گلبانگ اذان صبح در صحرای
جان می پیچد. ذکری که از مادر بزرگم آموختهام را بر لب جاری میکنم. به
دیدار امامزاده سیدحسین می روم. از چشمه
سار زلال مشرف بر امامزاده وضو میسازم...
چندسالی است که مهمان شهر
کازرون هستم. سخنهای منقول و مکتوب و منثور از این شهر شنیده، خوانده و دیده
بودم. پس از چند سال سکونت نقل قول ها، مکتوب ها و منثورها برایم تداعی گشتند.
قلم را بر دوات و لیقه فرو
میبرم...
از تنگ چوگان و رودخانه
زیبای شاپور عبور میکنم. هنوز پادشاه بیزانس پیش پای شاپور ساسانی به نشانه
احترام بر زانویش نشسته است.
از روستای
"کشکولی" میگذرم. مجسمه "شاپور" به دور از گزند باد و باران
هنوز پابرجا ایستاده است و با آن رخ آریایی و موهای معجدش دشت زیبای تنگ چوگان را از ارتفاع هشتصد متری
نظاره گر است. چشمه ساسان جوش خروش دارد. انار گاوکشک و انارستان هنوز هم یک تنه
با انار ساوه رقابت می کند. از شهر تاریخی بیشاپور گذر کردم، به چشم خویشتن دیدم
که ستونهای معبد آناهیتا در سرما و گرما با افتخار ایستاده اند.
در این زمانه ای ک بیماری
کرونا ویروس راه تنفس را بسته بود چه بسا که دالان های معبد آناهیتا با آن طراحی
منحصر به فرد به ریه ها صادقانه اکسیژن تزریق می کند.
باغ های مرکبات تل کوشک و آب
روان رودخانه ها میان باغ های حکیم باشی نصف میان و رشن آباد... و روستای تعزیههای
معروف...
من چشمم را روی خشکیده شدن
سرآب دختر نبستم؛ اما خواستم از دیرینگی این شهر بگویم، بهدور از نقاط ضعف... گذشتم.
در روستای بوشیگان دیلمی
نظارهگر "شلوتک" بودم... بوی برنج و شالیزار آن سوی پل
"دیلمی" روح آدمی را نوازش می دهد. گذشتم از تنگ "ترکان"... سعدی
شیراز را به یاد آوردم. چه طبیعت زیبایی... خروش رودخانه شور و شیرین قیامتی به پا
کرده بود. چاههای عمیق "حیدرخانی" مشرف به روستای مشایخ و شکوفه بادام
های همیشه ضربه خورده از تبر از جلو چشمانم گذشتند. از راه "کتل رودک"
با آن روستای تقریبا متروک که زمانی معیادگاه قشقاییهای ایلرو بوده است گذر
کردم. تنها یک درخت آکالیپوس همدم آن پاسگاه قدیمی متروکه بود. مشرف بر "دیدگاه"
(برج دیدبانی معروف کمارج) اندکی آسایدم.
با قلم به راه خود ادامه
میدهم؛ به چشم قلم خویش دیدم که نخلهای کنارتخته و خشت هنوز ایستادهاند. فصل
خرماپزان را به یاد آوردم. زنبورهایی که گردهها را بی هیچ چشم داشتی به منزل میرسانند.
آن همیشه ایستادهگان، یاوران
صولتالدوله
قشقایی در جنگ با انگلیس، ساده دلان باصفا و مهمان نواز، دستان هنرساز حصیر و
بوریا با آن تنباکوهای "دخترپیچ" معروف... آری کنارتخته و خشت... .
"کُه مس" (کوه
بزرگ بالای قلعه سید) با آن ارتفاعات صعبالعبور، با "سنگ آبهها" که
تیوهها و کبکها در کنارش عطش خود را فرو مینشاندند. از "سرآسیو" قعله
سید گذشتم. "امامزاده میرحمال" مرا بدرقه میکند تا وارد شهر سبز شوم...
.
از ابواسحق کازرونی از امین
بلیانی از محققهای دوانی بسیار خوانده بودم. در محله کوزه گرون بر بقعه بواسحق
کازرونی گذر کرده بودم. از دهانه غار حلال و حرام "تنگ تیکو" عبور کردم.
امامزاده پیر کناری نظرم را جلب کرده بود. محله های درالسلام، گِل سوزکی، مجل آباد،
چاه آبی، کوی گنبد، آنگرون(آهنگران) و کوزگرون(کوزهگران) را پیاده رفتم. عکسی ک
پدرم در دهه شصت در "عکاسی رستمی" نبش میدان شهدا انداخته بود از خاطرم
گذشت. دست نوشتهای که بر صفحه اول کتاب "فلک ناز" با مهر کتابخانه
"بنیادی" حک شده بود؛ نوستالژیها مرا قلقلک داد.
در نقش برجسته های "سرمشهد"
نظارهگر شکار شیر توسط بهرام ساسانی بودهام. گلهای "شش پر و شهلا" را
در نرگس زار استشمام کردهام. ریشه های
درخت "پسته وحشی" که از بام امامزاده پیربنکی روییده است را از
نزدیک دیده ام. قعله دختر "دوان"،
آتشکده "گره"، چشمه های دادین، کتیبه سرمشهد را رویت کرده ام...
.
....
من از دشت الهکرمخانی قائمیه،
از چشمه و آسیابهای معروف چنار، نقش برجستههای قندیل، از سرزمین سنگ های مقدس
"دوسیران"، از انار گاوکشک، از باغستانهای کوهمره و سمغان، از چشمه
"مرواک" نودان دیدن کرده بودم. از قدمت "دوان" از متدینبودن
"دریسی ها"، از غیرت "سیف آبادی ها"، از صداقت "سرمشهدیها"،
از "سرو با قدمت" کلانی، از "زلزله جروق"، از بیشهزارهای
زیبای "پریشان" از گذرگاهها و کتل "رودک"، "پیرزن"
و "کتل دختر" حکایت ها شنیده و خوانده بودم. از "نرگس زار" زیبای
جره و بالاده، از "نخل های"
ایستاده کنارتخته و خشت، از آبهای زیبای "پریشان و شاپور"، از
"بلوط های" ریشه دار دشت بارین (دشتبرم)، از شاعران و نویسندگان و
عارفان کازرونی بسیار شنیده بودم.
من در استانهای مختلف
روزگار گذراندهام. همدم کتابفروشیهای میدان انقلاب تهران بودهام، بازار بزرگ
تهران، پاساژهای "علاءالدین و سپهسالار" را در عصرهای دلگیر وجب به وجب
گشته ام. از شوش و راهآهن تا لواسانات و
فرحزاد تهران... .
با "دروازه رشت"
قزوین با آن رستورانها و چایخانههای سنتیاش انس و الفت داشته ام. لهجه شیرین
تاتی و گیلکی مسافران و مهمانان غذافروشیها را به خوبی به یاد دارم. از خیابان
معروف "سپه"، بنای چهلستون و پیغمبریه بارها گذشته ام. سبزه میدان و
بازار بزرگ و باقلواهای معروفش را به خوبی میشناسم.
اصفهان و ابنیه های تاریخی،
از باغ پرندگان و منارجنبان تا ترمینالهایی که سالها مسافرش بودهام. سالها مهمان
کویر زیبای یزد بوده ام. دخمههای زیبا، میدان امیرچخماق با قطاب و شیرینیهای
معروف، انارهای اردکان، "سیاه گوش" و "هوبره" در مرز یزد و
کرمان را بارها از نزدیک به چشم دیده ام. باغ های زیبای تفت و بادمجان معروف
ابرقویه ... .
اما فارس سرزمین دیگریست، با
مردمانش...
چند سالی است که مهمان شهر
کازرون هستم. سخنهای منقول و مکتوب و منثور از این شهر شنیده و خوانده بودم. پس
از چند سال سکونت در این شهر نقل قول ها، مکتوب ها و منثورها برایم تداعی گشتند. در
این موضوعات سخن ها و مقاله ها بسیار بود. خواستم با قلمم دین خود را نسبت به این
شهر ادا کنم.
"یاد سخن پدرم در
سالهای دور افتادم". پدرم در دههی شصت و هفتاد برای امور مختلف با این شهر و
مردم این شهر داد و ستد داشت. همیشه میگفت:
"این کازرونیهای باانصاف"... .
...
نظری افکندم بر کازرون بزرگ
و سبز... . کشاورزان قامت خمیده "ابوعلی" و "مشتان" از نظرم
گذشتند. نسلی که خمیدند برای لقمهای حلال؛ اما سمهای کشاورزی را داخل در غذای
مردم نکردند. خمیدند، ایستادند، ضرر کردند، چاهشان خشکید، اما با فاضلاب مزارع را
آبیاری نکردند.
دبیرستان بستانپور و بزرگ
مجرد نوستالژیهای دانش است و اندیشه. نطنج با آن گاراژ معروفش هنوز هم بوی مینیبوسهای گازوئیلی دهه شصت را دارد. هندوانه
میدان حافظ را برداشتهاند؛ اما هنوز هم هنداونههای کازرون یک چیز دیگر است.
تخصص استاد علی بارگاهی، بوی
مطبوع کباب قشقایی، هنوز هم شیرینی و مسقطی با "پدربزرگ" مزه میدهد. نمایندگی
باتری ابراهیمی در چهار راه دادگستری هنوز معیار و ملاکش در کسب و کار عدالت و رعایت انصاف است. برادران افشار هنوز
هم در یک طرفه کازرون انصاف شان بر هنرشان می چربد. اهلوک و بادام
"دوراهی" هنوز جای خود را ب تنقلات چینی نداده است.
عرقیات دریس معطر و سنتی
مانده است. ورودی اش تصاویر ناصرالدیوان، فردین و داش مشتیهای قدیم همه خود نشان
دیرینگی و پایبندی به انصاف است.
از آش کازرون نگذریم. "کل
شکری" معروف، از آش کارده خوشمزه کازرون بگویم. حاصل دست کوهمرهایهای
هنرمند، از ترشی "گلک" که با منصفانهترین قیمت در شهدای جنوبی عرضه می
شود. باید در پایتخت یا شهری مثل یزد به دنبال این اجناس برویم تا به انصاف
کازرونی ها پی ببریم. انصاف را در پمپ بنزین نطنج دیدم، وقتی 30 لیتر بنزین این
پمپ را با شهرهای دیگر مقایسه کردم.
وارد بازار شویم، نبش بازار
"استاد صمد" منصفترین دست دورزیها را دارد. در بازار کازرون بسیاری از
بازاریان قدیم از قسم خوردن موقع فروش امتناع می کنند. هنوز پاساژ
"قیصرانی" و "خواجهیوسفی" با آن معماری دست و پاشکستهاش پیش
روستاییان حرمت دارد. "برلیان" هم نتوانسته با درخشندگیاش شهرت بازار
قدیم را کاهش دهد. بوی عطر داروها، ادویهجات و "سنبل طیب" در بازار
قدیمی روح افزاست... .
بازار رومیها، لباس محلیهای
رنگارنگ و آن ابزار فروشی منصف سرگذر، هر رهگذری را به خود وا میدارد. هنوز هم
"لبافی های" با وجدان در این بازار باحیا و منصف کاسبی می کنند. خبری از
"دُولچه" (دَلوچه) و دولچهدوزی نیست. چند دولچه نظرم را جلب می کند. بیشتر
جنبه تزینی دارد. اما "ریوار و گیوه " داستان دیگری دارد؛ استاد ماشاءلله
در ضلع شمالی بازار هنوز در برابر کفشهای چینی ایستاده و یک تنه در حجره دو متری
اش در برابر پاساژهای رنگین بی مصرف از هنر این مرز بوم دفاع می کند. "ریوارهایی"
که از دهستان دشت برم و روستاهای "کلانی و عبدوئی" می آید و حاصل دست
هنرمندان این منطقه است. "گیوه" کازرون هنوز در دل برازجانیها و شیرازیها
جا دارد و مشتری پروپاقرصش هستند و بستنیبندی معروف خیابان سعدی.
لوازم یدکیها خواسته یا
ناخواسته قیمتشان سر به فلک می رود، شکریزاده در کمربندی کازرون قیمتها را با
نرخ انصاف عرضه می دارد تا با نرخ دلار. در این شهر دکانهایی را دیدم که اجناس را
با همان نرخ سابق میفروختند؛ چراکه میزانشان انصاف بود نه قیمت دلار... .
در محلهی بالا نانوایی را
دیدم که چانههای نان را در ترازوی انصاف یکی یکی وزن میکرد. تاکسیهایی که حتی
در پایان شب هم به نرخ روز مسافران را به مقصد می رساندند. راننده تاکسی را دیدم که
ایستاد و پیاده شد و با صبر و حوصله فراوان یک کهنسال فرتوت را سوار نمود.
.....
همهی اینها را گفتم که از
این شهر و انصاف مردمانش بگویم. قلم را خسته کردم تا این خصلت زیبا را یادآوری
کنم. برای نسل حاضر نوشتم تا ادامه دهنده نسل "با انصاف" پیشین باشند. در
خرید و فروش کم نگذارند، قسم نخورند، در فروش
"وجدان" را میزان قرار دهند، در خدمت به خلق انصاف به خرج دهند، هنر و
صنایع دستی را ارج نهند و به کم قانع باشند. چه بسا که ریوار و گیوه دستباف رو به
فراموشی برود؛ چه بسا که دولچه از ذهن ها پاک شود؛ اما یک همت بزرگ می طلبد و
آگاهی نسل حاضر... .
حرف های زیبا جایشان در
اینستاگرام و پیج ها است. این عملکردهاست که فرهنگ و سنتهای یک مردم را زنده نگه
می دارد.
گلزار شهدای کازرون و عملیات
کربلای چهار و پنج بارزترین نوع وجدان و بصیرت جوانان کازرونیاست در صیانت از این
خاک و مرز و بوم.
"پیکهای
بهداشت" یکی از باوجدانترین نیروی کار در این شهرند. پاسی از شب که خوش خوابیدهایم،
نظافت شهر را بی هیچ چشم داشتی برعهده دارند.
رستوران و بیرونبر ترنج که الحقولانصاف
تا مدتها در کیفیت غذا و انصاف حرف اول را میزد، ایده جالبی را برای یک مورد خاص
در این شهر پایه گذاری کرد. این بیرون بر برای زنده نگاه داشتن "امثال و
حکم" دلنشین کازرونی، در زمان انتظار برای تحویل غذا – در سالن انتظار یا
فاکتورهای ارایه شده توسط پیک ها – جملات، ضربالمثلها و نکتههای شیرین
"لهجه کازرونی" را مینگاشتند که قابل ستایش بود.
یا میوه و تره بار سنگ فرش
در میدان شهدا که به حق تازهترین و مقرون به صرفهترین میوه و ترهبارها را به
ویژه در این ایام کرونایی بدون هیچ خللی با بهترین قیمت ها به مردم ارایه دادند.
یا پرسنل پزشکی کازرون به
ویژه پرسنل پایگاه قدس، انسانهای شریفی که چه بسا وجدانشان در خط مقدم مقابله با
کرونا بر زیرساختهای موجود میچربد.
اکنون سیمرغ با درایت مسئولان
و دستاندرکاران به ورودی شهر کازرون آمده تا بگوید ما از پی هزاران باز متولد خواهیم
شد. در جوار امامزاده سیدحسین، چون نخل های خشت و کنارتخته استوار، همچون آتشکده
جره شعله ور و بالارونده، صاف و صیقل داده شده چون سنگ های معبد آناهیتا، با شهدی
ناب و بویی خوش چون نرگسزار، پایبند و ریشهدار همچون بلوط زار دشت برم، به سادگی
امامزاده پیربنکی، به زلالی چشمهسارهای شاپور و ساسان، به بلندای کوه قاف و به
دیرینگی فارس.
قلم را در قلمدان میگذارم؛ برای
پیادهروی راهم را به سوی جاده سلامت کج میکنم. نسیمی منصفانه از زیر ماسک بر
تمام صورتم میوزد... .
تندرست، منصف و مانا بوید.
اسکندر نجفی – تابستان 1399
پی نوشت1: درسته که دکتر محمد عارف توی یه نغمه کازرونی سروده: "هِي نگين
شهرِ گُلَن يا بلبلن يا نمچِنَن" اما من میگم انصافا انصاف بازاری و کسبه
کازرون وا مردمش زبون زدن...
پی نوشت2: خلاصه این دیار کهن انواع حواس پنج گانه آدمی را نوازش میکند.آثار
باستانی این دیار چشمها را، نرگس زار بالاده خوشبوترین رایحهها را، نسیم نوازشگر رودخانه بازرنگان و تپههای شاپور
حس بساوایی را، بلبل هزار و خرما در نخلستانهای خشت و کنارتخته گوش نوازترین و
رودخانه چنار و ساسان و شاپور شیرین ترین طعم ها را تداعی میکنند... و تنها یک حس
باقی می ماند و آن حس مسولیت پذیری در قبال یکدیگر است و آن چیزی نیست جز انصاف و
وجدان بیدار که باید تا همیشه در تمام مشاغل و صنف ها سرلوحه همگان باشد.