پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

کد خبر: ۱۷۳۲۹
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۷:۳۵
داستان کوتاه:

هوا گرگ و میش بود، گوسفندان در چراگاه که در سمت شمال شرقی ده قرار داشت مشغول چرا بودند، یک مرتبه صدای پارس سگ گله همراه با بع بع گوسفندان به گوش رسید، خلیل که در حیاط داشت زیر شیر آب دست نماز می گرفت لحظاتی هاج و واج نگاهش را به سمت چراگاه برگرداند و به صدای پارس سگ و بع بع گوسفندان که به ولوله افتاده بودند گوش داد بعد نگاهش را به سمت اتاق چهار پله ای که در ضلع جنوب غربی حیاط قرارداشت برگرداند و قایم صدا زد

- گزل گزل بیو [1] دیاری! لحظه ای بعد زنی میانسال با قدی بلند در چهارچوب در اتاق ظاهر شد و مؤدبانه گفت

- بفرما خلیل امری داشتی؟

خلیل با سر طاس و اندامی باریک گفت

- گزل بیو تو فَدَ [2] گوش بگی نَنُم [3] تو مرتع چه زده اَ گلّه! حیوونا یَتک [4] بع بع می کنند سگ هم پارس می کنه! بجمب تا دیر نوابیده [5] چراغو وردار تا بریم تو مرتع ببینیم چه خبره! و کتش را که به روی دیوار حیاط کنارش گذاشته بود را به تن کرد، زن به حیاط آمد و لحظه ای نگاه به سمت چراگاه انداخت و گفت

- شک نداره جک و جونور زده اَ گلّه! سریع به داخل اتاق رفت و چراغ قوّه ای که در طاقچه گذاشته بود را دست گرفت و از اتاق بیرون آمد و با خلیل و آقای مرادی معلم ده که در اتاق سه پله ای در ضلع جنوب شرقی حیاط سکونت داشت با شتاب به سوی چراگاه رفتند، در چراگاه گوسفندان که پخش و پرا شده بودند را گرد آوردند و مشغول شمارش گوسفندان شدند که ناگهان ماری پشت درخت کُناری بیرون آمد و سوتی کشید و به طرف آقای مرادی جوانی گندمگون با قدی بلند که در دو قدمی درخت ایستاده بود آمد و در یک چشم به هم زدن پاشنه ی کفش آقای مرادی را به دهان گرفت و به دور اندام آقای مرادی چنبر زد، آقای مرادی وحشت زده قایم صدا زد :

- آخ! مار کُشتم! و زانو زده نشست و دست چپش را به روی گلویش گذاشت تا فشار مار نتواند آسیب بهش برساند. بالاخره صدای داد و فریاد خلیل و زن بلند شد و مردم ده را به کمک طلبیدن! بنابراین مردم ده با شنیدن داد و فریاد خلیل و زن با شتاب به طرف چراگاه آمدند! زن که با گریه پیاپی دعا می خواند به خداداد که چماقی دستش بود و زودتر خود را به چراگاه رسانده بود گفت:

- خداداد بوآم سوخت یه ماری قد یه مُسّه ی [6] بیلی مث کنه چسبیده به آغا معلم، الان می کُشش بگو یا خدا نجاتش بدید!

خداداد سبزه رو با چشمانی درشت نگاه به دور و برش انداخت و با تعجب گفت:

- پناه بر خدا! ای شو [7] آغا معلم تو مرتع چه می کرده؟! حالا کجا مار گرفته شه؟! زن دستش را به سوی خلیل که آن طرف تر پشت تخته سنگی ایستاده بود و در نور چراغ به آقای مرادی می نگریست دراز کرد و گفت:

- خداداد برو اولَتَر [8] پشت اون تخته سخت پیش خلیل می بینیش! خداداد چماق را بالا گرفت و به طرف خلیل رفت و وحشت زده گفت:

- خلیل عامو کجا مار آغا معلم را گرفته؟!

- خلیل چراغ را جلوتر گرفت و گفت: 

- اوناهاش عامو می بینی؟! خداداد در نور چراغ چند لحظه ای بدون آنکه مژه بزند به آقای مرادی که زیر فشار مار تقلا می کرد نگریست و آرام چماق را پایین آورد و عقب عقب آمد و گفت:

- به حق خدا هیچ کاریش نی وا بو [9] بکنی! خونه خراب قد یه خرسی یه! دیر وابو خلیل عامو که ای نفسش هم گیر آدم که آدم اَ پا می افته! لا اله الله پنجاه سال اَ عمرم میره هنی [10] مار به ای گُتی [11] ندیدمه! و نگاهش را به سمت زن برگرداند و با ناراحتی قایم گفت:

- گزل نگفتی ها! ای آدم غریب چش بیده [12] ای شو اومده تو مرتع؟! زن با گوشه روسری اش اشک هایش را پاک کرد و گفت:

- خداداد جون موسی یه دونه بچم اگه کم و زیاد بگم همی نیم ساعت پیش واغ واغ سگ و بع بع حیوونا بلند وابی [13] گفتیم حتماً جک و جونور زده اَ گلّه با خلیل افتادیم رو بیاییم ری یا [14] گله، ای بنده خدا هم اُفتی دمبال مون، خلیل واهشت [15] اَش گفت آغا معلم وایرد [16] نیخا [17] بیایی مجاب نوابی [18] و دوباره زد زیر گریه و ادامه داد.
- ایقد پیشونی مون سیایه که هر که اومد ری یامون نکبت می گیرش! بالاخره مردم در چراگاه که سه طرف آن را تپه احاطه کرده بود و سمت دیگر آن با سنگ و شاخه های درختان چیده شده بود گرد آمدند و برای نجات آقای مرادی مشورت کردند، ساتیار که تبری دستش بود و در جمع ایستاده بود نُچ نُچ کرد و سر تکان داد و با تشر قایم گفت:

- خونه آباد بجمبید مُهلش ندید! مردک داره تو چنگ مار جون میده! دور هم جمع وابیدیته [19] روضیه ی عمر می خونید! هی ایجور کنیم هی اوجور کنیم به قول شاعر «نوش دارو بعد اَ مرگ سهراب» و نگاهش را به خلیل که کنارش ایستاده بود برگرداند و گفت:

- خلیل حالو [20] تو بیو اونجو وایسا چراغ بنداز تا چیشُم بینه با تبر بزنم مار رو خلاص کنم! به قول «یا ایری ایوابو یا اوری ایوابو» [21] یا مو مار رو می زنم یا مار مونه می زنه! و با خلیل جلو آمدند، خلیل چند قدمی آقای مرادی ایستاد و نور چراغ را به روی کله مار نگه داشت و گفت:

- ساتیار حالو مجال اَش نده با ضربه ی اول تمومش کن که اگه اَت رسی فاتحه ات خونده یه! ساتیار تنومند با سبیل پرپشت تبر را بالا گرفت و کنار آقای مرادی ایستاد و برای حفظ تعادلش پاهایش را از هم باز نگه داشت و تبر را محکم پایین آورد و کله ی مار را به دو نیم کرد، مار تکان شدیدی خورد و سوتی کشید و به دور اندام آقای مرادی رها شد، ساتیار خود را عقب کشید اما دوباره تبر را بالا گرفت و جلو آمد و محکم پایین آورد ولی این بار تبر به زانوی آقای مرادی خورد! آقای مرادی جیغی کشید و به روی زمین ولو شد! صدای داد و فریاد مردم به گمان اینکه مار زهرش را به آقای مرادی ریخته بلند شد و وحشت زده در رفتند! خلیل نگاهش را به سمت جمعیت برگرداند و قایم صدا زد: 

- نترسید مار زده وابی وایردید [22] بی حیت [23]! مردم برگشتند و آقای مرادی که از شدت درد می نالید را احاطه کردند. کهزاد جوانی لاغر اندام با صورتی گرد لبخندی زد و گف:

- به قول «یارو می خاس زیر ابروشو ورداره زد چشم شو کور که» خداداد که زانو زده کنار آقای مرادی نشسته بود و پارچه ای به روی زانویش می بست سرش را بالا گرفت و گفت:

- عیبی نداره جای سوخته سبزه، ان شاالله خوب ای وابو، خدا به ساتیار خیر بده که ای جوونو دوباره به زنده ای [24] وایردوند [25]، البته چون پدر آقای مرادی قبلاً محیط بان آن منطقه بود روزی ساتیار درخت کُناری را در زمین کشاورزی اش که مانع بود قطع می کند، پدر آقای مرادی ساتیار را به مراجع قضایی احضار می کند و ساتیار مقداری جریمه ی نقدی می شود و از آن پس خصومت ساتیار با پدر آقای مرادی آغاز می شود و ساتیار به همین منظور آن شب تبر را به زانوی آقای مرادی می زند.

 

پی نویس:

1- بیا

2- حیاط

3- نمی دانم

4- مدام

5- نشده

6- دسته

7- شب

8- آن طرف تر

9- نمی شود

10- هنوز

11- بزرگی

12- بوده

13- شد

14- طرف

15- برگشت

16- برگرد

17- نمی خواهد

18- نشد

19- شده اید

20- دایی

21- یا این طرفی می شود یا اون طرفی می شود.

22- برگردید

23- بیایید

24- زندگی

25- برگرداند

نویسنده: لطف الله شفیعی سیف آبادی
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
م شفیعی
|
United Kingdom
|
۲۳:۲۲ - ۱۳۹۶/۰۶/۱۴
0
0
سلام و درود بسیار خدمت برادر عزیز و ارزشی روستای سیف آباد آقای لطف الاه شفیعی سیف آبادی با داستان بسیار زیباشون .
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۹/۰۱
اذان صبح
۰۵:۰۹:۵۷
طلوع افتاب
۰۶:۳۳:۰۵
اذان ظهر
۱۱:۴۹:۵۹
غروب آفتاب
۱۷:۰۵:۲۶
اذان مغرب
۱۷:۲۲:۳۷