مردم اين بخش با توجه به سابقه تاريخي و مجاورت با شهر بيشاپور، پايتخت باستاني شاهپور اول داراي باورهاي كهن بسيار قوي هستند. سالها است كه مردم اين ديار با شور و شوق زياد از پيش به پيشباز نوروز ميروند.
در گذشته، نوروز عزيزترين لحظهي زندگي اين مردم بود. شب نوروز تولد دوبارهي دوستيها بود. كينهها ميمردند، دشمنيها به دوستي مبدل و قهرها به آشتي ميگراييد. جمشيد ستايش ميشد، كورش تحسين و ساسان گرامي.
مردم از سه ماه قبل، در تدارك گاه دگرگوني سال بودند. زنان ابتكار عمل را در دست داشتند. آجيلهاي محلي از تخمهي هندوانه، كدو و آفتابگردان گرفته تا نخودچي، برنجك (برنج جوشانيده و بو داده شده خشك)، گندم برشته (گندم بو داده) گمك (برنج تر پوست نكندهي در هاون كوبيده شده)، نان شيرين و ساير محصولات محلي، همه به وسيلهي زنان با صفا و فرهنگ دوست، براي شب موعود تدارك ديده ميشد.
پدر در فكر تهيهي پوشاك نوروزي بود (كه شايد تنها سالي يك بار نو ميشد). بوي خوش بهار از چهرهي چروكيدهي پيران تا رخ زيباي كودكان ميطراويد. چنين بود كه سنت چندين هزارسالهي سرزمين پاك آرياوش، بوسيلهي اين قوم درستكار و يزدان پرست جاويد ميماند. پسين آخرين چهارشنبه، كارها پايان، بوتههاي خار بدون احساس هر سوزشي بر پشت شير پسران حمل، و مهياي آتش مقدس. چرا كه زردي ها بايد ميرفتند و سرخيها بر گورشان جا خوش ميكردند.
و به بياني.....
چه زيبا بود آواز كبوتران، كبوتران در زنجير با نواي خوش، سرود رستن از اسارت زمستان سیاه سر ميدادند؛ نوجوانان خسته دل، از كار توان فرساي كهنه سال، چون كبوتران با بالهاي نيمه جان، برفراز آتش پاك كنندهي زشتيها خيز ميزدنند و زردیهاي نكبتبار از رخسار ميزدودند. چه منظرهي دلنشين و زيبايي!؟، به ياد آر، جخ امروز از مادر نزادهام، عمر جهان بر من گذشته است. نزديكترين يادمانم سدهها دور است و من هماره ارمغان نياكان را پاسدارم.
و شعار پيران ....به ياد آر:
"نوروز از گذر تاتاران، سكندرها و...... عبور كرد و باز هم با شالي سبز، خود را به پاكبازان ايرانسرا نماياند. پس شاد بايد بود و شاد بايد گفت و شاد بايد زيست"
"و بر گور اهرمن پاي كوبيد ."
چنين بود رسم و آيين ما؛
پرچم داران جمشيد با شادي بيوصف؛
بر طبل سياه زمستاني ميكوبيدند،
گاه دگرگوني زمين ميرسيد،
زاغ سيه روي از ترس شلمزارهاي سرسبز،
به دشت سياهي ميخزيد
و مردم شاهپور با بوي خوش بهار نارنج
و عطر گل محمدي؛
دهل زنان
رسيدن عمو را پاس ميداشتند.
نخست روز فروردين، همهي مردم روستا با مزين شدن به پوشاك نو به ديدار يكديگر ميشتافتند. همه ميدانستند كه از كجا بايد آغازيد. گرد آمدن مردم در ميدانگاه ده و مهياي ورود به خانهي پير (ريش سفيد محل). در اينجا بدون توجه به پايگاه اجتماعي و اقتصادي، ارزشمندترين ملاك براي بازديد، سن فرد بود. آنگاه، به ترتيب ازكهنسالترين فرد ديدارها شروع ميشد. بزرگان بر چهرهي كوچكها بوسه ميزدنند و كهتران بر دست مهتران لب ميخراميدند. اين زيبايي آيين ما بود:
"كسوت سالار، تجربه مهم و سن و سال با ارزش"
در پانزده روز اول عيد، هر كس در هر جاي كشور كار را رها و خود را به خانه ميرساند تا بر سفرهي هفت سين نشسته و در انتظار ورود سال تازه باشد. سفرهي هفت سين مزين به همان سينهاي رايج و ساير بركات مانند: ماهي، نان، آينه و تخم مرغ آراسته ميشد. كتاب، ارزش سفره بود. اكنون هم قرآن كريم و شاهنامه، نماد و روح مذهبي و ملي مردم اين بخش از سراي كهن است.
از بازيهاي مرسوم اين روزها تريك بازي (تيله بازي) و خاگ بازي (تخم مرغ بازي) بود. نوجوانان از روز اول با گرفتن تخم مرغ در مشت، نوك آنها را به يكديگر ميكوبيدند و هر تخم مرغي كه ميشكست از آن فرد پيروز بود.
"بايد دانست كه نگهداشت سنت نياكان نماد هويت است و با خود بودن"