پیکر شهیدان محمد مسرور، محمدکاظم توفیقی و علی جوکار روز سه شنبه بیستم بهمن ماه، راس ساعت ۱۵ از محل شهدای گمنام کازرون واقع در خیابان قدمگاه تا بهشت زهرا(س) برگزار میشود… در مجموع عملیاتهای صورت گرفته در حومه حلب سوریه، ۱۱ نفر از رزمندگان تیپ امام سجاد (علیه السلام) کازرون به شهادت رسیدند که از این میان شهیدان محمدکاظم توفیقی، سیدفخرالدین تقوینژاد، علی جوکار و محمد مسرور از شهرستان کازرون بودند.
*خیلی ها با شنیدن این خبر اشک در چشمان شان حلقه زد. اشکی که هم اشک دلتنگی و وداع با این شهدای گرانقدر بود و هم اشک شوق پیروزی و نتیجه بخش بودن عملیات قهرمانانه این دلاورمردان در آزادسازی «نبل» و «الزهرا» …حضور کم نظیر مردم از گوشه گوشه ی شهرستان کازرون در مراسم های شب وداع و روز تشییع شهدای مدافع حرم، برای همیشه در ذهن ها به یادگار ماند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران درباره مقام و منزلت شهدای مدافع حرم چه زیبا فرمودند که: «شهیدان مدافع حرم حقیقتاً حق بزرگی بر گردن همه ملت ایران دارند. تمام این شهیدان یک صفت مشترک دارند: "شهید مدافع حرم” امتیازی که آنان را متمایز کرده است: اگر اینها نمیرفتند و دفاع نمیکردند، امروز دشمنان اهلبیت علیهم السلام حرم حضرت زینب سلام الله علیها را با خاک یکسان کرده بودند، سامرا را با خاک یکسان کرده بودند و اگر دستشان میرسید کاظمین و نجف و کربلا را هم با خاک یکسان میکردند. امتیاز دیگرشان کوتاه کردن دست متجاوزان از خاک ایران اسلامی است؛ آن هم نه در مرزهای کشور که کیلومترها دورتر از آن و دفاع از کشور، دین و انقلاب اسلامی است؛ شهیدان مدافع حرم «با دشمنی مبارزه کردند که اگر اینها مبارزه نمیکردند ما باید اینجا در کرمانشاه و همدان و در بقیه استانها با اینها میجنگیدیم. امتیاز دیگر این شهیدان که حکایت از مظلومیت آنها دارد، «شهادت در غربت» است. این هم یک امتیاز بزرگی است و پیش خدای متعال فراموش نمیشود.
به بهانه ی گذشت چهل روز از پرکشیدن شهدای مدافع حرم شهرستان کازرون و آشنا شدن مخاطبان ارجمند سایت عصرکازرون با ناگفته ها و ابعاد دیگر زندگی ایشان، مصاحبه ای متفاوت با همسران این شهدا صورت گرفته که در دومین قسمت، مصاحبه با همسر شهید محمدکاظم(پژمان) توفیقی، دیگر شهید مدافع حرم شهرستان کازرون آمده است.
لطفا خودتان را برای مخاطبان سایت عصرکازرون معرفی فرمایید. نحوه ی آشنایی شما با شهید محمدکاظم توفیقی چگونه بود؟
خوبکار هستم همسر شهید محمدکاظم (پژمان) توفیقی، متولد ۶۸ هستم. ازنحوه ی آشنایی من با شهید می توانم بگویم که پژمان در عرصه ی ورزش «موتورسواری» فعالیت داشت . خودم هم که جزو خانواده ورزش بودم. با معرفی ما به همدیگر و آشنایی خانواده ها، مقدمه آشنایی و ازدواج فراهم شد.
عموی پژمان، «شهید عبدالرسول توفیقی(نادر)» شهید هشت سال دفاع مقدس بودند. پژمان به عموی شهیدش خیلی علاقه داشت. به همین دلیل پس از اینکه خطبه ی عقد برایمان خوانده شد، به بهشت زهرا رفتیم و در گلزار شهدا شادی مان را با شهدا تقسیم کردیم. پژمان احترام بسیار زیادی برای شهدا و عموی شهیدش قائل بود. زمانی که عموی پژمان شهید می شود، پژمان هنوز به دنیا نیامده بود، اما ارادت بسیار زیادی به عمویش داشت.
در طول زندگی مشترک کوتاه اما شیرین شما با شهید توفیقی، کدام ویژگی های ایشان نظر شما را بیشتر جلب می کرد؟
از ویژگی های اخلاقی پژمان که می توانم بگویم این است که پژمان دستش در کار خیر بود. بعضی از کارهای خیری که انجام می داد را من بعد از شهادت پژمان فهمیدم. یعنی اصلا در موردش با من صحبت نمی کرد. اهل ریا نبود. ویژگی دیگر پژمان، شجاعت مثال زدنی اش بود که به گفته ی دوستان و همرزمان اش، همین شجاعت و دلیری پژمان بود که او را به درجه رفیع شهادت رساند.
همه ی ویژگی های شهید توفیقی منحصر به فرد بود. اگر بخواهم بین آنها انتخاب کنم در حقش کم لطفی کرده ام. ولی در هرصورتی که چه به نفعش باشد و چه به ضررش، بایستی عرض کنم اول اینکه در هر شرایطی صداقت داشت. دوم اینکه رضایت خداوند در همه ی کارهایش را در نظر داشت. همیشه می گفت: «اگر خدا راضی باشد، بنده ی خدا هم راضی است ولی اگر در کاری رضایت خداوند نباشد، کاری برای هیچ بنده ای انجام نمی دهم…». به همین دلیل "رضایت خداوند در همه ی امور زندگی” را الگو و شرط زندگی مان قرار دادیم.
*پژمان (محمدکاظم) تعمیرکار موتورسیکلت و ماشین بود. از فعالیت خداپسندانه و خیری که با من هم مشورت کرد این بود که یکی از دوستانش، شدیدا نیاز مالی پیدا کرده بود که موفق به دریافت وام هم نشده بود. نزد پژمان آمده و گفته بود که قصد پول نزول کردن دارد. پژمان به من گفت: «اگر شده که تمام زندگی ام را بفروشم باید به دوستم کمک کنم چون نمی خواهم اسم نزول بر زبانش بیاید…». پژمان عقیده داشت که نزول باعث می شود برکت از زندگی برود و نکبت وارد خانه ی آدم شود. نسبت به اینگونه مسائل حساس بود.
هر صبح جمعه کارمان غبارروبی قبور شهدای اطراف قبر عموی شهیدش بود. به گفته ی پژمان آن قطعه از گلزار شهدا که دعای ندبه برگزار می شد بیشتر در دید بود و توسط دست اندرکاران برنامه غبارروبی می شد ولی قبور نزدیک قبر عموی شهید پژمان، کمتر غبارروبی می شد.
پژمان شخصیتی بسیار شاداب، بشاش و شوخ طبع داشت که با توجه به این ویژگی های اخلاقی، دوستان بسیار زیادی داشت. سن اش کم بود اما به اطرافیان به خوبی مشاوره می داد.
با توجه به اینکه شهید توفیقی تبحر خاصی در موتورسواری داشتند، آیا مقام خاصی هم کسب کرده بودند؟
بله، مقام های کسب شده توسط پژمان، مقام اول استان فارس در کلاس موتورکراس ۸۰cc، کسب مقام سوم کشور در کلاس موتورکراس۲۵۰cc ، کسب مقام اول موتور سواری شهرستان کازرون در کلاس موتورکراس۲۵۰cc و همچنین مقام اول دوچرخه سواری در شهرستان کازرون …
مهارت زیاد او در موتورسواری او را طوری زبانزد کرده بود که به گفته دوستان موتورسوار اش، وقتی اسم پژمان می آمد باعث ترس و واهمه ی رقبا می شد.
پژمان در انجام حرکات نمایشی با موتور و دوچرخه مهارت داشت طوری که در چند سال اخیر در پایان مراسم راهپیمایی ۲۲بهمن، در استادیوم ورزشی ، حرکاتی همچون عبور از حلقه ی آتش و پرش از روی چندین موتورسیکلت و … را انجام می داد.
چه طور شد که شهید محمدکاظم (پژمان) توفیقی تازه داماد برای دفاع از حرم عمه ی سادات بانو زینب(سلام الله علیها)، ثبت نام کرد؟
روز عقدمان، یکی از شرط های پژمان این بود که هرجای دنیا به اسم اسلام، شیعه و ائمه (ع) جنگ باشد و بدانم ناموس ائمه ام در خطر باشد، تحت هر شرایطی که باشم؛ چه جوان و چه پیر، اقدام می کنم و برای شیعه و حفظ اسلام خواهم جنگید.
زمانی من فهمیدم که پژمان جهت رفتن به سوریه اسمش را نوشته که به کلاسهای آمادگی جسمانی و آموزشی که برایشان گذاشته شده بود، میرفت. من و خانواده اش هرچه برای نرفتن اش تلاش کردیم، به حرف کسی گوش نمی داد.
شهید توفیقی چگونه شما را برای رفتن متقاعد کرد و این خبر را به شما داد؟ از رفتن اش رضایت داشتید؟
راستش من اولش راضی نبودم. روزی که برای بدرقه اش رفته بودم به من گفت: « هرطوری شده دلت را راضی کن، چون من باید بروم…». من هم گفتم: "میسپارمت به خدا و بی بی زینب (سلام الله علیها)”. و با رضایت رفت…
پژمان همیشه به مادرش میگفت: «ای کاش شما زودتر ازدواج کرده بودید تا من همراه عمویم، شهید میشدم…». وقتی ما به مزار عموی پژمان می رفتیم، همیشه من باید دقایقی از پژمان جدا می شدم تا پژمان با عموی شهیدش تنها صحبت کند. وقتی از او می پرسیدم که با عمو چه می گویی؟ می گفت: « این رازی است بین خودم و عمو که در آینده خواهی فهمید…». عشق شهادت در سر داشت. همیشه گله می کرد که چرا من در جنگ هشت سال دفاع مقدس نبودم که در کنار آن رزمندگان می جنگیدم.
آیا انتظار شهادتش را داشتید؟
من به همه چیز فکر می کردم به جز اینکه روزی اینطور از هم جدا شویم. یعنی حتی به مرگ هم فکر نمی کردم، چون پژمان قبل از شهادتش دو بار تصادف شدید و بسیار سخت داشت که با توجه به آسیب های جسمی وارده، زنده ماندنش واقعا معجزه بود و خدا پژمان را برای بار دیگر به ما هدیه داد.
بعد از تصادف سخت، پژمان حدودا ده روز در کما بود. عمل های جراحی سختی بر روی قفسه ی سینه، پا و فک اش انجام شده بود و پلاتین در بدنش گذاشته بودند. بعد ازتصادف، مقداری کم طاقت شده بود. قبل از تصادف نسبت به انجام احکام دینی اش مقید بود که بعد از تصادف، چون تا نزدیکی مرگ رفته بود، ایمانش چندین برابر شده بود.
روزگار آن موقع پژمان را از ما نگرفت ولی با شهادتش باعث افتخار برای خود، خانواده و اطرافیان شد.
روزی که پژمان می خواست به ایران بیاید، حتی نامه برگشت هم برایش صادر و تمام اقدامات برگشتش فراهم شده بود، اما عملیات شد. دوستان پژمان به او گفته بودند که "برگرد… لازم نیست که تو در این عملیات شرکت کنی…” ، که پژمان در جواب آنها گفته بود: «من هیچ وقت غیرتم اجازه نمی دهد که دوستانم اینجا در جنگ و زیر آتش باشند و من با سرخوشی به ایران برگردم اما دلم اینجا باشد…». هرچه دوستان اش اصرار به برگشت پژمان کرده بودند، قبول نکرده و گفته بود: «شاید به من نیاز داشته باشید…».
کار پژمان در سوریه کمک و مددرسانی بود. به گفته ی افراد مطلع، همرزمان پژمان در سوریه، در زنجیره ی محاصره ی تکفیری ها قرار گرفته بودند که اگر پژمان مهمات را به همرزمان اش نمی رساند، قطعا همگی اسیر می شدند. در آنجا پژمان با سختی فراوان و با موتور، توانسته بود زیر آتش دشمن، ابتدا مهماتی را که واقعا سنگین بوده را به آن ها برساند و بعد هم مواد غذایی. برای بار بعد هم که مهمات را با ماشین به همرزمان اش می رساند که پس از تحویل مهمات، به شهادت می رسد.
در روزهایی که آقا محمدکاظم(پژمان) در کشور غریب در حال دفاع از خاکریزهای کشورمان بود، بر شما چه می گذشت؟
زمانی که پژمان سوریه بود، خانواده اش اصلا مرا تنها نمی گذاشتند. پژمان هر روز با من در تماس بود، اما باز دلتنگی چیزی نبود که با تماس برطرف شود. خیلی سخت بود. با خواندن قرآن و دعای خیر و سلامتی و با زیارت قبور شهدا و انجام کارهایی که پژمان دوست داشت، سعی می کردم دلتنگی ام را برطرف کنم.
چگونه از شهادت شهید پژمان توفیقی مطلع شدید؟ آن لحظه چه احساسی داشتید؟
در یکی از گروه های مجازی عضو بودیم. یکی از خانم های عضو گروه، مرتب در مورد مقام و ارزش شهادت صحبت می کرد و تاکید بر صبوری و شکیبایی پس از شنیدن خبر شهادت عزیزان را داشت. آن خانم می گفت: اگر خبر شهادت عزیزان مان را شنیدیم، بایستی صبور باشیم. من در جواب آن خانم می گفتم: "تو رو خدا، این حرف ها را نزنید، اینطوری باعث می شود که ته دلمان خالی شود…”. بعدها بود که متوجه شدم آن خانم از شهادت پژمان و شهید مسرور خبر داشته و قصد داشت این قضیه را آرام آرام به ما بگوید.
بعد از این قضیه، برادر پژمان بود که خبر شهادت پژمان را به ما داد. من با ناراحتی و ناباوری گفتم: "چه طور دلت می آید بگویی که دیگر پژمان بر نمی گردد؟! …” . من طاقت نیاوردم و چند جا تماس گرفتم. برخی می گفتند پژمان شهید شده و عده ای دیگر هم می گفتند: شایعه است!”. با یکی از اقوام به تیپ امام سجاد (ع) کازرون رفتیم. ابتدا به ما گفتند که خبر صحت ندارد و شایعه است و هنوز اسم پژمان را به عنوان شهید، به ما اعلام نکرده اند. بخاطر همین قضیه، تا لحظه ی آخر این موضوع را پنهان کرده و به مادرش می گفتیم: "پژمان زخمی شده اما مشکل خاصی ندارد…”. اما مادر انگار چیزهایی را حس کرده بود و خیلی بی تابی می کرد. بعد از ظهر بود که از تیپ آمدند و خبر شهادت پژمان را به ما داده و گفتند: پژمان دو روز است که شهید شده ولی تا مطمئن نمی شدیم نمی توانستیم این خبر را اعلام کنیم .
چهل روز است که پژمان شهید شده و طبق آیه ی قرآن کریم که می فرماید: شهدا زنده هستند…، عقیده دارم پژمان زنده است و وقتی به من می گویند، خدا رحمتش کند، من ناراحت می شوم، چون باورم این است که شهدا زنده اند.
پژمان به خواب برخی اطرافیان آمده و پیغام هایی را به آن ها داده که برای همه مان آشناست. چند شب پیش به خواب یکی از اقوام آمده و به او گفته که خیلی ناراحت است که اطرافیان برایش گریه می کنند. گفته بوده «به همسرم بگویید که گریه نکند، با گریه اش خیلی ناراحت می شوم. اگر شما بدانید که چقدر جای من خوب است، این قدر بی تابی نمی کنید…».
پژمان به نماز اول وقت خیلی تاکید داشت. من چند صبح نمازم قضا شده بود. پژمان به خواب یکی از اقوام رفته و به او گفته بود: « برو از طرف من به خانمم بگو که نمازت را اول وقت بخوان. چند صبحه که نمازت داره قضا میشه…». همچنین پژمان به خواب یکی از همرزمان اش رفته بود و برای مادرش پیغام فرستاده بود که « به این نشانه که چند مدت پیش به خاطر یخچال، میخواست برقت بگیره، بدونید که جای من خوب است، فقط بی تابی های شما باعث میشه که من اذیت شوم…». این نشانه ها باعث می شود که بفهمیم پژمان است.
چه توصیهای به جوانان علاقمند حضور در سوریه و دفاع در برابر تکفیری ها دارید؟
به نظر من هدف از رفتن به سوریه، باید این باشد که اول باید برای رضای خداوند و بعد واقعا از ته دل باشد، نه برای اسم و رسم!
شهیدان جوکار، مسرور، تقوی نژاد و … با رضایت قلبی رفتند. اصلا به اسم و رسم کاری نداشتند. پژمان می توانست برگردد چون نامه ی برگشتش آماده بود، ولی دلش قبول نکرد همرزمان اش را تنها بگذارد، ماند و با هر سختی که بود با موتور مهمات را به دست رزمندگان رساند تا آنها محاصره نشوند و …».
به عنوان سخن آخر چه صحبتی با همشهریان ارجمند دارید؟
از تمامی مردم عزیزی که در این مدت، چه در مراسم تشییع و چه در مراسم وداع ما را تنها نگذاشتند و قدردان رشادت ها و دلاوری های شهدای مدافع حرم بی بی زینب (س) بودند تشکر می کنم. از آنان خواهش میکنم که طوری زندگی کنند و راه این عزیزان را ادامه دهند که خون شهدا پایمال نشود.
حرف آخرم این است که وظیفه هر مسلمانی است که از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنند و از جوانانی که مثل شهیدان جوکار، مسرور، تقوی نژاد، توفیقی و … عشق و عطش شهادت دارند می خواهم که ادامه دهنده ی راه شهدا باشند.
****
*دلنوشته ی تکان دهنده ی همسر شهید «پژمان (محمدکاظم) توفیقی»
عزیزم سلام. پژمانم با امروز دقیقاً به ۴۰ روز رسیده که صدای مهربانت را نشنیده ام… چهل روز است که دلخوشی ام عکسها، فیلمها و صداهایی است که به یادگار برایم مانده، تنها مونس و همدمم گلزار شهدای بهشت زهرا شده…صبح تا ظهر… ظهر تا شب کنارت بنشینم و از دلتنگی هایم بگویم، از بی قراری هایم… از بی تابی هایم… از اشک ریختن های گاه و بی گاهم و تو در سکوتی سنگین فقط شنونده باشی. هرچه گریه کنم و زجه بزنم، جوابگویم نباشی. چندی است همرزم هایت برگشته اند و از دلاوری هایت با افتخار و غرور می گویند برایم، برای منی که تو را بهتر از خودت می شناختم و می دانستم چه غیرت حسینی در رگ هایت داری، باید کتاب شود، چاپ شود و برسد به دست مردم لق لقه گویی که با بی رحمی تو را نقد می کنند که ” به خاطر پول رفته؟!؟! پژمان کجا سوریه کجا؟!؟!؟ …” چه می دانند که چه شب هایی تا به سحر که من با صدای نماز شب خواندن تو از خواب بیدار می شدم… چه میدانند که چه طور سی روز ماه رمضان را در گرمای تابستان با کار سنگینی که داشتی روزه می گرفتی… چه می دانند که چه طور تحت هر شرایطی نمازهایت را اول وقت میخواندی… مردم بامعرفت ما چه می دانند پژمان من چطور احکام دینی اش را به طور کامل انجام می داد؟ چه میدانند با دست خیری که پژمان مان داشت، چطور باعث شد چندین نفر را از گرفتن پول نزول، بخاطر درماندگی شان منصرف کند؟ مردم چه می دانند که تو با همه گروه آدم دوست می شدی و عقیده ات این بود که شاید بتوانم تاثیر مثبتی بر افکارشان داشته باشم… جالب تر اینجاست پژمانم؛ می گویند "عجب! قهرمان موتورسواری چرا باید برود سوریه… ؟!” انگار نمی دانند که تو با همین هنر موتورسواری ات بود که توانستی زیر باران بمب و موشک و خمپاره، مهمات و ادوات جنگی را به دست همرزمانت برسانی و آنها را از اسیر شدن صد در صد نجات دهی… چه می دانستند که پژمان من، نامه برگشتش در دستش بود اما غیرت حسینی اش به او این اجازه را نداد که دوستان و همرزمانش را تنها بگذارد… چه می دانند تو از موتوری که در اختیارت گذاشته بودند مثل جانت نگهداری می کردی که چه، که بیت المال است و مسئولیتش با من است… چه می دانند که حتی یک لحظه هم بیکار نمی نشستی و مدام به دنبال خدمت به همرزمانت بودی… چه می دانند پژمان چه ارادتی به شهدا داشت و کار هر صبح جمعه ما بود که قبور شهدا را با جان و دل می شستیم… چه می دانند که پژمان من خمس و زکات مالش را می داد. مردم با انصاف ما، پژمان مان را فقط در حال شوخی و خنده دیده بودند… اینها همه از معرفت برخی هایشان است. چقدر بگویم؟ چقدر بنویسم؟ برخی هایشان کارشان شده نمک به زخم ما پاشیدن… آیا آنهایی که فکر می کنند مدافعین حرم بی بی ام زینب، بخاطر پول رفته بودند :حاضرند میلیاردها پول بگیرند و فقط پا به خاک سوریه در حال جنگ و شهرهای زیر بمباران بگذارند؟ … میدانم که اگر بودی با خنده می گفتی: «…اشکال نداره، عارت بشه، بزار بگن من که برای چشم و حرف مردم کاری نکردم، من برای جلب رضای خدا بوده که این کار رو انجام دادم و یک تکلیف دینی برایم بوده، خدا راضی باشه کافیه …». این روزها با دلتنگی ات و این حرفها شده ام کوهی از درد و غصه و دائما از خدا می خواهم که صبر زینبی را به من عطا کند. من می دانم تو چه دلاورمرد و آزادمردی بودی که اسم و یادت جاودانه شد… شیرمرد من؛ آسمانی شدن لیاقت ات بود و این افتخار من است که همسر چنین دلاوری هستم. اسم تو را با غرور زنده نگه می داریم، به امید دیدارت، یار همیشگی ات.»
تقدیم به همسرم، شهید مدافع حرم بی بی زینب ؛ محمدکاظم”پژمان” توفیقی …
نبودنش سخت هست برای خانوادش
درودبرغیرت وشجاعت ومردانگی اقاپژمان
اقاپژمان مردونه جنگیده
پژمان برای این سرزمین تنهاعرق نریخته بلکه خونش روداده
یادش گرامیباد