|
دشت
برم زیبا و دوست داشتنی، این نفسگاه و ریه های تنفسی کازرون، این یگانه تصفیه خانه
هوای شهر ما، دیروز[جمعه 18 مردادماه 98] بازهم تنش در آتش جهل ما سوخت. خدا می داند
چقدر بلوط های هزار ساله نابود شدند و چقدر لانه پرنده سوخت و چند تا سنجاب کباب شدند
و... . نمیدانم چرا این قصه را پایانی نیست، چرا وقتی پای در دامان طبیعت می نهیم ساده
ترین اصول گردشگری را رعایت نمی کنیم... . این روزهای داغ تابستان باید خیلی بیش از
گذشته مراقب بود؛ نتیجه سهل انگاری می شود از دست رفتن یک سرمایه بزرگ چند هزار ساله.
هستند هزاران شهر و خیلی استان های دیگر در ایران که آرزوی یک چنین موهبتی را دارند،
ولی متاسفانه ما قدر این گوهر گرانبها را نمیدانیم.
از
دشت ارژن که به سوی شیراز می رویم تا خود شمال و جنگلهای انبوهش دیگر چشممان به سرسبزی
و طراوت نخواهد افتاد. میدانید یعنی چه؟ یعنی اینکه ما خیلی خوش اقبال بوده ایم که
این چنین نعمتی را خدا به شهر و دیار مان ارزانی داشته، شهری پر از تاریخ، پراز آب
و رودخانه و چشمه و دریاچه، شهری پر از جنگل، پر از بلوط، بنه و بادام. خیلیهایش را
که از دست داده ایم و به خاطره ها فرستاده ایم؛ همین اندک دارایی باقی مانده را هم
می خواهیم دود هوا کنیم؟ انگار راستی راستی کمر به نابودی خود بسته ایم. انگار واقعاً
داریم خود زنی می کنیم؛ انگار فراموش کرده این که این ها همه امانت اند نزد ما، و باید
سالم به دست آیندگانش برسانیم. این است رسم امانت داری؟ وه که چه امانت داران خوبی
هستیم. می شود باز بذر بلوط کاشت، می شود باز به انتظار باران نشست، می شود باز رویش
جوانه ها را از دل خاک دید، اما پنج قرن یا بیشتر باید زمان بگذرد تا باز هم جنگل،
جنگلی بشود که باید باشد. به این سادگی نیست که امروز بسوزانیم و فردا برویانیم. همیشه
گفته اند ویرانی خیلی ساده است؛ اما آبادانی سخت و طاقت فرساست. خیلی بناها و کاخ ها
که عمر بشر به پایش ریخته شده تا برپا گردد به چشم بر هم زدنی فرو میریزد. کاخ زیبای
طبیعت هم از این قاعده مستثنی نیست. دریاچه پریشان کاخ مداین شهر ما بود، آیینه عبرت
بود، فرو ریختیم آن را؛ اما انگار عبرت نگرفتیم. طبیعت هزاران سال در خود پیچیده و
با خود در آمیخته تا این چنین زایشی کند اما ما اشرف مخلوقات؟؟!! به راحتی یک آب خوردن
همه ی جنبش و خیزش و کوشش طبیعت را بر باد فنا میدهیم.