|
مانده بر شاخي تهي از برگ
مرغك آوارهاي،
تنها
ليك بر لب جوش شعرش نيست
سينهاش چون سينه دريا
***
آسمانش كور و بياختر
بيخدا
در ظلمتي جاويد
مانده بر شاخي تهي از برگ
تا چكاند دختر خورشيد
قطره نوري به چشمانش
.............
آه، اگر خورشيد بيهمتا
چلچراغ روشنائي را
بر نياويزد به مژگانش
تير 38