|
گاهی
چه راحت میشود، پل شد. پل میان چند نسل با فاصلهای به اندازه سالها غریبی و ناآشنایی.
«بیبی حاضر» همان پل بود، همان پل میان چند نسل غریب، ناگهان کودکان دهه 1320 و
1330 یا کمی بعد و قبل از آن که حالا خودشان مادربزرگ و پدربزرگهای این روزها بودند،
با کودکان دهه 1360 که حالا هر کدام پدران و مادران امروز شدند، با کودکان دهه
1370 و حتی کودکان دهه 1390 که هنوز همان کودکان بازیگوش هستند زیر یک سقف با هم جمع
شدند تا عروسکهای دست دوز بیبی کازرونی را تماشا کنند.
نمایشگاه
عروسکهای دست دوز «بیبی حاضر» شمع محفل جمع چندین نسل شد تا همه به زیر یک سقف و
همه در یک حس و حال با صفا این عروسکها را ببینند. عروسکهای بیبی عجیب بود، بسیار
ساده بود، اما نگاهشان میکردی برایت یک دنیا صمیمیت و صفا داشت.
«بیبی
حاضر» ناگهان کار ساعتها برنامه سازی و مستند سازی برای معرفی یک شهر را یک تنه در
چند دقیقه انجام داد؛ وقتی با همان قدمهای پرمهرش روبروی دوربین تلویزیون رفت تا بگوید:
از محله "دُرفشون" کازرون آمده.
بیبی
کجایی که ببینی نام محله دُرفشون را چگونه پس از سالها فراموشی برای نسلهای جدید
آشنا کردی. راستی فلان اداره چقدر باید هزینه و وقت صرف میکرد تا نام قدیم محل درفشون
کازرون را برای نسل جدید ساکنان این شهر آشنا میکرد؟ بی بی اما این کار را یک تنه
کرد.
مگر
میشود گفت که «بیبی حاضر» دیگر نیست؛ او از همیشه حاضرتر است؛ بیبی حاضر در قلب
و یاد هزاران و هزار کازرونی حاضر است.
بی
ی حاضر، «تو میروی به سلامت، سلام ما برسانی»