پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

کد خبر: ۲۰۵۵
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۸ بهمن ۱۳۸۷ - ۱۰:۴۹
پارسای پارسی - 2
احمد صادقی اردستانی

اشاره : حجه الاسلام و المسلمين احمد صادقی اردستانی از جمله نویسندگان گران قدر حوزه دین پژوهی است که اولین کتابش را با عنوان "سلمان فارسی" در سن 24 سالگی و در سال های اواخر دهه چهل به رشته ی تحریر درآورده است. وی در چاپ اول کتاب در تبیین زادگاه سلمان به روایت شهر جی اصفهان استناد نموده و سلمان را متولد آنجا می داند وی همچنین سفری تبلیغی به کازرون نیز داشته است. صادقی اردستانی بعدها به کازرونی بودن سلمان فارسی معتقد شده و در چاپ های بعد، کتابش را اصلاح می کند . کازرون نما به همین منظور بریده ای 10 صفحه ای از چاپ سوم این کتاب را در اختیار شما خوانندگان گرامی قرار می دهد .

 

مهد پرورش سلمان

ساليان دراز سپري مي‌گشت ، خورشيد فروزان بعادت هميشگي بسطح زمين نور مي‌پاشد و گاهي چهره مي‌پوشيد و جهان را تاريکي و دهشت مي‌گرفت ! بازرگان ، به تجارت و سوداگري خويش مشغول بود ، برزگر همه صبح بسوي دشت و صحرا قدم بر مي‌گذاشت و بالاخره همه کس به دنبال کار و حرفه‌ي خويش در تلاش و کوشش بود . در ميان اين غوغاي زندگي و فراز و نشيب سرسام آور اجتماع در «کازرون» که جزء استان فارس بود خانواده‌ي آبرومندي از فرزندان منوچهر پادشاه ايران زندگي مي‌کرد ، نام بزرگ و رئيس اين خانواده « بدخشان » بود . همان مردي که او را به رياست کيش آتش پرستي برگزيده بودند ! خانواده بدخشان مردمي ثروتمند و شريف بودند و شخصيت اجتماعي را از نياکان خود به ارث مي‌بردند .

 

اين خانواده ، نوجوان آراسته‌اي را در دل خود مي‌پروراند که تازه قدم به آستانه‌ي بلوغ نهاده بود . اين جوان نامش «روزبه» و از همان روزها آثار مجد و بزرگواري در چهره‌اش به خوبي مشاهده مي‌شد ، و اگر قيافه شناسي بود خط طلائي نبوغ و سعادت را در سيماي ملکوتيش آشکارا مشاهده مي‌کرد !

 

وي نمونه‌ي کاملي از معنويت و اخلاق و متانت و پاکي و خلاصه ، جواني بود که کشوري انتظار داشت که روزي به وجودش افتخار کند و احياناً هر کس آرزو داشت او را به خود منسوب گرداند ! پاکي و نجابت «روزبه» زبانزد همه بود و او را با اخلاق و فضيلت مي‌ستودند .

 

بدخشان مزرعه‌اي داشت که در آنجا کارگران زيادي را به زراعت گماشته بود و روزي يکبار به آنجا سرکشي مي‌کرد ، روزبه به شدت مورد علاقه‌ي پدر و مادر و ساير بستگان قرار داشت و براي اينکه فرزند عزيزشان با آسايش و راحتي زندگي کند او را هميشه در خانه نگهداري مي‌کردند تا از هر گونه زحمت و مشقت در امان باشد .

 

بدخشان تصميم داشت از همان اوان جواني عقيده آتش پرستي را به فرزندش بياموزد تا بدين وسيله سنت و شيوه دودمان خويش را حفظ کرده باشد !

 

بدين منظور هر گاه وقت مناسبي مي‌يافت راه و رسم آيين خويش را به روزبه تعليم مي‌داد ! اما روزبه وقتي به طور دقيق پيرامون اين کيش مي‌انديشيد نمي‌توانست به خود حق بدهد که اين مرام موافق با منطق و عقل انسان است !

وه !‌انسان نقطه‌ي توجهش را آتش قرار دهد و صبح و شام در برابر آن کرنش کند‌! چه انديشه‌اي سست و چه فکري مسخره آميز و چه حرفي بچه‌گانه ! نه ، چنين خطائي سزاوار نيست ! انسان عقل دارد ؛ انسان از همه‌ي موجودات برتر و گل سرسبد مخلوقات است . آنوقت در برابر آتش يک موجود بي‌ثبات سجده کند؟! نه، اين ذلت از ساحت مقدس انسان .

 

پروازي در عالم

«روزبه» هرگاه جاي خلوتي مي‌يافت به انديشه مي‌پرداخت خصوصاً وقتي شب ، پرده سياه خود را روي زمين پهن مي‌کرد ،‌بقضاي پهناور بالاي سر مي‌نگريست و در چهره‌ي ستارگاني که به صفحه‌ي آسمان‌،‌گوئي ميخکوب شده بودند و به هم چشمک مي‌زدند دقيق مي‌شد .

 

اين اختران فروزان ، رفت و آمد شب و روز ، گردش فصلهاي چهارگانه ، کوههاي بلند و سلسله‌وار ،‌اقيانوسهاي پرتلاطم و مواج ،‌گياهان سودمند و فراوان ،‌مرغان قشنگ و نغمه سرا ، پروانه‌هاي زيبا و نرم اندام که با بالهاي لطيف خود صورت گلها را لمس کرده و گردگيري مي‌کنند ، و بالاخره اين جهان وسيع و اسرارآميز ،‌که فکر بشر را واله و حيران خويش ساخته است ! همه زبان گويائي دارند که اين عالم را آفريدگاري حکيم و دانا به وجود آورده است .

 

نه ،‌سزاوار نيست اين همه دليل و نشانه‌ها را ناديده گرفته و چشم و گوش بسته به دامن آتشي ناپايدار که تازه خود به نگهبان احتياج دارد و سرانجام به خاموشي ميگرايد چنگ زده و در مقابلش به عبادت و نيايش برخيزم !

 

اينها انديشه‌هائي بود که در ذهن روزبه اثر فوق العاده عميقي گذاشت و او را وادار کرد تا به جستجوي عقيده صحيحي بپردازد ، تا جائيکه قلباً از عقايد و کردار پدر و مادر و اجدادش متنفر شد و رفتار آنها را به باد انتقاد و احياناً مسخره گرفت !

 

اين اراده که در قلب «روزبه» جوانه زده بود کم کم رشد نمود و محصولش اين شد که :

يکوقت احساس کرد نيروي مرموزي در درونش به وجود آمده و هر چه يک روز مي‌گذرد ، جوشش و غوغاي بيشتر بپا مي‌کند و هر لجظه او را مضطرب و نگران مي‌سازد !

 

سينه‌اش تنگ شده و قدرت ناديده‌اي مثل جادو سراسر وجودش را تسخير کرده ، و از فراق معشوق گمشده و ناشناخته‌اي ملول بود و رنج مي‌برد . در اندرون من خسته دل ندانم چيست ؟! که من خموشم و او در خروش و در غوغاست!!

 

ناقوس کليسا

همانطور که خوانديم «بدخشان» خيلي به فرزندش محبت مي‌ورزيد ،از اين رو پيوسته او را در خانه نگه مي‌داشت تا مبادا به او گزندي رسد !

 

در صورتيکه اين کار بدخشان احساسي نبود و اگر «روزبه» در خانه مي‌ماند و با اجتماع و مردم سروکار پيدا نمي‌کرد و بي‌ربط با ديگران بار مي‌آمد !

 

بدخشان اين کار را براي خود لغزشي تلقي کرد و يکي از روزهائيکه خودش در منزل سرگرم رسيدگي کارگراني بود که عمارت مي‌ساختند ‌، روزبه را به منظور سرکشي دهقانان به مزرعه‌ي خويش که در کنار ده قرار داشت فرستاد .

 

«روزبه» نيز خود از اين ماموريت خيلي شادمان بود ، خانه را ترک گفت و راه مزرعه را پيش گرفت ،‌راه چند کيلومتري و باريک و بياباني را طي مي‌کرد ،‌اما همچون مادريکه فرزند دلبندش را از دست داده باشد واله و حيران و افسرده و پريشان به راه خود ادامه مي‌داد قدمهايش بي‌اختيار در حرکت بود اما انديشه‌اش در دنياي وسيع و دوردستي سير مي‌کرد ، همانطور که غرق در امواج متراکم افکار بود ناگهان صدائي بگوشش رسيد و رشته‌ي افکارش را گسيخت ،‌اين صداي ناقوس کليسائي بود که در آن نزديکي محل عبادت و اجتماع مسيحيان بود ،‌«روزبه» راه خويش را رها کرد و نزديک کليسا آمد!

 

در کليسا جملاتي را دست جمعي با صداي بلند مي‌گفتند و اين صدا در پهن بيابان انعکاس مي‌يافت . «اشهد ان لا اله الا الله ؛ و اشهد ان عيسي روح الله ؛ و اشهد ان محمداً (ص) حبيب الله »

 

اين کلام حق بود و گويندگان آن ، راهبان و زاهدان نصراني بودند که در معبد خويش گرد آمده و مراسم مذهبي را برگزار مي‌کردند !

 

«روزبه»‌با شنيدن اين کلمات منقلب شد و احساس کرد روزنه کوچکي از اميد در قلبش تابش نمود ،‌به دنبال اين انديشه وارد کليسا شد و از راهبي درخواست کرد تا او را به دستورات آن کيش آشنا کند ! راهب چند مسئله مربوط به خداشناسي براي «روزبه» بيان داشت .

 

«روزبه» به يگانگي خدا شهادت داد و به رسالت حضرت عيسي بن مريم (ع) اعتراف نمود آنوقت با اين اعتقاد مذهبي ،‌انقلاب درونيش اندکي آرام گرفت !

 

بعد تصميم گرفت پيرامون دين جديد تجسس بيشتر کند تا حقيقت آن خصوصاً جمله‌ي «اشهد ان محمداً حبيب الله » برايش کاملاً روشن گرديد . به دنبال اين تصميم اينطور سوال خويش را آغاز نمود :

 

مقصود شما از آن جمله‌ي آخر که همه با هم مي‌گفتند چيست ، گفتند گواهي مي‌دهيم که محمد (ص) حبيب خدا و پيامبري است که انبياء و سفراي الهي بر وي ختم مي‌شوند و او پيغمبر آخرالزمان است!

 

«رزوبه» با شنيدن اين سخن تکان خفيفي خورد و احساس نمود بيش از پيش قلبش با راحتي خاصي انس گرفت ، و روشني اميدوار کننده‌اي دلش را نوراني ساخت .

 

آنروز به خانه بر نگشت و شب را هم در کليسا ماند و به عبادت و انجام فرامين ديني پرداخت !

 

خانواده‌اي در آتش فراق !

بدخشان و خانواده‌اش براي فرزند ،‌سخت پريشان خاطر شدند و افرادي را به اين طرف و آن طرف براي پيدا نمودن «روزبه» گسيل داشتند ، آتش فراق در قلب بستگان و خصوصاً پدر روزبه شديداً زبانه کشيد و سراسر وجودش را اضطرابي که نشانه‌ي غم و اندوه بود فرا گرفت !

 

بدخشان خود نيز بيش از همه قطرات اشک از چهره‌اش سرازير و به دنبال گمشده محبوبش در تلاش و تکاپو بود !

 

بعدازظهر روز دوم همانطور که فاصله‌ي بين ده و مزرعه را مي‌پيمود نواي ملايمي از پشت ديوار توجهش را جلب کرد ، صاحب صداي عقب ديوار روزبه بود .

 

آري فرزند عزيز بدخشان پشت ديوار زمزمه مي‌کرد و مي‌آمد و چهره‌اش گرفته و غم آلود به نظر مي‌رسيد !

 

واي ،‌روزبه توئي ؟‌عزيزم کجائي ؟ آيا ترا بخواب مي‌بينم ؟ عزيزا از فراقت خسته و نالان و گريانم ، زسوز هجرت اي ناگرفته قلب و چشمانم . نور چشمم پرده نازکي جلو چشمانم را گرفته و درست ترا نمي‌بينم !

 

بدخشان روزبه را به آغوش کشيده ، صورتش را بوسه زد و با چند قطره اشک شوق چهره غبار آلود «روزبه» را شستشو داد . روزبه جان ، پسرم ، کجا بودي ؟‌چرا اين چند روز به خانه نيامدي ؟ ولي بدخشان آنچه را اصلاً انتظار نداشت شنيد :

 

- پدر ، من حوصله حرف زدن ندارم ! دست از من بردار ! من مضطربم ! در سينه‌ام جوشش و غوغائي بپاست ! در التهاب و انقلابم ! يک نيروي باطني مرا مجنون کرده است ...  روزبه جان چه مي‌گوئي ! از اين حرفهاي ناموزون و پراکنده منظورت چيست ؟

 

پدر جان ! من به جهان تازه و روشني قدم گذاشته‌ام ؛ از پرستش آتش و موجودات بي‌ثبات وارسته و با قلبي لبريز از شور و علاقه به آفريدگار لايزال جهان دل بستم !

من به خدائي معتقد شدم که پديد آورنده‌ي سراسر موجودات است ، حتي آتشي که شما معبود خويش مي‌دانيد !

 

بدخشان که انتظار چنين حرفهائي را نداشت با شنيدن اين سخناني که پيکره‌ي کيش مجوسيت را متلاشي مي‌ساخت مو بر بدنش راست شد !

 

بدخشان براي اينکه اين صدا را در گلوي «روزبه»‌خفه کند و فرزند را مرعوب سازد تا مبادا از اين پس لب به اينگونه سخنهاي ناستوده گشايد ! به کارگرانش فرمان داد «روزبه» را بزنند تا شايد ،‌از عقيده تازه‌اش دست بردارد !

 

سلمان فارسي – احمد صادقی اردستانی – چاپ سوم

بهمن 1354 – انتشارات خزر تهران – صص 31 – 41
 
مطالب مرتبط :
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۳۶ - ۱۳۸۷/۱۱/۲۸
0
0
سلام
دستتون درست. مطالب بسيار ارزشمندي است. استفاده كردم.
خدا نگهدارتان باشد
يا علي
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۲:۴۰ - ۱۳۸۷/۱۲/۱۸
0
0
با سلام لطفا اسناد معتبر دیگری را در سایت خود راجع به کازرونی بودن سلمان بیان نمایید
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۹/۰۲
اذان صبح
۰۵:۱۰:۳۹
طلوع افتاب
۰۶:۳۳:۵۴
اذان ظهر
۱۱:۵۰:۱۵
غروب آفتاب
۱۷:۰۵:۰۹
اذان مغرب
۱۷:۲۲:۲۲