پس از پیروزی اسلام؛ به اجبار مسلمان شد. زبان به اسلام میگشود اما دلی مملو از نفاق داشت. بعد از رحلت پیامبر درب خانهی امیرالمؤمنین (ع) را زد: یا علی! چرا نشستهای خلافت را دارند به انحراف میبرند!
چه کسی این حرف را میزند؟
ابوسفیان!
عجب! ابوسفیان طرفدار علی(ع) شده؟!
گفت: «إِنِّي لَأَرَى عَجَاجَةً لَا يُطْفِيهَا إِلَّا الدَّم: من طوفانی میبینم که جز خون چیزی آنرا فرو نمینشاند!»(1)
هنوز جنازهی پیامبر دفن نشده بود که بعضی از مسلمانان در سقیفه جمع شدند و ابوبکر را به عنوان جانشین پیامبر معرفی کردند. ابوبکر از قبیلهی قریش نبود! به دلیل تعصبات قبیلهای تحمل این مسأله برای برخی از اعراب بخصوص افرادی از تیرههای قریش از جمله بنیهاشم و بنیامیه سنگین بود!
در این هنگام ابوسفیان فرصت را غنیمت شمرد. او که با اسلام و مسلمانان دشمنی قلبی داشت، فرصت را برای ایجاد اختلاف غنیمت شمرد. مسأله را با عباس (عمومی پیامبر) در میان گذاشت.
به عباس گفت: چه نشستهای که ما «بنی عبد مناف» کنار زده شدیم! علی (ع) که از طرف پیامبر (ص) به خلافت تعیین شده بود کنار زده شده و یک نفر از طایفهی «تیم» جانشین پیغمبر شد! این چه مصیبتی است؟(2)
بعد از آن با عباس نزد امیرالمؤمنین(ع) رفته و به آن حضرت گفتند: ما با ابوبکر بیعت نمیکنیم!
حضرت جواب دادند: «أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ: این امواج فتنهها را با کشتیهای نجات بشکنید و دست از این فخرفروشیها بردارید که امروز زمان طرح کردن این مسایل و فدا کردن مصالح اسلامی در راه اختلافات طایفگی نیست.»(3)
بعد فرمودند: «مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِه: اگر من امروز برای رسیدن به خلافت اقدامی انجام بدهم مانند کسی هستم که میوهی نارسی را بچیند و چنین کاری مانند زراعت در زمین دیگری است.»(4)
به راستی تاریخ اسلام سراسر حادثههای عبرتانگیزی است که باید از آن درس گرفت.
در این حادثه نیز نکاتی است که باید به آنها توجه شود:
1. در زمان فتنه و شبهه اقدامات نسنجیده و افراطی به همان اندازه نامناسب است که اقدامات منفعلانه؛ لذا تنها راه نجات؛ تبعیت از ائمه معصومین(ع) و ولایت فقیه (در زمان غیبت) است. در طول تاریخ همیشه خط افراط و تفریط مسلمین را تهدید می کرده است. زمانی عده ای امام حسن (علیه السلام) را مُذِّل المؤمنین خواندند اما خود به وقت نیاز؛ امام حسین (علیه السلام) را تنها گذاشتند!
2. مصالح مؤمنین همیشه مورد توجه خاص ائمه معصومین (علیهم السلام) بوده تا جایی که فدا کردن حقوق شخصی خود به پای مصالح اسلام و مسلمین سیره ی مستمر ائمه (ع) بوده است. هر چند افتادن در دام مصلحت اندیشی های بی جا از بزرگترین مصیبت های مؤمنین در طول تاریخ بوده اما چنین نیست که بعضی گمان کنند همیشه مصلحت اندیشی، نادرست است. مهم آن است که باید معیاری برای تشخیص آن داشت که مهمترین معیار در عرصه مسائل اجتماعی و سیاسی نظر ولی امر مسلمین است.
3. همواره باید مواظب خطر منافقین بود. منافق کارش ایجاد اختلاف است. هر کسی که با رفتار خود در جامعه اسلامی شکاف ایجاد کند در حقیقت راه را برای رشد دشمنان اسلام باز کرده است. آیا اختلافات بین نیروهای درون نظام این ارزش را دارد که خدای ناخواسته انقلاب به دست نااهلان بیافتد؟!
4. همیشه ممکن است افراد دو رو و منافق اطراف برخی از مؤمنین تأثیرگذار جمع شده و به تحریک آنها و کشاندن مؤمنین به اتخاذ مواضع غلط اقدام کنند. لذا فریب نخوردن و حفظ هوشیاری در هر شرایطی امری لازم و ضروری است.
5. امیرالمؤمنین(ع) به این دلیل دست رد به سینهی ابوسفیان زد که وجود او در کنار حضرت موجبات تضعیف حق و زمینه ی دنیاطلب جلوه دادن حق طلبان را فراهم میآورد. با وجود ابوسفیان چهرهی حق مخدوش میشد و مردم فرق علی و معاویه را تشخیص نمیدادند. جایی که ابوسفیان باشد حضور ابوذرها، سلمانها و مالکها کمرنگ خواهد شد.
6. حب و بغض، طرفداری و دشمنی هماره باید بر اساس عقل و دین باشد نه روابط عاطفی مثبت و منفی بااشخاص و گروه های مختلف. این مسألهای است که امروز میبایست مورد توجه جدی سیاستمداران ما قرار بگیرد. به راستی آیا حب و بغضهای اشخاص و گروههای سیاسی ما بیشتر جنبهی عاطفی دارد یا بر اساس مصالح اسلام و مسلمین است؟!
7. به همان اندازه که حق اهمیت دارد راه رسیدن به آن هم مهم است. ما حق نداریم برای رسیدن به هدف حق خود از هر وسیله ای (ولو نامشروع) استفاده کنیم. استفاده کردن از زد و بندهای سیاسی و از تعصبات حزبی و قومی، دروغ گفتن و اتهام زدن بی اساس به دیگران در جهت رسیدن به هدف کاری نامشروع است.
پینوشت:
1. بحارالأنوار ج : 28 ص : 327
2. همان
3. نهجالبلاغة، خطبه پنجم
4. همان
برادر بزرگوار ، هدف از مقاله حق یا باطل صرفا تضعیف بی تفاوتی و اثرات نامطلوب آن بود نه بیان معیارهای تشخیص حق یا باطل . این موضوع خود مقاله ای جداگانه را می طلبد .
رصاف