پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

به‌روز شده در: ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۰
کد خبر: ۱۸۱۵۸
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۹:۲۳
به مناسبت 26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان:
حدود یک سال مرا مفقود الاثر قلمداد کرده بودند و حتی برایم مراسم شهادت گرفته، شبه قبری نیز برایم ساخته بودند. محمدرضا در سال 65 مفقودالاثر و در سال 75 پیکر پاکش تفحص شد. در آن زمان تصمیم گرفته شد در همین قبر دفن شود. جالب این جاست که زمانی که برادرم این قبر را برای من در نظر گرفته بود لباس خود را درون قبر گذاشته بود که بعد از کندن قبر متوجه آن شدیم.

امیرخسرو شجاعی: 26 مردادماه هر سال یادآور آغازی بر پایان فراق و دوری قریب به 43000 پرنده مهاجری است که بنا بر تعبیری سربازانی بودند که در دل خاک دشمن با آنان می جنگیدند و دشمن را اسیر ایمان و صلابت و استقامت خود کرده بودند. مقام معظم رهبری در باب عظمت آزادگان می فرماید: "اینکه ما به اسرایمان، آزادگان می گوییم، بی وجه نیست. شما که برگشتید، آبرومند و سربلند برگشتید. دین و اعتقاد و دل بستگی تان به امام و اسلام و انقلاب را حفظ کردید. پیش دشمن، آبروی ملت را حفظ نمودید و ملت را سرشکسته نکردید. این ها خیلی ارزش دارد". این عزیزان در چنگال دشمن آبروی ملت را حفظ کرده اند و امروز بر ماست که آنان را بزرگ بداریم و اجازه ندهیم خاطرات بزرگمردی هایشان در روزهای اسارت فراموش شود. در سطور زیر و به بهانه سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی، با آزاده و جانباز 8 سال دفاع مقدس محمد مهدی محمدی همکلام شدیم تا گوشه ای از رنج های خود را در اردوگاه های دژخیمان بعثی برایمان بازگو کند.

 

این جانب محمدمهدی محمدی هستم متولد 7 مردادماه 1349 در کازرون، محله چهابی، کوچه شهیدان همدانی نژاد. جمعا 4 سال و شش ماه در اسارت دشمن بوده و جانباز 30 درصد هستم. دوران ابتدایی خود را در مدرسه شهید چمران (مدرسه امیرعضدی قدیم) گذراندم و برای ادامه تحصیل به مدرسه راهنمایی شهید بهبهانی نژاد (داریوش سابق) رفتم. در حدود سال 60 در حالی که هنوز دانش آموز دبستان بودم حال و هوای جبهه رفتن و دفاع از اسلام و میهن اسلامی به سرم زد و چندین بار برای جبهه رفتن اقدام کردم. بارها به بسيج شهرستان مي رفتم که آموزش ببينم و به جبهه بروم ولي به من مي گفتند سن تو کم است و وقتي به سن قانوني رسيدي می توانی به جبهه بروی.

در بسيج کازرون اتاقی بود که افراد جهت ثبت نام در بسیج و اعزام به جبهه و آموزش به آن مراجعه می کردند. در اين اتاق ديوار را درجه بندی کرده بودند و قد افرادی را که مراجعه می کردند اندازه می گرفتند تا هم به لحاظ سن و هم به لحاظ جثه شرایط قانونی را داشته باشد. من قد کوتاهی داشتم و سنم قانونی نبود. مي رفتم کفش هاي پاشنه بلند مي خريدم و به پاهايم مي کردم تا به آن اندازه و کمي بلندتر به نظر برسم؛ اما کارم بی نتیجه بود و مسئولین بسیج هم که مرا می شناختند هر بار عذر مرا می خواستند. هر بار مسئول بسيج عوض مي شد من دوباره مي رفتم و شانس خود را امتحان مي کردم. چون مسئولين بسيج اکثراً پاسدار بودند و بعضي از آن ها به مأموريت جبهه مي رفتند و ديگري به جاي او مي آمد؛ من هم از  فرصت استفاده مي کردم و نزد مسئول جديد می رفتم و دوباره تقاضاي آموزش به جبهه مي کردم. هر بار از شيوه هاي مختلف استفاده مي کردم. مثلاً موهاي خود را بلند مي کردم تا قدم کمي بلندتر نشان بدهد اما بی فایده بود.

بالاخره فکري به ذهنم رسید؛ به نظرم آمد که مدتی به بسيج نروم تا مسئولين بسيج مرا فراموش کنند و از یاد ببرند که من چند سال سن دارم و متولد چه سالي هستم. بعد از حدود يک سال تأمل و ناراحتي بچه ها گفتند بيا در شناسنامه ي خود دستکاري کن و تولد خود را از سال 1349به سال 1347 تبديل کن. من هم فتوکپي شناسنامه را تغيير دادم و و بعد روي آن يک فتوکپي ديگر گرفتم و برای ثبت نام به بسیج رفتم. مسئول جدید بسيج، "صفدر شهبازي فرد" بود که بعدها به شهادت رسيد. شهيد شهبازي فرد از دوستان نزديک برادرم شهيد محمدرضا بود؛ وقتي ديد که من براي اعزام به جبهه آمده ام تعجب کرد و گفت مگر تو به سن قانوني رسيده‌اي؟

 مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

من هم گفتم که اين فتوکپي شناسنامه ام است. با برادرم تماس گرفت و گفت حميد (اسم مستعارم) مي خواهد به جبهه برود آيا سنش قانوني است يا نه؟ برادرم سکوت کرد و بعد گفت: اگر مي تواند اعزام شود. مهرماه سال 1364 بود که بالاخره فرم ثبت نام را به من دادند و فرم ها را پر کردم و آنها را تحويل دادم و پس از چند روز به پادگان شهيد دستغيب کازرون، جهت آموزش عمومي اعزام شدم. در تاريخ 8 مهرماه 1364 دوره ي آموزشي عمومي را با شهيدان حميد بردان، حميدرضا مرادي و حسین عمله طاهر کیخاه(طاهری) شروع کرديم. اين دوره به مدت 22 روز به طول انجامید که در طول دوره، آموزش سلاح هاي گوناگون و آموزش تاکتيکي ديديم و پس از پایان آموزش، 3 روز به ما مرخصي دادند و گفتند که بعد از 3 روز خودتان را به پادگان امام علي عليه السلام (شهيد دعائي) معرفي کنيد. بعد از اين که دوره ي آموزش تخصصي به پايان رسيد، بلافاصله ما را به مقر صاحب الزمان فرستادند تا آن جا تقسيم شويم و به مناطق جنگي اعزام شويم. من و اکثر بچه هاي کازرون که با هم بوديم معرفي شديم به تيپ المهدي که مستقر بود در جبهه هاي جنوب که از این بابت خوشحال بودیم.

تیپ المهدي در پايگاه پنجم شکاري مستقر بود. وارد پايگاه که شديم تعدادي از بچه ها به گردان فجر و تعدادي از آن ها به گردان کميل معرفي شدند. من و شهيدان حميد بردان، حميدرضا مرادي و حسين طاهري به گردان کمیل رفتیم. حدود سه ماه در گردان کمیل بودیم که عملیات والفجر 8 در تاریخ 20 بهمن 1364 آغاز شد و صبح روز بعد شهر فاو در میان ناباوری ارتش عراق و با درایت و فداکاری رزمندگان اسلام به دست نیروهای ما افتاد.  در این عملیات شهيد بردان تيربارچي بود و من نيز کمک تيربارچي. پس از فتح فاو ما حدود یک هفته در اطراف این شهر بودیم و دشمن پاتک های سنگینی برای بازپس گیری جزیره انجام می داد. بمباران های شدید و حتی بمباران های شیمیایی هم نتیجه نداد. پس از آن قرار شد ما حمله ای برای گرفتن سایت های موشکی عراق تدارک ببینیم. 27بهمن 64 عملیات انجام شد و شب تا صبح درگیری شدیدی رخ داد. چند تن از دوستان ما در این شب به شهادت رسیدند و ما که به عنوان نیروهای تامین گردان فعالیت می کردیم نیز زیر آتش شدید دشمن بودیم و حتی یک ماشین مهماتمان را نیز منهدیم کردند. کم کم در محاصره دشمن قرار گرفتیم. من تمام گلوله هایم را شلیک کردم و گلوله ای هم به دست راستم اصابت کرد و زخمی شدم. در همین صحنه بود که به اسارت نیروهای عراقی در آمدم.

 مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

دوران اسارت:

در این لحظه به هیچ وجه فکر نمی کردم زنده می مانم. اشهد خود را خواندم و خود را اسیر دست تقدیر کردم. ما 10 نفر بودیم که سه نفر از ما به سختی مجروح بودند. عراقی ها به صورت وحشیانه ای ما را کتک می زدند. یکی از آن ها با قنداق تفنگ به سر من کوبید و خون از سرم جاری شد و هنوز هم جای آن روی سرم مشخص است. نمی دانم چرا مرا بیشتر کتک می زدند، شاید چون تا آخرین گلوله ام را به طرفشان شلیک کرده بودم. حتی یکی از عراقی ها مرا از جمع جدا کرد و قصد داشت با سرنیزه مرا بکشد که دیگری او را صدا کرد و بعد منصرف شد. لحظات سخت و رعب آوری بود. زخمی ها را از ما جدا کردند، چشمان ما را بستند و به پشت خط مقدم بردند. با چشمان بسته مدام از چپ و راست کتک می خوردیم و نمی دانستیم آیا تا لحظه ای دیگر زنده هستیم یا نه. به بصره منتقل شدیم. چهار نفر از ما پاسدار بودند و به همین دلیل به سختی ما را کتک می زدند و از ما می خواستند فرمانده گروه را معرفی کنیم.

مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

حدود سه روز به این منوال در بصره بودیم و نتوانستند اطلاعات خاصی از ما بگیرند. پس از آن ما را برای بازجویی های بیشتر به استخبارات بردند و حدود یک ماه آن جا کتک خوردیم و در شرایط بسیار بد بهداشتی نگهداری شدیم. حدود 50 نفر در یک اتاق نگهداری می شدند. زخم عزیزانی که مجروح شده بودند عفونی شده بود و حتی به حال آن ها هم رسیدگی نمی شد؛ اما آن چه جالب و تاثیر گذار است، این که در همین شرایط هم نماز بچه ها ترک نمی شد. سوالات مختلفی از ما می پرسیدند و تا می توانستند شکنجه می کردند که به اطلاعات مد نظر خود دسترسی پیدا کنند. پس از آن به پادگان الرشید منتقل شدیم و حدود یک ماه هم در آن جا بودیم و بعد ما را به اردوگاه الرمادیه جدید معروف به کمپ 10 منتقل کردند. الرمادیه کمپی بود که با اسرای والفجر 8 تشکیل شد.

مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

به محض این که به اردوگاه رسیدیم تونل وحشتی برای ما تدارک داده بودند که باید از میان سربازان عراقی رد می شدیم و هر یک با چوب و کابل تا می توانست ما را کتک می زد تا به آسایشگاه! رسیدیم. این جا شرایط کمی بهتر اما باز هم جانفرسا بود. کتک خوردن جیره هر روز ما بود و به هر بهانه ای ما را کتک می زدند. اگر هنگام هوا خوری سرمان را بالا می بردیم همه تنبیه می شدند. اگر شب کسی برای قضای حاجت از جای خود بلند می شد و او را می دیدند کتک می خورد. به طور روزانه بازرسی می شدیم و کوچکترین مساله ای باعث تنبیه همگانی می شد. عزیزان آزاده بسیاری در اثر ضربه کابل بعثی ها چشم خود را از دست داده و آسیب های جدی دیده اند. غذا هم در حدی که فقط نمیریم، غذایی بی مزه که باعث شده بود همه بچه ها لاغر و حتی مریض شوند.

 مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

از طرفی خانواده من هیچ خبری از من نداشتند. حدود یک سال مرا مفقود الاثر قلمداد کرده بودند و حتی برایم مراسم شهادت گرفته، شبه قبری نیز برایم ساخته بودند. البته این قبر بعدها به برادرم شهید محمدرضا محمدی رسید. محمدرضا در سال 65 مفقودالاثر و در سال 75 پیکر پاکش تفحص شد. در آن زمان تصمیم گرفته شد در همین قبر دفن شود. جالب این جاست که زمانی که برادرم این قبر را برای من در نظر گرفته بود لباس خود را درون قبر گذاشته بود که بعد از کندن قبر متوجه آن شدیم.

 مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

شهید محمدرضا محمدی

حدود یک سال که از اسارت من می گذشت، صلیب سرخ به اردوگاه ما آمد و من توانستم برای خانواده ام نامه بنویسم. پس از ورود صلیب سرخ، عراقی ها مجبور شدند امکان ورزش و برنامه های فرهنگی را برای ما مهیا کنند که در روحیه بچه ها تاثیر مثبتی داشت.

مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

پس از حدود دو سال که از اسارتم می گذشت، روزی گفتند شما به خاطر سن کمتان باید به اردوگاه اطفال منتقل شوید! و ما را به کمپ 7  اردوگاه رمادیه، قاطع 3(بند 3) منتقل کردند. هدف بعثی ها از این کار تبلیغات علیه ایران و همچنین تاثیرگذاری روی نوجوانان بود. در این اردوگاه امکانات مادی بهتری بود؛ اما به لحاظ روحی شرایط بسیار سخت بود. بعثی ها در قالب کلاس های زبان و کلاس های هنری سعی می کردند بچه ها را به سوی خویش بکشانند. همچنین منافقین نیز در کمپ حضور پیدا می کردند و برای جذب بچه ها به سازمان خود تبلیغ می نمودند. اما توفیق چندانی نداشتند؛ چراکه ایمان بچه ها بسیار قوی بود. ما همکاری لازم را با آنان نمی کردیم و به همین دلیل بسیار کتک می خوردیم. یک سال و نیم این شرایط را تحمل کردیم و سپس کسانی را که مثل من همکاری نمی کردند در همان اردوگاه به قسمت دیگری منتقل کردند که تا آخر اسارت همان جا بودم.

 مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

وقتی قطع نامه 598 مورد پذیرش دو کشور واقع شد، مدتی خوشحال بودیم که دوباره به میهن اسلامی مان باز می گردیم؛ اما این انتظار به دلیل این که عراق خاک ما را ترک نمی کرد به درازا کشید و پس از آن با شنیدن خبر رحلت امام راحل(ره) موج ماتم در میان آزادگان راه افتاد. امام پیر و مرشد ما بود و همه بچه ها به عشق او این شرایط سخت را تحمل می کردند و از دست دادن امام ضایعه سنگینی بود. بالاخره این شرایط هم سپری شد تا مرداد ماه سال 69 که کم کم زمزمه تبادل اسرا به گوش رسید. نمی توانم بگویم خوشحال بودم. بیشتر نگران بودم. مثل پرنده ای بودم که به قفسش عادت کرده. این که وقت بازگشت چه اتفاقاتی می افتد و با چه صحنه هایی روبرو می شوم مرا دچار دلهره می کرد. از طرفی تصور ایران بدون امام برای من و سایر آزادگان غیر ممکن بود. بالاخره در تاریخ 26 مرداد اولین گروه اسرا مبادله شدند.

 مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

خاطره ای از دوران اسارت

پس از آن که در تاريخ 27تیرماه 1367 اولين بند قرارداد 598 (آتش بست) اجرا گرديد، رژيم عراق تصميم گرفت تمامي اسراي جنگ تحميلي را به زيارت حرم اباعبدالله ببرد. اين در حالي بود که هنوز اولين بند و سومين بند قطعنامه که عقب نشيني به مرزها و آزاد سازي اسرا بود اجرا نشده بود. اسرا را اردوگاه به اردوگاه براي زيارت به کربلا مي بردند. اردوگاه ما در استان الانبار بود. گروه هشتم يا نهم بوديم که به زيارت می رفتیم و يک روز قبلش به ما اعلام کردند که فردا براي رفتن آماده باشيد. بعضي خوشحال بودند و بعضي هم ناراحت چون دلشان مي خواست با رزمندگان به کربلا مي آمدند. صبح آن روز ساعت 4 صبح سوار اتوبوس ها شديم. در مسير حرکت، بچه ها حالي داشتند و از شوق گريه مي کردند، ذکر مي گفتند و... نزديک ظهر به کربلا رسيديم. قبل از اين که وارد حرم شويم يک ملای عراقی زيارتنامه خواند و بعد از آن براي پدر و مادر بچه ها دعا کرد و در آخر هم دعا به جان صدام کرد. در اين زمان بچه ها همه با هم با صداي بلند دعاي خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خمینی را نگهدار را خواندند. ملاي عراقي سعي مي کرد هر طوري شده بچه ها را ساکت کند و به زبان عربي مي گفت : اسکت، يعني ساکت...، اما بچه ها کار خود را می کردند. ديگر طاقت نداشتیم، با وجود اين که چندين گروه قبلاً آمده بودند و ضريح آقا را تميز کرده بودند و گرد و خاک ها را براي تبرک برده بودند اما هنوز بالاي ضريح تميز نبود. همراه بچه ها با پارچه هايي که براي تبرک آورده بودیم ضريح را تميز کردیم و زیارت کردیم. آن جا حال خود را نمی دانستم، سال ها جنگ و اسارت ما برای در آغوش کشیدن ضریح شش گوشه سرور و سالار شهیدان بود و اکنون به آرزوی خود رسیده بودم. پس از خارج شدن از صحن و سراي اباعبدالله(ع) به زيارت حضرت ابوالفضل العباس(ع) و چند تن از ياران امام عليه السلام رفتيم که حدود 500 متر فاصله داشت. زيارت بچه ها واقعاً ديدني بود شوق و ذوق زيارت حرم مولايشان تمام خستگي دوران اسارت را از بچه ها گرفته بود. بعد از زيارت ما را سوار اتوبوس ها کردند و به اردوگاه برگرداندند.

 مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

بازگشت به میهن

نوبت آزادی به اردوگاه ما هم رسید و در تاریخ 1شهریور 69 در مرز مبادله شدیم. سه روز هم در کرمانشاه تحت مراقبت های پزشکی و بررسی های لازم بودیم. سپس به اصفهان رفتیم و پنجم شهریور به شیراز و سپس کازرون رسیدیم. استقبال بی نظیری توسط مردم عزیز کازرون انجام شد و ازدحام در اطراف مسجد محلمان (مسجد صاحب الزمان(عج)) بسیار زیاد بود و مردم مرا بر فراز دست می بردند. پس از مراسم هم به دلیل شلوغی بسیار مجبور شدم از راه پشت بام به خانه بروم. اما در همه این لحظات من فقط دنبال برادرم می گشتم و متعجب بودم که چرا او حضور ندارد. به من گفتند به سفر مشهد رفته، اما حدس می زدم که شهید شده و به من نمی گویند، که همین اتفاق هم افتاده بود. این خبر برایم بسیار دردناک بود چراکه برادرم همواره پشتیبان من بود و علاقه خاصی به هم داشتیم.

 مصاحبه با آزاده محمدمهدی محمدی

پس از اسارت

بلافاصله بعد از بازگشت به وطن تحصيلات خود را ادامه دادم و در همان سال 1369-1370 شروع به درس خواندن در مقطع سوم راهنمايي کردم. در سال 1374 موفق به اخذ مدرک ديپلم شدم و در همان سال در کنکور شرکت کرده و در رشته ي کارشناسي تربيت بدني و علوم ورزشي دانشگاه شهيد باهنر کرمان پذیرفته شدم. چهار سال بعد يعني سال 1378 مدرک ليسانس خود را از اين دانشگاه گرفتم و سال ها به عنوان دبير ورزش در دبيرستان هاي شهر کازرون فعالیت کرده و هم اکنون بازنشسته آموزش و پرورش هستم. همچنین در کنار فعالیت های گوناگون مذهبی، فرهنگی و ورزشی، به عنوان پیام آور ایثار با بنیاد شهید کازرون همکاری می کنم و در مدارس و دانشگاه ها، روایت هایی از دوران دفاع مقدس و اسارت نقل می کنم تا شاید بدین وسیله جوانان بیشتر با رشادت های رزمندگان و ایمان و ایثار آنان آشنا شوند.

 

فرازی از وصیت نامه آزاده محمدمهدی محمدی پیش از اسارت

برادران و خواهران و مردم مسلمان سعی کنید قبل از هر چیز خود را تزکیه کنید و بر دشمن داخلی خود پیروز شوید که دشمن های بیرونی چیزی نیستند. اگر انسان خود را تصفیه کرد و از هواهای نفسانی خالی شد و از شیطان برید و به رحمان روی آورد پیروز است. عزیزان من دنیا ماندگار نیست، ما مسافر هستیم تا وقت هست و تا مهلت را از ما نگرفته اند به فکر آخرت خویش باشیم. ظواهر فریبنده دنیا چیزی نیست، مقام، ریاست، شهرت، ثروت و... موقتی است خود را بسازید و بدانید که همیشه در محضر خدا هستید.

 

تهیه و تنظیم مصاحبه: امیرخسرو شجاعی-کارشناس فرهنگی و پژوهشی بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کازرون

تاریخ مصاحبه:15مرداد 98

مصاحبه شونده: آزاده و جانباز محمدمهدی محمدی- دبیر بازنشسته آموزش و پرورش


نویسنده: امیرخسرو شجاعی
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۲۴ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۸
0
0
درود بر آقای شجاعی بخاطر انجام این مصاحبه
جعفر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۲۱ - ۱۴۰۰/۰۴/۰۹
0
0
واقعا کا ر ایشان ایثار بوده است
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۴۱ - ۱۴۰۱/۰۷/۱۵
0
0
با تشکر از این عزیزان و شما
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۹/۰۳
اذان صبح
۰۵:۱۱:۲۲
طلوع افتاب
۰۶:۳۴:۴۳
اذان ظهر
۱۱:۵۰:۳۲
غروب آفتاب
۱۷:۰۴:۵۵
اذان مغرب
۱۷:۲۲:۰۹