|
ديواري به عظمت شب با من است
ديواري به بلندي مرگ
***
اينك مرا سكهايست
كه بر يك روي آن
قلبم را حك كردهام
و بر روي ديگرش
قصيدهاي در رثاي تاريكي
***
زنجيري بر دستان من جاري است
زنجيري كه
در عمق زخمهاي زهرينش
شبي به بلندي ديوار آسمان نشسته است
شبي به سماجت مرگ
***
از آشيان انگشتانم
كبوتران مهرباني
پرواز كردهاند
تا ته مانده ارزن زندگيم را
در زبالهداني چشمان مرد رباخوار
ريختهام
***
يك بار هم
قلب برادرم را
در بهاي كاپوت سوراخي دادم
تا در ميلاد گياهي
كه خلود باغچه خانهام را
شكست داد
به سلام بايستم
و آنگاه
در تشييع سقوط خوشه انگوري در مرداب
شعري سرودم
كه مقطع خيار غبن شد
***
اينك
سكهاي با من است
كه بر روي آن
قصهاي به درشتي خورشيد
حك شده است
قصهاي به بلندي تبعيد
شهريور 45