انقلاب ادامه داشت. دعوت از شخصیتهایی همچون حجتالاسلام قرائتی، دکتر پرورش، عندلیب، و دیگر افراد ادامه یافت و کار ما نیز شرکت فعال در جلسات و تبلیغ لازم و اطلاعرسانی به مردم بود. حضور فعال همه دوستان به جلسات جلوهای دیگر میبخشید.
گاهی حضور افراد از سازمانهای انقلابی دوران قبل از انقلاب نیز سبب میشد انگیزهی مبارزه بچهها دو چندان شود، که این افراد بعضاً دوران سربازی خویش را در پادگان 07 کازرون میگذراندند و یا در کسوت معلمی به فعالیت مشغول بودند.
با راهاندازی کتابفروشی خرد در شهر میتوان گفت که فعالیتهای سیاسی حالت عینی بیشتری گرفت . با آوردن انواع کتب سیاسی از جمله کتابهای دکتر شریعتی که آن موقع به صورت نیمه مخفی دست به دست میگشت، این بار تقریباً محل تهیه کتب سیاسی- مذهبی مشخصتر میشد و آنان که پیگیر مسائل بودند با مراجعه به کتابفروشی و تهیه کتاب، ارتباط خود را با بچههای انقلابی آن دوران بیشتر میکردند و همین امر باعث میشد که شناخت نسبت به بچههای سیاسی بیشتر شود و باعث جذب آنان به سمت کارهای سیاسی- مذهبی میشد. در این دوران من نیز در وقتهایی که بیکار بودم، در کتابفروشی فعالیت میکردم که همین امر باعث شد که در سال سوم دبیرستان، مسئولین وقت آن زمان، از ثبتنام من جلوگیری کردند و عنوان نمودند که ساواک گفته است که شما نباید ثبتنام شوید. این مطلب تا مدتی با وساطت دبیران وقت (آقای عبدا... مختاری و آقای بخرد) فیصله پیدا کرد. اما هر اتفاقی که در آن زمان در دبیرستان شاپور میافتاد، من به دفتر احضار میشدم و باید گردن میگرفتم، البته زیر بار آن نمیرفتم، ولی عمده کارها نیز به عهده خودم بود که یکی از کارها پخش اعلامیههای آن زمان برای آگاهی مردم و جوانان بود که هر از چند گاهی در دبیرستان انجام میگرفت و حتی یک بار اعلامیهای تند و تیز و خطرناک را پخش کردم که بچهها کلاس را تعطیل کرده و برای تفریح به شاپور رفتیم که کسی نسبت به کار شک نکند. در واقع مسئولین دبیرستان نسبت به من شک کرده بودند، اما به واسطه این که کل کلاس تعطیل شده بود، تردیدشان از بین رفت.
این نکته را باید بگویم که در دروان دوم و سوم و چهارم دبیرستان، تنها یک کلاس ریاضی در شهرستان کازرون بود و اکثر بچهها هم آنانی بودند که در جلسات سیاسی آن موقع بودیم و به همین خاطر در مجموعه کلاس، با هماهنگی و همکاریهایی میکردیم و کسی متوجه نمیشد که ما در بیرون از مدرسه هم با هم فعالیت داریم.
از آن دوران، شهید لطفا... صنعتی، محمدهاشم موسوی، حسن رفان، با هم در جلسات شرکت میکردیم و همه در کلاس با هم بودیم. البته بعد اکثر بچههای کلاس با کارهایمان هماهنگ شدند و فعالیتهایمان در مدرسه بیشتر شد. جالب است که دبیران وقت نیز با توجه به آشنایی که با کلاس داشتند (چه دبیران کمونیست و چه مذهبی ) علاقه شدیدی داشتندکه حتماً یک درس با کلاس ما داشته باشند تا گاهی فرصتی دست دهد و به مسائل سیاسی متفرقه بپردازند. همین امر باعث یک اتحاد بین بچههای کلاس میشد که کل دبیرستان یک توجه خاص نسبت به ما داشته باشند. و به خاطر همین خیلی از کارهای انقلابی را به راحتی انجام میدادیم. طوری شد که در سال آخر دیگر خودم در مدرسه اعلامیه پخش نمیکردم و به بچههای دیگر محول میشد و این کار را به راحتی انجام میدادند.
همزمان با فعالیت در مدرسه در کتابفروشی نیز فعال بودم. شرکت در جلسات و کوهنوردی و حضور در گروههای تئاتر و سرود که هر کدام میتوانست در آن زمان یک فعالیت سیاسی باشد کار دائمی همهی بچه های هم سن بود. یک سال قبل از پیروزی انقلاب جلسهای به وسیلهی حاج حسین مختاری و مصطفی بخرد در مسجد خواجهعلی محله آهنگران تشکیل میگردید که در واقع جلسه به عنوان جلسه پرسش و پاسخ بود. اکثر بچههای انقلابی آن موقع جهت تبادل افکار و انتقال اخبار، به آنجا میآمدند و جلسات به مرور زمان با شور و شوق فراوان جوانان به یک جمع بزرگ تبدیل شده بود. به طوری که دیگر رژیم تحمل آن را نداشت و یک شب که اکثر بچهها برای انجام جلسه، جمع شده بودند، اعلام شد به علتی جلسه برگزار نمیگردد. همه بچهها، آن شب به صورت یک پارچه به سمت چهارراه انقلاب فعلی حرکت کردیم و آن گاه به سمت خانههای سازمانی نظامی که آن موقع در خیابان حضرتی بود رفتیم و اولین بار یک حرکت راهپیمایی با شعار مرگ بر شاه انجام شد که شاید اولین فردی که آن شب این شعار را سر داد و بقیه تکرار کردند شهید علیاکبر پیرویان بود که به محض رسیدن به نزدیکی خانههای سازمانی نیروی پلیس آمدند و همه فرار کردند و این اولین جرقه حرکتهای تظاهرات و جنگ و گریز در شهر بود.
این حرکت و جرقه، باعث شد که شیوه مبارزه، از حالت جلسات سخنرانی و... به روشهای دیگر تغییر یافت. از جمله حضور در هیئتهای عزاداری؛ خصوصاً هیئت عزاداری کوی آهنگران و دادن شعارهای تند علیه رژیم و همچنین عزاداری کوی علیا که توسط علی اسدزاده نوحهخوان آنجا، نوحههایی با مضامین انقلابی و ضد رژیم انجام خوانده میشد. میتوان به بعضی از اشعار آن وقت پرداخت، مانند : کجا مرگ است آن مرگی که پاس زندگی دارد- زیر بار ستم نمیکنیم زندگی. خواندن دکلمههایی توسط آقای اسدزاده در بین مراسم زنجیرزنی و سینهزنی مسیر را از حرکت شعارگونه به یک حرکت تند و سریع رهنمون کرد.
اینها را گفتم به این عنوان که اکثر بچهها، با حضور در این مراسمها به دنبال شعارهای لازم در جهت تزلزل رژیم شاه بودند و اینک فرصتی پیدا کرده بودند که به طریقی مخالفت خویش را علنی کنند. یادم میآید در محرمی (در سال قبل از پیروزی انقلاب ) وقتی عزاداران کوی علیا از سید محمد نوربخش خارج میشدند، شعار یا مرگ یا خمینی سر دادیم که در آن موقع یک کار عظیم به حساب میآمد و تا مدتها عدهای از مردم از آن حرکت یاد میکردند.
این حرکتها و فعالیتها در شهر ادامه داشت تا شهادت سید مصطفی خمینی اتفاق افتاد و به همین مناسبت در کازرون توسط نیروهای سیاسی- مذهبی و حضور حجة الاسلام دانشجو، مجلسی در مسجد نو ( مسجد شهدای فعلی) به مناسبت چهلم آقا مصطفی خمینی تشکیل گردید. (باید گفته شود قبل از این مراسم، مراسمی در مسجد جوی به مناسبت ختم ایشان برگزار شد که اکثر شرکتکنندگان، همان تعداد نیروی انقلابی شهر بودند) و در مجلس دیگری به مناسبت چهلم شهدای قم یا تبریز بود، که سخنرانی از قم دعوت شده بود و با سخنرانی او التهابی در بین جمعیت بوجود آمد، بعد از سخنرانی، حرکت به سمت تنها شرابفروشی شهر، انجام گرفت و آنگاه توسط بچههایی که با هم بودیم تخریب شد و سپس به سمت سینما حرکت کردیم که تقریباً در صد متری سینما تیراندازی شروع شد و محمد پرویزی (که بعداً در جبهههای نبرد شهید شد) تیر خورد و زخمی شد و سپس شهید منصور محسنپور به شهادت رسید. همه پراکنده شدیم اما جسد در خیابان افتاده بود. دوباره به سمت جسد رفتیم تا آن را جابه جا کنیم اما باز تیراندازی شد. با همت دوستان کشانکشان آن را به سمت پنبهای (50 متری مانده به چهار راه شهدای فعلی) بردیم. از طرف چهارراه نیز به سویمان تیراندازی کردند. به همین خاطر جسد شهید محسنپور را از طرف کوچه مقابل به سمت امامزادهای در نزدیکی اداره پست سابق که در خیابان شریعتی (ششم بهمن سابق) بود رساندیم و در آن جا او را روی یکی از درهای تختهای آن جا گذاشتیم و در کوچه پس کوچهها به سمت سید محمد نوربخش حرکت کردیم. از چهارراه مخابرات به بعد، جمعیت کمکم زیاد میشد؛ به طوری که با دور دادن جسد در میدان آهنگران (انقلاب)، با جمعیت زیادی به سمت سید محمد نوربخش حرکت کردیم.
میدان سیدمحمد، گلکاری شده بود اما در یک آن، همهی گلهای میدان کنده شده و جسد را گلباران کردند. دیگر کسی جلودار جمعیت نبود. یکی از موارد جالب این که آن روز به صورت خودجوش شعارهایی داده شد که قبلاً هیچکس آن شعارها را آماده نکرده بود، در صورتی که قبلاً اگر در جایی قرار بود اتفاقی و یا حرکتی انجام گیرد، هم، زمان و مدت کار و هم، شعار آن معمولاً مشخص شده بود؛ اما این تشییع جنازه، بدون مقدمه، شعارهای حماسی و تند خاصی داشت. فردا به مناسبت ختم شهید محسنپور، مجلسی در مسجد نو برگزار شد. اما شهر در التهاب عجیبی فرورفته بود. اولین شهید، خون مردم را به جوش آورده بود. پس ممکن بود آن مجلس ختم نیز عامل اتفاقات دیگری باشد و بنابراین با تدابیر امنیتی خاصی که نیروهای امنیتی در میدان شهر (خیرات و شهدای جدید) دیده بودند، نیروهای مسلح زیادی را در حوالی میدان مستقر کردند تا اگر قرار است در پایان مراسم و یا در حین مراسم اتفاقی بیفتد از آن جلوگیری کنند. وجود نیروها خود تحریککنندگی زیادی داشت و همین طور هم شد. حرکت از مسجد به سمت خیابان شهدای جنوبی و به طرف سینما انجام گرفت، که در جلو بانک عمران قدیم، یکی دیگر از عزیزان در پشت سرمان در خون خود غلتید. برگشتیم او را برداریم، که مورد تیراندازی قرار گرفتیم . همه متفرق شده تا در فرصت مناسب آن را به کوچههای اطراف بیاوریم. بدون توجه به آخرین کوچه، که امروز بانک مسکن در آن جا قرار دارد، وارد شدیم که از طرف وسط بالای پشتبام ژاندارمری سابق، مورد تیراندازی مجدد قرار گرفتیم. به خیابان میآمدیم تیراندازی بود؛ به کوچه برمیگشتیم، باز تیراندازی، به هر طریقی بود با جمع دوستان به کوچه روبهرو رفتیم. کوچهای که دیروز در آن شرابفروشی را به آتش کشیده بودیم. منتظر فرصت برای به دست آوردن جسد شهید بودیم (هنوز هم نمیدانم که او ماندنی دستداده بود یا نمکی محمدی)، که یک دفعه خودرو ارتش ایفا آمد و جنازه را برداشت و از آن جا در پناه تیراندازان از خیابان گذشت. ظاهراً یک نفر دیگر در میدان شهدا شهید شده بود و جسد هر دوی آنها را نیروهای نظامی برده بودند. مسیر حرکتمان از آن جا به سمت بیمارستان شهر در خیابان حافظ شد. در نزدیکی فلکه سینما، دوباره تیراندازیها شروع شد و رفتن به بیمارستان سختتر گردید.
درگیری در همان حوالی ادامه داشت، اما به نتیجهای نرسیدیم. نمیدانم همان روز عصر یا فردایش، جنازهها بدون حرکتی در شهر، در همان سید محمد نوربخش، با حضور مردم به خاک سپرده شد. و مراسم شهدا با شرایط امنیتی خاص انجام گرفت. اما جرقه انقلاب زده شده بود و حالا انقلاب در حال شعلهور شدن بود و هر روز در جایی از شهر تظاهرات کوچهای و خیابانی به صورت جنگ و گریز ادامه داشت.
البته این را بگویم که این تظاهرات جنگ و گریزی در شهر تا نیمه سال 57 هیچ گاه به صورت گسترده و خیابانی انجام نگرفت یعنی رژیم نیز برای مقابله با اتفاقات و پیشگیری از گسترده شدن جریان انقلاب متوسل به نیروهای ضد شورش که متشکل از نیروهای نظامی و امنیتی شهرهای اطراف بود، شد. نیروهایی که به وسیله سه جیپ نظامی از نیروهای آماده که به محض خبر دادن در کمترین ساعت به محل مورد نظر میرسیدند و عمل ضد شورش را انجام میدادند.