عصر عملیات برای تجدید وضو به بیرون از سوله گردان فجر رفتم. در حین وضو گرفتن حاج جعفر اسدی و آفا مرتضی جاویدی با هم اومدن کنارم. ابن در حالی بود که من دارای محاسن تقریبا بلندی بودم.
حاج اسدی رو به من کرد و گفت: چرا هنوز محاسنت رو کوتاه نکردی و نزدی؟
در جوابش گفتم حاجی جان دوست دارم اگر فردا توفیق شهادت نصیبم شد با محاسن بلند باشم و...
در جوابم گفت ببین پسرم من که فرمانده لشکر شما هستم محاسنم رو زدم. این هم (اشاره به آفا مرتضی کرد) که فرمانده گردان شماست محاسنش رو زده. عزیزم امشب عملیات هست قطعا دشمن فردا شیمیای استفاده میکنه و شما با این محاسن نمیتونی از ماسکتون استفاده کنی. برو حتما محاسنت رو بزن ...
گفتم: چشم!
بعد از وضو به سمت گردان آمدم و برادر طلبه عزبزی که آرایشگر گردان بود رو پیدا کردم و گفتم بیا محاسن منو کوتاه کن و اون هم آمد جلو در سوله نشستم و محاسنم را کوتاه کرد.
به شوخی میگفت من آرایشگر دامادها هستم. امشب هرکی من آرایشش کردم فردا حجله دامادی و شهادتش برپاست.
در همین حین برادر الهی با دوربینش کنارمان ایستاد و عکس یادگاری گرفت و گفت: اینم یک شهید دیگه. البته عکس را من ندبدم تا بعد از اسارت.
ارواح پاک شهیدان کربلای ۴ به ویژه فرمانده دلاور گروهان یک مسلم رستمزاده شاد.