کلاس های طاق گنبدی دبیرستان
بستانپور هنوز بر در و دیوار خود صدای پر صلابت او را پژواک می کند . او مردی بود با قامتی متوسط و
چهار شانه با موهایی جو گندمی و نگاهی نافذ و صدایی گیرا و پر از جذبه . ابراهیم
را می گویم .ابراهیم سید جمالی. او را همه ی اهالی دیروز و امروز فرهنگ این شهر می
شناسند . آه ابراهیم ، چقدر نامش برایم آشناست وقتی می گویند سید جمالی فوراً سخت
کوشی و جذبه و مهارت در کار تدریس و جدیّت و صفاتی از این دست به یاد آدم می افتد.
آوازه نامش را دورادور شنیده بودم البته سعادت آنکه شاگردیش کنم را نداشته ام .در
واقع یک نسل بعد از ما افتخار شاگردی او را به دست آورده بودند .او که سالهای نخست
معلمی اش را با خدمت در مناطق محروم بوشهر
و برازجان آغاز کرده بود پس از چند سال تلاش برای فرزندان دیار دشتستان وتنگستان قصد عزیمت به شهر و دیار
پدری خود را نمود آمدنش به کازرون و حضورش
در دبیرستان شاهد و شهید بستانپور و دیگر مدارس متوسطه شهر کم کم او را زبان زد
خاص و عام کرد . اقتدار ذاتی و کاریزمای درونی اش در کنار تسلط بی چون وچرا بر موضوعات پیچیده ریاضیات او را به یکی از شاخص ترین چهره های ریاضی نه تنها کازرون بلکه استان فارس بدل کرده بود به
گونه ای که همکارانش او را دایره المعارف ریاضی می دانستند و می گفتند هر گاه در
موضوع یا قضیه ای از ریاضیات گیر می
افتادند دانش سرشار استاد سید جمالی گره گشای کارشان می شد. خاطرات بسیاری از دانش
آموزان و دست پروردگان او در خاطره ها باقی مانده که وقتی همه ی آن ها را مرور می
کنیم به یک وجه مشترک می رسیم و آن این که
کلاس درس استاد سید جمالی همواره کلاسی
بود منضبط و فعال و پربار . هیچ کس در کلاس درس استاد به خود اجازه کوچکترین بی
نظمی و تاخیری را نمی داد دانش آموزان پر شر و شوری که گاه و بی گاه در کلاس های
دیگر شیطنت هایی می کردند اینجا تابع نظم و انضباط خاص او شده بودند..همه دوست
داشتند زود بیایند و از دانش سرشار ایشان بهره ببرند .آن چنان با مطالب سنگین
ریاضیات و گسسته و دیفرانسیل و مثلثات بازی می کرد که درک و فهمش برای معمولی ترین
دانش آموزان نیز راحت و قابل هضم می گشت .
از پس آن همه تلاش بی وقفه و تدریس بی نظیر مطالب درسی بود که دانش آموختگان
بسیاری به رشته ریاضی گرایش پیدا کردند و در میان آن ها امروز تیمی قوی و با دانش
بالا از دبیران ریاضی سکان آموزش این درس را در کازرون به دست گرفته اندآقایان سنگی ، امیدواری، اسعدی ، کمندی و
شهید زاده هاو رستمی و دیگر دبیران ریاضی امروز شهرستان همگی از شاگردان و دست
پروردگان این بزرگوار می باشند.
اوایل سال های دهه 80 بود که در دبیرستان های شاهد و سعادت به تدریس مشغول شده
بودم و در همان سال ها توفیق آن را یافتم تا از نزدیک با ابراهیم عزیز آشنا شوم . برایم بسیار جالب و هیجان انگیز و در عین حال بسیار با ارزش بود
که اینک در کنار مردی به تدریس می پردازم که سال های بسیار آوازه دانش و توانایی
اش را از دوست و فامیل و آشنا شنیده بودم . در آن روزهای ابتدای آشنایی به حرمت
پیشکسوتی، حریم استاد و شاگردی را رعایت می کردم و در مقابلش دست به سینه و آرام و
منضبط بودم اما به مرور دریافتم که ابراهیم در پشت آن نگاه نافذ و پر صلابت خویش
دریایی از مهربانی و قلبی پر از صفا وصمیمیت به همراه دارد .آنقدر گرم و گیرا و دوست
داشتنی بود که به سرعت همه را مجذوب خود می نمود. دیری نگذشت که روابط ما از حد
همکار بودن فراتر رفت و چون دوستانی صمیمی یکدیگر را با نام کوچک خویش صدا می زدیم
. هیچ یادم نمی آید که او را دیده باشم بدون آنکه خنده ای بر لب داشته باشد .همیشه و در همه
حال با رویی گشاده و چهره ای خندان به استقبال دوستانش می آمد و مهربانانه دستان مان را می فشرد و بر گونه های
مان بوسه می زد. بسیار متین بود و با وقار .این را نه من بلکه هر کس که نخستین بار
نیز با او برخورد داشت به راحتی درک می کرد.هیچ گاه یادم نمی رود در سفری که چند
سال پیش به اتّفاق جمعی از همکاران وخانواده ها به سپیدان داشتیم خانواده ی من
بسیار تحت تاثیر متانت و وقار ایشان قرار گرفته و چندین بار ایشان را مورد
ستایش قرار دادند
مدت ها بود که ابراهیم عزیز به ورزش و پیاده روی نیز روی آورده بود و بسیاری
اوقات در ساعات بعد از ظهر به اتفاق ایشان
و دیگر دوستان به ورزش می پرداختیم و در
حین پیاده روی از سرچشمه ی جوشان کمال و معرفت این عزیز بهره مند می شدیم . افسوس
و صد افسوس که دست تقدیر خیلی زود ابراهیم را از ما و از جامعه فرهنگی این شهر
گرفت . او که سال گذشته و در ایام ماه
مبارک رمضان به طور ناگهانی دچار ایست قلبی و بدنبال آن دچار خونریزی شدید مغزی
گردیده و تا پای مرگ پیش رفته بود به لطف
خداوند و تلاش پزشکان و دعای دوستان باز به زندگی لبخند زد و پس از چند ماه رنج و سختی بهبودی خود را باز یافت اما متاسفانه اواخر هفته
گذشته دوباره همان مشکل پیشین یک بار دیگر خودنمایی کرد ولی این بار انگار تقدیر
چیز دیگری بود.
اینک اما ما و دیگر دوستان و همکارانش با چشمانی اشک بار و بغض هایی در گلو
مانده عروجش را به تماشا نشسته ایم و
آسمانی شدن آن انسان واقعی را نظاره گر هستیم .
انشالله که خداوند روح این معلّم
فرهیخته را با اولیاء خدا محشور گرداند و
به خانواده بزرگ و ارجمند سید جمالی شکیبایی عطا فرماید.
خدایش بیامرزد