پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

کد خبر: ۱۷۸۹۵
تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۷ - ۰۹:۵۵

 

"شلمچه، «پروازگاهِ» غواصانْ و «مَعْبرگاهِ» تخریب چیان" به سَمْتِ آسمانیان

 

تقدیم به همه ي رزمندگان و بسيجيانْ ، شُجاع ترین نسلِ ایرانیان ، به ويژه غواصان و تخريب چيانِ مظلوم كازرون و لشکر ۱۹ فجرِ فارس

 

 بخشِ سوم‌: پایانِ مرحله ی اولِ آموزش و اعزام به پشت سدِّ «گُتوَنْدْ» جهت انجام مانورِ عملیاتی:

 

جمعه ۱۳۶۵/۷/۱۱: قبل از اذان بلند شدم، فرماندهان دستور دادند چادرها را جمع آوری کنیم، اتوبوس ها برای انتقال آماده بودند. اگرچه ترکِ این منطقه سخت بود، اما ضمن خداحافظی با دیگر دوستان، پادگان را ترک و به طرفِ محلِ جدید حرکت کردیم. در بین راه به اصرار بچه‌ها! ۳۰ بستنی گرفتم و بین اون‌ها تقسیم کردم. شهرهای اندیمشک و دزفول را پشت سر گذاشته و هنگام اذان ظهر به مَقَرِّ جدید وارد شدیم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدا زدند: «برادران به خط شوند»، بلافاصله هم با تحویل اسلحه ی کلاش و ۱۵ فشنگ برای تیر اندازی به میدانِ تیر مراجعه کردیم. پس از نماز مغرب بود که آقای حاج نصیری [مسئول آموزش گردان] حدود یک ساعت برای رزمندِگان صحبت کرد و گفت: «طبق صحبتی که حاج نبی رودکی داشته اند، ما باید تقسیم می شدیم و هر یک از برادران به جاهایی که نیاز است بروند». در ابتدا نام چند نفر از غواص ها را خواند، وقتی به نام من رسید گفت: «برادر امان‌اله رمضان فرد»!، گفتم: دهقان فرد!؛ در عین حال از ما خواست که به بیرون از جمع نیروها برویم. سپس خطاب به من گفت: آیا تا به حال فرماندهی کرده ای؟ گفتم: نه، ولی قبلا به عنوان معاون گروهان در جبهه حضور داشته ام. در هر حال «تقسیم بندیِ» نیروها تا ۱۰ شب به طول انجامید. ایشان مجددا اظهار داشت: « ان شاالله عملیات نزدیک است و هر یک از ما برای عشق و علاقه ای که به امام حسین(ع) و شهادت داریم، نزدیک است که به آرزوهایمان برسیم. برادران! ما نمی خواهیم آسیبی به شما برسد چراکه الان اسلام محتاجِ شماست، آن برادرانی که قبل از عملیاتِ والفجرِ ۸ سه ماه با ما آموزش می دیدند و‌ سپس در همون عملیات به شهادت رسیدند، همه در ذهنِ من حاضرند، ممکن است بعضی از شما به شهادت برسید، بعضی هم معلول و یا اسیر، اگر به شهادت رسیدید، مُرَبی‌ها و دیگر دوستانتان را فراموش نکنید. برادران! هر فردی که از ما بدی دیده، همین الان قصاص کند؛ حالا نمی خواهد در جمع این کار را انجام دهد، بلکه بعدا بیاید قصاص نماید و یا هم ببخشد، ممکن است چند شب دیگر تا عملیات باقی نمانده باشد، هر کَسی «بدی» از دیگری دیده حلال کند، خودتان در چادرتان با هم خوب باشید، ارتباطِتاٰن را با خدا قوی کنید، دعاهایتان را خوب بخوانید و اگر گناهی کرده‌اید از خدا طلب آمرزش نمایید».

در تقسیم بندی، من در «دسته ی سوم» قرار گرفتم؛ ولی بچه ها معتقد بودند که قرار نیست افرادِ این دسته در عملیات مشارکت داده شوند، لذا اعتراض دوستان موجب شد تا یکی از مُرَبیاٰن، برادر «احمد شیخ حسینی»، قَسَم یاد کند که فرقی بین نیروها نیست و همه «خط شِکَن» خواهند بود. البته در این بین برادر «طالبِ لاریان»، که فرزند شهید است و تنها ۱۵ سال سِن دارد خطاب به مربی گفت: «برادر! اگر مرا در فُلان دسته نیندازید، شب عملیات می روم پُشتِ خاکریز عراقی ها و راهِ عبورت به کربلا را می بندم!».

 

آغازِ اولین مانور عملیاتی:

یک شنبه ۶۵/۷/۱۳: ساعت هشتِ شب برای انجام اولین ماٰنور، سوار بر قایق های کوچک موسوم به چینیکا گردیده و پس از پیمودن مسیری طولانی، وارد راه عبوری شدیم که از میان نی‌زارها تعبیه شده بود، مسئول دسته‌ی ما برادر حسامی، چگونگیِ حرکت در آب و خفه کردن سنگرهای دشمن را توضیح داد. سپس به ۲ تیمِ کوچک تر تقسیم و من هم به عنوان مسئول یکی از این دو تیم معرفی و ضمن عبور از موانعِ متعددِ معروف به «هشت پری» ، سیم های خاردار و... جلو رفتیم، در همین لحظات بود که عملیات با رمز مقدس «یا مهدی(عج)» آغاز و نیروهای ما با شجاعت تمام اقدام به تصرف سنگرهای دشمنِ فرضی نموده و پس از پاک سازی منطقه ی عملیاتی، البته با خرما، کیک و شیرینی توسط برادران واحدِ تدارکات مورد پذیرایی قرار گرفتیم!.

 

ارایه کارت شناسایی و‌ پلاک‌های گردن آویزِ فلزی و آخرین توصیه ی مسئولین واحدِ تعاون لشکر:

ساعت ۳ بعدازظهر امروز دوشنبه ۶۵/۷/۱۴ مسئول پرسنلی گردان، کارت و پلاک هر کدام از غواصان را تحویل و بعد از اتمام کار، فرمانده تعاون لشکر هم ضمن بیان تذکرات مورد نظر اظهار داشت: «در صورت شهید شدنِ دوست و یا همراه در عملیات، نباید خبرِ آن به خانواده هایشان منتقل شود، پلاکِ شهدا را حتی الامکان همراهتان به پشت منطقه‌ی عملیاتی منتقل نمایید و اگر اسیر شدید هنگام فیلم برداری سرهایتان را بالا بیاورید تا مورد شناسایی قرار بگیرید و از عوض کردنِ پلاک هایتان با یک دیگر خودداری نمایید».

 

اعزام به منطقه ی عملیاتی:

پنج شنبه ۶۵/۷/۱۶: شبِ قبل اعلام کرده بودند که اثاثیه و ‌لباس هایتان را تحویلِ واحدِ تعاون لشکر بدهید و‌ لباس غواصی، اسلحه و‌ تجهیزات نظامی را در گونی بگذارید و‌ هر لحظه منتظر حرکت باشید. صبح که شد سوار بر اتوبوس عازم منطقه‌ی عملیاتی ای شدیم که نمی دانستیم کجاست؟ از میانه ی چندین شهر عبور کردیم و به یکی از مقرهای نظامی رسیدیم. پس از اقامه نماز، ادامه ی مسیر را با سوار شدن بر کمپرسی های باربری پی گرفتیم و‌ نزدیک غروب واردِ جزیره ی مجنون شده و کناره ی انبوهِ «نی زار»ها از کمپرسی‌ها پایین آمدیم. صدای شلیکِ گلوله های توپ و خمپاره و تیرهای موسوم به «رسام» لحظه ای قطع نمی شد و به همین دلیل فرماندهان دستور دادند که از خوابیدنِ دست جمعی خودداری نموده و از هر کاری که موجب حساسیت دشمن و اطلاع از حضور ما در این منطقه می شود خودداری کنیم.

 

آخرین توجیهات قبل از عملیات، تحویلِ تجهیزات مورد نیاز و تشریح منطقه‌ی عملیاتی:

جمعه ۶۵/۷/۱۹: امروز صبح مسئول دسته ضمن جمع کردن بچه ها، آخرین توصیه ها را ارایه داد و گفت: «برادران، امروز تجهیزات، سلاح، نارنجک و همه ی وسایلی که برای عملیات مورد نیاز است را تحویلمان خواهند داد. به نظرم دیگر لازم نباشد پیرامون مساله‌ی سکوت، حرکت به طرزِ صحیح، سوار و پیاده شدن از قایق و بَلَم و... مطالب را تکرار کنیم؛ عملیات نزدیک است، حالا امشب باشد یا فردا شب معلوم نیست. بیش تر قرآن بخوانید، با هم صمیمی باشید. این کاری که می خواهیم انجام بدهیم خیلی سخت است، مَگَر خدا کمک کند، در عین حالی که آسان هم هست!. ایشان سپس کروکی [نقشه ی عملیاتی] را از روی نقشه توضیح داد. بر اساس برنامه ی صورت گرفته، دسته‌ی ما بایستی از قسمتِ مرکزیِ منطقه‌ی عملیاتی وارد و ضمن تصرفِ اولین خاکریزِ مُستَحکمِ دشمن، به سمت سنگرهای آنان پیش روی و یک جایگاه تانک به همراه تجهیزات مربوطه را نیز منهدم نموده و راهِ ورودِ نیروهای پیاده و خُشکی را باز نمایند. صحبت های فرمانده که به این جا رسید، پیشنهاد کردم رو به قبله بنشینیم تا سلامی به مولایمان اباعبدالله(ع) داشته باشیم. با اولین «السلام علیک یا اباعبدالله» گریه بچه ها بلند شد و سپس صدای آنان فضای مَقَر را فرا گرفت، درحالی که مراسم پایان یافته بود، اما به دلیل پیدا شدن حالت معنوی ویژه و خوب!، دِلَم نیامد از این وضعیت خارج بشوم؛ لذا با همان چشمان اشک بار، در گودال کوچکی که کنارِ سنگر بود نشستم و آخرین وصیت نامه ام را نوشتم. احتمال این که امشب عملیات‌ صورت گیرد وجود دارد و چون فرصت ها به سرعت در حال سپری شدن بودند، روی پُل شناوری که نزدیک سنگرمان بود رفتم و «غسل شهادت» را هم به جا آوردم. صدای غُرِّشِ گلوله، خمپاره ها و شلیکِ توپ خانه ها، فضای سنگین و‌ پُر مخاطره ای را بر منطقه ی عملیاتی حاکم کرده و احتمالا «آتشِ تهیه‌ای» که مرسوم است قبل از آغاز عملیات ها و با هدف انهدامِ سنگرهای کمین و محل‌های استقرارِ تجهیزات و‌ نیروهای دشمن صورت می گیرد، شروع شده است.

 

قسمتی از وصیت نامه:

«درود بر آنانی که یتیمی را مُتَحمِّل می شوند و‌لی تنهاییِ اسلام را تحمل نمی کنند، سلام بر جوانان و‌ نوجوانان، که می دانم پاسدارانِ انقلابند، آن هایند که باید نسل آینده ی این مرز و‌ بوم را تربیت و‌ بزرگ نمایند. سلام بر خانواده‌ام که زحمت کشیدند و‌ چند صباحی این پیکرِ ضعیف، که از چند استخوان، پوست و‌ گوشت ساخته شده است را به بزرگی رساندند ولی در هنگامه ی ثمر دادن، جسمش در جهان خشکید اما درختِ ریشه داری را در آخرت برای خودش خرید...».

 

ان شاالله ادامه دارد...


نویسنده: امان اله دهقان فرد
مطالب مرتبط :
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۹/۰۲
اذان صبح
۰۵:۱۰:۳۹
طلوع افتاب
۰۶:۳۳:۵۴
اذان ظهر
۱۱:۵۰:۱۵
غروب آفتاب
۱۷:۰۵:۰۹
اذان مغرب
۱۷:۲۲:۲۲