باز به دنبال بوی خوش این عطر در کتابخانه ام می گردم ولی اثری نمی بینم . هر کتابی که بر می دارم بوی خوبی دارد ولی بوی خوش عطر خاطرات همشهریانم را نمی دهد .
به بهانه چهلمین سالگرد هفته دفاع مقدس سری به کتابخانه ام می زنم، دستی برکتاب نورالدین پسر ایران و فرنگیس شیر زن ایران می زنم با خاک های نرم کوشک پرواز می کنم تا بی نهایت ، همپای صاعقه فرود می آیم تا پایی که جا مانده را پیدا کنم. لشکر خوبان را می بینم که سلام بر ابراهیم می کنند و با آن 23 نفر به همراه بابانظر گوش به فرمان مسیح کردستان راز اشلو را در حکایت زمستان می بینند .
دختر شینا را می بینم که در کنار دا نشسته و به دنبال نامه هایش در از به می گردد ، تازه وقتی که مهتاب گم شد یادمان آمد آب هرگز نمی میرد .
درگوشه کتابخانه ام چه بوی خوش عطری می آید ، بوی خوش عطر بچه های کازرون به قلم شهید نصرالله ایمانی، خاطراتش را یکی یکی ورق می زنم چه حس و حال خوبی دارد ، همه چیز را آشنا می بینم از همین خیابان و کوچه حرف می زند و از همین بچه های کازرونی در سوسنگرد و هویزه ، و ناگهان سفر هفتم و پایان...
باز به دنبال بوی خوش این عطر در کتابخانه ام می گردم ولی اثری نمی بینم . هر کتابی که بر می دارم بوی خوبی دارد ولی بوی خوش عطر خاطرات همشهریانم را نمی دهد .
و چقدر حسرت می خورم که کتابی نمی بینم، در بیان خاطرات رزمندگان، آوازه کازرون را در جنگ بسیار شنیده ام، از حماسه سوسنگرد گفته اند از گردان فجر و حضرت زینب(س) و تیپ ذوالفقار شنیده ام، از حماسه چهارم دی ماه، از رشادت مردی کازرونی ها در عملیات ها ، از بزرگ مردانی که حماسه ها آفریدند و به وصال رسیدند و در گلزار شهدا برایمان یادگاری گذاشته اند تا یادشان باشیم و بعضی هاشان هنوز هستند و بوی شهادت می دهند .
بوی خوش عطر را که می بینم امیدوار می شوم که هنور بعد از سفر هفتم جوانان قلم به دستی هستند تا راه را ادامه بدهند و اثری ماندگار برای آیندگان به یادگار بگذارند . به امید آن روزی که کتابخانه خانه ام پر شود ازکتاب خاطرات شهدا و رزمندگان شهرم .