غروب بود که گاوها را به مراتع آوردند، باد سردی می وزید،
ستاره ها در آسمان خاکستری به نوبت رنگ می دادند. صدای سگ ها در روستا و توره ها و
جیک جیک گنجشک ها در درختان کُنار که سر به هم داده بودند در هم افکنده شده بود.
گاوها را در مراتع که اطرافش را با خار سد کرده بودند رها کردند و از هیمه های خشک
درختان آتشی درست کردند و دو سه ساعتی کنار آتش نشستند؛ و در شعله آتش که شاخه
شاخه به هوا می رفت، و روشنایی به روی گاوها که به علف هایی که از زمین بیرون آمده
بودند پوز می زدند و می جویدن و ماغ می کشیدند گسترده بود نگاه کردند و از
گاوهایشان و حال و گذشته صحبت کردند. خداداد مردی پنجاه ساله با قدی بلند، اندامی
متوسط، چشمانی سیاه، ابروهای پرپشت، دماغی بلند و چهره ای باریک و گندم گون که
کلاه نمدی گردی به سر داشت، بلند شد و چند قدم آن طرف تر زانو زده نشست و کَهلِ [1]
حضرت عباس (ع) کرد و سرش را بالا گرفت و با لحن التماس آمیزی گفت:
- یا حضرت عباس ما بنده
گونه خدا امشو گایل[2] مونا می سپاریم به تو، امیدواریم به دو دَس بریده ات هیچ
آسیبی به گایل مون نرسه و اگر کسی قصد دزدی یا آسیب به گایل مونا داشته باشه، تاوونشو
تا صب پس بده ! گاوداران نگاهایشان را بالا گرفتند و قایم[3] گفتند: « الهی آمین
».
قربانعلی جوانی بیست و هفت ساله با قدی متوسط و چارشانه،
سفیدرو، چشمانی درشت و قهوه ای، چهره ای پهن، ابروهایی به هم پیوسته، دماغی کوچک و
ریش و سبیل تراشیده شده و موهای سیاه و بلند که به پشت شانه کرده بود و آنطرف تر
کنار قاطرش ایستاده بود، و با افسارش[4] خود را مشغول می داشت نگاهش را به
همراهانش برگرداند و قایم گفت:
- ایهاالناس مو که دوتا
ماگا[5] و دوتا شنگل[6] بوام را می سپارم دس ریحان. سرتیپ مردی کوتاه قد با اندامی
متوسط، چهره ای گرد، ابروهای کم پشت، چشمانی سیاه و دماغی کوچک و کلاه دوگوشی به
سر که مقداری چوب و چیله در بغل داشت و به سمت آتش می آمد، ایستاد و نگاهش را به
سمت قربانعلی برگرداند و با تعجب قایم گفت:
- قربونعلی ای
دری وری ها چیه میگی، مگه عقل اَ سرت پریده ایطور گپ می زنی؟! تو نوم اعظم خدا و
پیامبران را نمیاری، نوم یه آدم یاوه ای که پوشن روش آسمونه، گلیم زیر پاش زمینه
میاری ؟! خجالت بکش والا اگه سیلم [7] تو رو خانجان بوآت نبی، دس می کردم چوب لار
[8] آباد سیت نمی هشتم ! سلیمان مردی شصت ساله با قدی متوسط و اندامی لاغر، چهره
ای باریک، چشمانی ریز و ابروهای کم پشت، سبزه رو، دماغی کوچک و عقابی، موهای فردار
سفید و ریش و سبیل کوتاه که کنار آتش نشسته بود بلند شد و به سمت سرتیپ آمد و با
لحنی مهربان گفت:
- عامو سرتیپ
اوقات خودتو تلخ نکن ! آدم اگه بخواد پی حرف مردم بره کلاهش پس معرکه یه ! هرچی می
خواد بگه، جانم از خدا نه نونت رو نونشه، نه اُوت رو اُوشه، ای جوون هم امشو به
جای بوآش اومده شوکن، الان هم میره خونه ش . سرتیپ سرتکان داد و آب دهانش را قورت
داد و با ناراحتی گفت:
- مش سلیمون
والا ای جوون یه گپی زد که پنجاه و پنج سال اَ عمرم میره هنو نفهمیدهام تو قوطی
هیچ عطاری در بیا ! آدم باید گپ بزنه که مردم بگن خدا بیامرزا دی[9] و بوآش، نه تف
و لعنتش کنند ، خورزم[10] خانجان گپ می زنه که هیچ ملایی نمی تونه مثش گپ بزنه و
جلوتر آمد و چوب و چیله ها را کنار آتش ریخت و صورت سبزه و اصلاح شده اش را خاراند
و دستش را در هوا گرداند و ادامه داد:
- مردم ای ولات
های دور و بر مث امام می پرستنش، حالا بچش ایطور تو اُو در بیا ؟! خدا بیامرزا
قدیمیا که گفتند «از خلیفه خر زایدو از خر خلیفه» خداداد بلند شد و دستی به ریش
بلند و خاکستری اش کشید و سینه اش را صاف کرد و گفت:
- بر محمد و آله
محمد صلوات. کاکایلم دیگه همین جا بندشو ببرید. به قول «شتر دیدید، ندیدید»
بلندشید بتنگید[11] رو مال هاتون تا بریم ده که وقت نی، تا بریم ده شوم بخوریم
قیلونی بکشیم خروس خونه، می خواد بلندشیم بیاییم گایل مونا ببریم ده.
گاوداران صلوات فرستادند
و سوار چارپاهایشان شدند و از مراتع بیرون آمدند. خداداد که چراغ قوه ای دستش بود،
جلو در مراتع از الاغ پیاده شد و چار شاخ فلزی که جلو در مراتع گذاشته بودرا
برداشت و کپه ای خار جلو در مراتع گذاشت و چار شاخ را به زیر خارها پنهان کرد و
سوار الاغ شد و به سمت ده آمدند.
با بانگ خروس ها که نیمه
شب را اعلام می کردند، دوباره سوار چارپاهایشان شدند و به مراتع آمدند. اما وقتی
وارد مراتع شدند، دیدند بجز گاوهای خانجان بقیه گاوها نیست. از تعجب چشمانشان گرد
شد و چند ساعتی در مراتع و اطرافش در به در دنبال گاوها گشتند ! البته چون
قربانعلی می دانست آن شب ریحان در اشکفتی[12] در آن نزدیکی قرار دارد و به حرف های
آن ها گوش می دهد چنین حرفی را زد. بنابراین ریحان سی و هفت ساله با قدی متوسط و
اندامی لاغر، دماغی بلند و ابروهای پرپشت، چهره ای گرد، سبزه رو و ریش و سبیل
جوگندمی و بلند و موهای ژولیده و بلند و جای زخمی بر پیشانی اش که نشانه پرت شدن
او از کوه می باشد، چند دقیقه بعد بلند شد و از اشکفت بیرون آمد و با پشت انگشتانش
چشمان سیاه اش را مالید و نگاهش را به دور و برش گرداند و به سمت گاوها رفت، گاوها
را از گاو های خانجان بُر زد و از مراتع بیرون کرد و برد.
و اما خورشید داشت خود
را از لانه اش بیرون می کشید که خبر به ده رسید، زن و مرد، خرد و درشت سراسیمه به
سمت مراتع آمدند. تا اینکه قربانعلی همه چیز را از سیر تا پیاز به گاوداران گفت.
گاوداران که انگار گل مرده به رویشان ریخته اند سوار چارپاهایشان شدند و برای
جستجوی گاوها دو تا سه تا به سمتی حرکت کردند و بقیه هم مضطرب به سمت ده آمدند.
اما هنوز ساعتی از روز مانده بود که مشتلق چی از طرف ریحان به ده آمد و از
گاوداران انعامی گرفت و گاوها را تحویل دادند.
پی نویس:
[1] چند سنگ پهن
که بلندی یک تا دو وجب یکی یکی روی هم سوار می کنند و به آن اعتقاد دارند که اگر
کسی به گاوهایشان آسیبی بزند و دزدی کند حضرت عباس (ع) تاوانش را ازش می گیرد.
[2] گاوها
[3] بلند و رسا
و محکم
[4] ریسمانی
که از مو بافته می شود و به سر و گردن چارپایان می بندند.
[5] ماده
گاو
[6] گاو
جوان
[7] نگاهم
[8] بدن
[9] مادر
[10]
پسرخاله
[11] بپرید
[12] شکاف سرپوشیده که در کوه و تپه ایجاد شده
است
قلمت پرتوان تر