در بحث قبل عنوان شد كه زيربناي ساختن جامعه اي سالم و آرماني و به تعبيري ديگر مدينه فاضله (اصلاح خود )ودر مرحله دوم اصلاح جامعه
و وعده داده شد كه در اين قسمت مراحل اصلاح خود كه همان اصلاح نفس است بيان كنيم قبل از ورود به بحث اصلاح نفس لازم است نفس را شناخت انگاه قدم در اصلاحش نهاد .بدون شناخت نفس اصلاح او غير ممكن است .تو حاظري مدتها زحمت بكشي تا فني را فرا گيري -نظير رانندگي و يا كاربري رايانه و...آيا مي تواني چند ماه تلاش كني تا با وجود خودت آشنا شوي ؟آيا خود را شناخته اي ؟اين كه مي گويي "من"آيا مي داني اين من كيست ؟
كودك بودي مي گفتي "من"بزرگ شدي مي گويي "من"سالخورده اي باز هم "من"همه چيز در گذر زمان تغير كرد ولي "من"ثابت است .از نظر جسمي تغيراتي بوجود آمد از نظر مال و ثروت باز به همين منوال ولي "من "دوران كودكي و جواني و ميانسالي تغيري نكرده اين همان نفس است همان نفسي كه اين استعاداد را ذات اقدس الهي در او نهاده تا به مرحله خليفته الهي برسد .اين نفس امانتي است الهي از جانب حضرت حق .اگر در مسير صحيح رشدش دادي موفقي و اگر در مسير ناصحيح حركتش دادي يقين بدان از حيوان بدتري اين فرمايش معبودي است كه اين نفس را در نهاد من وشما نهادينه كرده است .
انسان در دو جهت لاينتاهي است 1-كمال 2-زوال واين دو دو نقطه مقابل هم هستند .خداوند از نظر علم و قدرت وحيات نامحدود است .اساسي ترين مساله در زمينه اصلاح بشر اين است كه نفس آدمي را بشناسيم آنگاه نسخه سعادتش را ببنديم .
انسان مركب از جسم و روان است همه دانشمندان معتقدند كه روان انسان شريف تر از جسمش است .قرآن افرادي را كه هدايت عقلي دارند صاحبان لب و مغز مي داند و معرفي مي كند
تن همي نازد به خوبي و جمال روح بيرون كرده كروفروبال
گويدش كي مزبله تو كيستي چند روز ي است از من نيستي
غنج و نازت مي نگنجد در جهان باش تا من شوم از تو جهان
تا كه اندر گور يارانت كنند طعمه موران ومارانت كنند
بيني از گند تو گيرد آن كسي كه همه مردي به نزد تو بسي
آري :بقاي اين جسم و اين تن در گرو روان است وقتي رابطه بين جان با بدن قطع شد بدن نابود مي شود بنابراين انسان داراي دو حقيقت نيست تا آنكه يكي جان و ديگري جسم باشد بلكه داراي يك حقيقت است و آن جان اوست و جسم ابزار اين جان است امام صادق (ع)مي گويد:"اصل انسان دل و خرد اوست "
تن آدمي شريف است به جان آدميت نه همين لباس زيباست نشان آدميت .حال به سراغ نفس برويم و آن را بشناسيم
حالا كه بايد نفس را شناخت و بعد در تربيتش قدم گذاشت آيا اينچنين برداشت مي كنيم كه ما بر نفس خويش تسلطي نداريم و نمي توانيم آن را بشناسيم و در نتيجه نمي توانيم سازنده اش باشيم ؟در حالي خداي بزرگ مي فرمايد "بلكه آدمي بر نفس خويش بيناست هر چند عذر آورد "(سوره قيامت آيه 14)اين آيه تفسيرش چيست ؟يعني اي انسان تو نفس خود را مي شناسي /خوب و بدش را ميداني سود و زيانش را مي شناسي گاه مي بيني كه نفس تو را ملامت مي كند كه اي انسان چرا به من خيانت كردي ؟اين گفتار همان نفس مقدس است كه خداي بزرگ به آن سوكند ياد نموده "سوگند به نفس ملامت گر "(آيه 2 سوره قيامت )
با شناخت است كه راه ارتباط نفس را به خدا مي يابي و تو خود مي بيني كه سود و زيان را همين نفس با تو در ميان مي گذارد ولي تو از اختيار خدادادي سو استفاده مي كني و همين نفس را به بيراهه مي بري ودر آتشش مي افكني .خداوند 11قسم به نفس مي خورد براي چه ؟چرا خدا 11قسم به نفس مي خورد ؟به ويژه كه در هيچ كجاي قرآن بربي بيان مطلبي اين همه قسم نيامده .بعد از بيان سوگندها خداوند مي فرمايد "هر كس به شناخت و تزكيه نفس مبادرت ورزيد مسلما به رستگاري رسيد و هر كه رهايش كرد نا انيد و بي بهره ماند "حال كدام نفس است آيا نفس ملهمه است كه خدا به آن سوگند ياد كرده و فجور و تقوا را به آن الهان نموده ؟آيا نفس اماره است كه انسان را به بدي زياد امر مي كند ؟آيا نفس لوامه است كه انسان را از تباهي باز مي دارد ؟آيا نفس مطمعنه است كه به نداي "ارجعي الي ربك "مفتخر است ؟با اين چنين گفت كه جواب همه موارد فوق است .زيرا انسان يك مجموعه است از ملكوت و ناسوت و شهود .نفس انسان از بعد ملكوتي نفخه الهي است كه در سير صعود به مقام نفس مطمعنه راضيه و مرضيه مي رسد و مي تواند مانند حضرت رسول (ص)آن قدر نزديك شود كه فاصله او به اندازه دو كمان يا كمتر باشد (آيه 8و9 سوره نجم )و از بعد ناسوتي مي توانند سقوط كند كه از حيوانات هم بدتر شود (سوره اعراف آيه 179)
با اين اوصاف بايد اين نفس را بايد ساخت و سازنده اش بود تا سعادت را شامل حال شود