تابستان
بود . تابستان های فدیم را می گویم .تابستانهای گرمی که بدون اسپیلت و حتی بدون
کولر های آبی می گذشت . تابستان هایی که فقط با یک بادبزن حصیری یا در
نهایت با یک پنکه آهنی و در اتاق های گچی و طاق گنبدی سپری می شد. یادش
بخیر مادر و مادر بزرگ از حوض گوشه ی حیاط چند سطل آب روی زمین گلی
جلوی اتاق می پاشیدند تا نسیم خنکی وارد اتاق شود . دقیقاً نمی
توانم بگویم ولی احساسم این است که تابستان های قدیم دهه ی 40 و 50 بسیار
خنک تر از این سالها بود . کوچه ها همه خاکی و پشت بام ها همه کاه گلی
بودند و ستونهای پهن وگچی اتاق ها خودش مثل یک عایق جلو ورود گرما را
به داخل خانه ها می گرفت . شب که می شد همه ی اهل محل
برای خواب و استراحت به پشت بام ها می رفتند و خیلی اوقات
از همان پشت بام ها با هم گپ وگفت وگو می کردند .
آه
خدای من آسمان آن شب ها چقدر پر ستاره و زیبا بود و ما در
میان هزاران ستاره هر شب دنبال ستاره ی بخت واقبال مان می گشتیم تا
عاقبت چشمان مان گرم می شد و خواب چشمان مان را می ربود . یادش
بخیر سحرگاهان با صدای اذان زنده یاد حاج محمد رجبیان ( خادم امام
حسین ) و عمو نصراله برهمند که بهشت برین جای شان باد از خواب بیدار می
شدیم و غلتی می زدیم و کمی بعد صدای نماز و راز و نیاز و
دعای زیر لب مادر و مادر بزرگ گوش جان مان را آکنده می کرد.
هنوز
دقایقی از اذان صبح نگذشته بود که صدای مرحوم مشهدی فضل اله تیشه زن ( آشکارده
فروش معروف شهرمان ) در کوچه شنیده می شد که در آن تاریکی بامدادی از
بیمارستان ( محل کار شبانه اش ) بر می گشت تا تا آشکارده داغ
و خوشمزه و آماده شده اش را بین اهل محل تقسیم کند . روحش شاد و باز هم بنازم به همت پسران
آن مرحوم که هنوز نگذاشته اند چراغی را که پدر بر افروخته
بود خاموش گردد و کازرون از این سنت دیرین و سوغات ارزشمندش محروم
بماند.
بگذریم
، هنوز پرتوهای گرم و زرین خورشید از پشت کوه های مشرق به
خانه های شهر لبخند نزده بود که صدای بچه های محل کم کم در
کوچه شنیده می شد . تق تق تق .... تق تق تق .... محمود ، حمید ، محمد، مجتبا بیایید
. آری این صدای علیرضا ( حاتمی ) بود که سحز خیز تر از بقیه
بچه ها با توپ تنیس خوشرنگ لیموئی اش و با هفت تکه
سنگ صافی که در لباسش جا سازی کرده بود ، سوار بر دوچرخه
زرد و نارنجی رنگش به کوچه آمده بود و یکی یکی بچه ها را از
خواب بیدار می کرد تا شور و هیاهو و سرزندگی را به کوچه های محله هدیه
کند.
کم
کم سر کله ی بچه های محله پیدا می شد قاسم وکاظم و نبی ازیک
طرف و مهدی وهادی و جعفر ( خلیلی ) از طرف دیگر پیدا
یشان می شد . حمید امیری و برادران سرشناس ( مسعود و اصغر و
اکبر و منصور و خدا بیامرز محمود و حبیب نازنین
) که پای ثابت بازی های محلی ما بودند. یادشان به خیر
هر کجا هستند خدا یار و یاورشان باد هر چند دست تقدیر
و سرنوشت خیلی از آن بچه ها را زود
از ما گرفت اما به هر روی این رسم روزگار است چاره ای
جز پذیرفتن این دوری وجدایی ها نیست .
محله
ی ما محله ی چاه آبی و جایی بود که آن را سر تل سیاه می
نامیدند جایی که امروز در خیابان حضرتی شرکت دانا کامپیوتر
قرار دارد. .بازی های سنتی و محله ای بخش بسیار مهمی از اوقات فراغت
تابستانی ما را در بر می گرفت از کپروک و تیر در رو و بزن و
بخور گرفته تا همه گرگه و هیس گنگک و حتی
قوتول و شیش خونه که بازی های دخترانه بودند ولی کم وبیش در بین
ما پسران هم رایج بود.
اما
بی شک پر طرفدارترین بازی آن زمان میان بچه ها بازی زیبا و هیجان انگیز هفت
سنگ بود . بازی ساده ای که هزینه ی زیادی نداشت وتنها لازمه ی آن داشتن یک توپ
تنیس و هفت قطعه سنگ صاف بود که از بزرگ به کوچک روی هم چیده می شد. توپ بازی
معروف به توپ هفت پوسته بود . بازی سراسر تحرک و شور و شادی وگاه جر زدن و
قهر کردن بود خلاصه ساعت ها با این بازی زیبا ودل انگیز مشغول بودیم و
خوب که عرق از سر روی مان جاری می شد نفس نفس به خانه های مان می دویدیم وبا
دست نشسته از شیر آب کنار حوض حسابی آب می نوشیدیم و تازه که می شدیم
باز به کوچه بر می گشتیم تا بازی را ادامه دهیم .
شیوه
ی بازی نیز به این ترتیب بود که بچه ها به گروه های سه یا چهار نفری تقسیم می شدند و
دو گروه بر اساس قانون شیر – خط یا شعر اره بره بزن ببر یکیش
دره انتخاب می شدند تا بازی آغاز گزدد. از بین این دوگروه نیز یک گروه به عنوان
زننده توپ( مهاجم ) وگروه دیگر مدافع سنگ ها انتخاب می شدند . سنگ ها با مهارت روی
هم چده می شدند و یک نفر از گروه مهاجم در فاصله تقریباً شش متری پشت خطی که با
گچینه روی زمینه کشیده شده بود قرار می گرفت نفر اول باید با دقت سنگ
ها را هدف گیری می کرد تا بتواند آنها را بیندازد بقیه اعضای گروه در
نزدیکی سنگ ها کمین کرده بودند تا بلافاصله پس از ریختن سنگ ها و قبل از آنکه توپ
به دستان گروه مدافع بیفتد بتوانند سنگ ها را روی هم بچینند . بهترین حالت آن
موقعی بود که توپ با سنگ ها برخورد کند ولی کمترین تعداد از انها را بیندازد تا
بدین ترتیب کار چیدن دوباره سنگ ها در کمترین زمان ممکن صورت گیرد . . گروه
مدافع می بایست پشت سنگ ها ایستاده و منتظر برخورد توپ با سنگ ها شوند اگر توپ
گروه مهاجم با سنگ ها برخورد نمی کرد یا آنها را فرو نمی ریخت نوبت جابه
جایی گروه مهاجم ومدافع می رسید اما اگر سنگ ها فرو می ریخت گروه مدافع
باید خیلی سریع توپ را تصاحب می کرد و اجازه نمی داد تا اعضای گروه مهاجم برای
چیدن سنگ ها نزدیک شوند .بدین صورت که اگر بازیکن مهاجم به سنگ ها نزدیک می شد با
توپ به او ضربه می زدند وآن بازیکن از دور خارج می شد.یکی از تکنیک های
بازی آن بود که تیم مدافع فوراً دور هم حلقه می زدند و به گونه ای که
بازیکنان حریف متوجه نشوند توپ را به یکی از اعضای خود می سپردند وبرای آن که
معلوم نشود توپ دست کدام بازیکن است همه دست ها را از زیر پیراهن داخل
شکم خود می کردند و بعد آرام آرام به سمت بازیکنان حریف می رفتند این تعقیب وگریز
آن قدر ادامه پیدا می کرد تا یا این که کلیه اعضای تیم حمله کننده قبل از چیدن سنگ
ها مورد اصابت توپ قرار گیرند یا یکی از آنان موفق شود از کمند حریف
فرار کرده و وخود را به سنگ ها رسانده و آنها را روی هم سوار کند و در
این زمان حتماً باید کلمه ی هفت سنگ را بلند می گفت تا پایان بازی اعلام شود و خدا
می داند که این لحظه ی چیدن سنگ ها روی هم چقدر لحظه ی حساس و پر از اضطراب و نفس
گیری بود و چقدر دست های مان در آن لحظات می لرزید وگاهی
همین استرس و لرزش دست های مان باعث می شد تا دوباره سنگ ها فرو ریزند حتی گاهی
بیشتر از قبل .
به
هر حال در آن روزگار بازی ها در عین سادگی ، پر بود از هیجان وتفکر و تحرک و سرشار
بود از حس همکاری گروهی و برنامه ریزی وتصمیم گیری و همین ویژگی ها به مرور از
کودکان ونوجوانان آن روزگار مردانی می ساخت که می توانستند در آینده
برای زندگی جدید خود با تفکر وتحرک ، برنامه ریزی وتصمیم گیری کنند.