شاد
بودن و شاد کردن مردم هنری است که خداوند به بعضی از انسان ها می دهد برخی از آدم
ها در بعضی از کارها با خیلی از هم نوعان خودشان تفاوت هایی دارند که باعث تمایز
آن ها از بقیه و دلیل مورد توجه قرار گرفتن شان در بین دیگران می شود که البته این
ویژگی ها بایستی مثبت و در راستای اخلاق حسنه باشد!
اجازه
می خواهم تا در بین تعاریف زیادی که از اخلاق آمده است تعریفی را داشته باشم که از
مشهورترین آن ها است و از شایعترین کاربرد اصطلاحی اخلاق در میان اندیشمندان
اسلامی است که افرادی چون ملا محسن فیض کاشانی و خواجه نصیرالدین طوسی نیز چنین
تعاریفی برای اخلاق به کار برده اند : «صفات نفسانی راسخ و پایداری که موجب میشوند
افعالی متناسب با آن صفات به سهولت و بدون نیاز به تامل و تَرَوی از آدمی صادر
شود». بنابراین در کلماتی ساده تر می توان اخلاق را این گونه تعریف کید: هیاتی است
استوار و راسخ در جان آدمی که کارها به آسانی و بدون نیاز به تامل و تفکر از آن
صادر میشود.
انسان
هایی که به دنیا می آیند تا درختی را بکارند یا آبی را برای سیراب کردن دیگران
روان کنند یا بنایی را بنا سازند یا گره ی مشکلی از دیگران را بگشایند یا نکاتی از
علم را بشکافند یا دیگران را ادب و تقوا بیاموزند یا در راه ناموس و وطن جان فشانی
کنند! سرافرازی کنند، قهرمان و پهلوان ما بشوند و و و از این نوع آدم ها در اطراف
ما زیاد هستند و بسیار بوده اند که اکنون یادشان و خاطرات شان و باقی الصالحات شان
در نبودن شان جلوه آرایی می کند، و دل ما را شاد می کنند، با عمل و رفتار و کردار
نیک شان، که یعنی اخلاق.
کاش
می توانستم مسرور باشم! و به عبارتی کاش می توانستم وقتی که شهیدان را می بینم شاد
باشم، اما لحظه ای خود را به جای خانواده ی آنان می گذارم و می نگرم که نمی توان
مسرور بود، من کجا و مسرور و مسروری بودن کجا؟! در واقع اگر از دیدن شهید باید شاد
باشیم پس چرا گریه می کنیم و چرا زجه می زنیم و چرا ناله سر می دهیم؟ شاید به خاطر
این است که خیلی از ما نمی توانیم مسروری باشیم و شاد بودن مختص مسرور و مسروری ها
است.
اما
پرسش این جاست که:
مگر
می شود که این جوانان شهید شاد نباشند، که به لقاء ا... پیوسته اند و چه شادمانی
بهتر از این؟!
مگر
می توان از دیدن مادرانی که چنین شیری به دهان شان گذاشته نگفت و تقدیر نکرد و شاد
نشد و بهشت را زیر پای شان ندید؟
مگر
می شود دست های پدری که چنین جوانانی را تربیت می کنند نبوسید و بر سر نگذاشت و از
صلابت و قهرمان پروری شان مسرور نبود؟!
مگر
می شود از معلمان اخلاقی که اینان را ادب آموختند و شجاعت یاد دادند و دلاوری
آموزش دادند تقدیر نکرد و شاد نشد؟!
مگر
می شود به روحانیتی که این نمونه جوانان در کلاس اخلاق و هیبت عبا و عمامه اشان
تربیت می شوند افتخار نکرد و مسرور نبود؟!
و
مگر می شود به ایرانی بودن و به کازرونی بودن و سپاهی و بسیجی و تکاور و رزمنده
داشتن به خودمان نبالیم و احساس غرور نکنیم و شاد نباشیم؟!
مگر
می شود به داشتن حضرت زینب و مدافعان حرمش افتخار نکرد و قرب و عزت نداشت و از
عظمت و قداست ائمه مسرور نباشیم؟!
پس
باید مسرور و مسروری باشیم، باید چون پژمان توفیق توفیقی بودن داشته باشیم و بایستی
جوکار صفت علی وار باشیم و تقوای تقویان را اندیشه کنیم.
پس
می توانم شاد باشم وقتی که می بینم تازه نو عروس، همسر شهید هیچ گاه مانع رفتن شهیدش
به دفاع از حرم زینبیه نمی شود بلکه با فراخ بال و برگ سبز و آب روان او را به این
سفر عزیز می فرستد و از زیر قرآن می گذراندش.
مگر
می شود شاد نباشم وقتی می فهمم که پژمان موتور سوار در بین گلوله های بی رحم تکفیری
و داعشی ها مهمات رسان هم سنگرانش شده و نام کازرون و کازرونی را به زیرکی و چابکی
و قهرمانی بر جای جای خاک سوریه می نویسد و بر غبار آسمان حلب تک چرخ زنان تا
بلندای معراج به پرواز در می آید.
مگر
می شود شاد نباشم و احساس غرور نکنم وقتی که اشک معرفت پدران شهیدان را بر چهره ی
صبور و بر گونه ی پر عزت شان می بیننم.
بگذارید
تا شادمانی کنیم و به خود ببالیم که چنین جوانانی را داریم که عاشقان ائمه اند و
از جان گذشته اند، از خود گشته اند، گوش به فرمان رهبرند، ولایتمدارند، قهرمانند،
پهلوانند، دلاورند، غیورند، مردند و کازرونی اند.
شاد
باشیم از این که غیرت مردم شهرستان را در طول تاریخ نظاره گر بوده و هستیم، مردمی
که به پاس خون شهیدان شان به احترام می ایستند و بر دوش می گیرند پیکر نازنین
جوانان دیارشان را و دست تبرک می کشند بر تابوت قهرمان شان و بر دیده می نشانند و
فرسنگ ها به عشق ِ زیر تابوت شهید بودن گام بر می دارند و خدای را به بزرگی و یکتایی
می ستایند که درود به شرف تان، پس چه گونه مسرور نباشیم؟!
می
خواستم بگویم که دلم گرفته است اما مگر می شود رشادت و جان برکفی و دلاوری هم شهری
و هم محله ای و همسایه و رفیق و خویشاوند و هم کار خود را در شهر و بخش و روستا را
دید و دلت بگیرد؟ مگر می شود دل دریایی آنان را مشاهده کرد و بر لب جوی نشست و دل
گیر شد؟!
درست
است که قطره های اشک ناخودآگاه امانت نمی دهند و از خانه ی چشمت به رسم ادب و
احترام سر به زیر پای شهید می شوند اما قرار نیست که گریه کنیم آن هم برای پهلوان
مان، برای دلاورمان، برای عزیزان دل مان.
اخلاق
مسروری را بایستی از اینان آموخت که خوب درس می دهند و در پیشگاه خداوند درس پس
داده اند و ما را به آموختن تشویق می کنند.
چه
با معرفتند در کنارشان که می نشینی، و چه با ادبند که در کنارت هستند، و چه
سخاوتمندند در دنیای مادی، و چه بی نیازند از حرص و آز، و چه آسوده خاطرند از
نداشتن و چه بزرگوارند در هم صحبتی و چه فروتن در کمال بزرگ منشی و چه مسرورند از
شهادت.
اخلاق
همین است، هیأتی استوار و راسخ در جان مادر شهید در جان پدر شهید در جان همسر و
خانواده ی همسر شهید و معلمش، دوستش، هم کلاسی اش، هم رزمش، مردمش، زادگاهش، شهرش،
وطنش، مرز و بومش، کشور اسلامی اش و ایرانش و ایران مان، و باید گفت که اخلاق یعنی
شهید، یعنی در راه خدا و خلق خدا گام برداشتن بدون نیاز به فکر و تأمل، و اخلاق یعنی
همین، یعنی مسروری بودن.
اي خوبن خودت برو
تا يه مدت ا دست راحت بيشيم