|
پائيز با رداي زرد بلندش ـ اندوه ـ
آمد كنار پنجرهام خواند
***
او را به گريهاي دعوت كردم
***
با هق هقي به تلخي تبعيد
تسيلم باغ و صحرا را گفت
***
با كولهبارش از چيله (*) پر
رؤياي سرخ و داغ اجاقم را تعبير كرد
***
اينك
با برگهاي سوخته
گسيخته
ريخته
در آستانه بوران
بيپوستين بايد رفتن
آري
آذر 45
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ خردههاي هيزم و شاخههاي شكستهي گياهان