بر اساس فرمول كلي بدون عقلانيت پيشرفت حاصل نميشود؛ براي رسيدن به پيشرفت و آينده بايد عقلانيت وجود داشته باشد، و آنكه آينده را از دست بدهد، حال و گذشته را نيز از دست داده است. مانند كشورهاي اسلامي كه با از دست دادن آينده، شروع به ويرانسازي گذشته شان كرده اند، آينده همه چيز است. آنچه ما را به آرمانها و آينده ميرساند، عقلانيت است. پس مهم است كه عقلانيت در هر مكتب و ديني ترسيم شود. عقلانيت اسلام بر دو مبناي مهم توحيد و عدالت بنا شده است. توحيد از باب تفعيل به معناي برگرداندن به وحدت است. يعني آنكه اسلام با قبول كثرت گرايي قايل به وحدت شده است(كثرت در عين وحدت). اسلام كثرتها را نفي نميكند، اما در جايي كه نهايتا به وحدت ميرسند. در آيات بسياري از قرآن مجيد نيز به اين موضوع اشاره شده؛ آنجا كه سخن از قبايل و شعوب مختلف مردم مي شود، تا در نهايت به يك بحث معرفتي منتهي شود؛ يا آنجا كه صحبت از آسمان و زمين و كوه و دشت و ... ميكند، همگي نشان از تكثرات طبيعت است. بنابراين اسلام اصل مبنايي تكثرگرايي را قبول دارد نه مانند كمونيستها يا همانند شريعتي كه قايل به جامعه بي طبقه توحيدي بود. (هيچ كثرتي معنا ندارد.)
دومين نكته در مكانيزم عقلاني اسلام؛ مبحث عدالت است. خداوند عالم را بر اساس عدل آفريده. همه چيز در جاي خود قرار دارد و اين همان معناي عدالت است. با نگاهي به جامعه، آنچه بيش از همه جلب توجه مي كند؛ تفاوت ها و كثرت هاي ميان دو جنس مخالف زن و مرد است. اما در اين مورد هم مي بينيم كه نهايتاً در يكجا به هم ميرسند. تا آنجا كه به تعبير قرآن لباس يكديگر ميشوند. «لتسكنوا اليها» ميشوند. يعني مايه آرامش يكديگر. و به واسطه اين آرامش زندگي ها را مي سازند. بر خلاف آنچه بر جامعه غرب حاكم شده؛ بحران جنسيتي، فروپاشي نظام خانواده. چرا كه در بعد اجتماعي، عدالت ميان زن و مرد رعايت نشده است. عدالت را بايد استخراج كنيم. بايد فهمش كنيم. فهم عدالت مبتني بر دانش است و اجراي آن را حكمت گويند. خدا دنيا را به حق آفريده. چون همه چيز در جاي خودش است. خدا عادل است. اينكه چيزي در جاي خود نباشد، نتيجه بي عدالتي و ظلم است. ظلم باطل است و نابودكننده. نتيجه اجراي عدالت ميان زن و مرد در اسلام، ايجاد آرامش و ثبات خانواده است. توحيد و عدالت، دو روي يك سكه زندگي محورند. و زمانيكه همه چيز در جاي خود باشد، زندگي جاري است. و زندگي همان عُرف است. بنابراين در فقه، عرف محوري مبناي توحيد است. عدالت هم بر اساس عرف است. و چون عرف است كه در زندگي روزمره جاري است؛ توجه به جايگاه عرفي مسايل، باعث حل بسياري از مشكلات است. (آراي مشهوره در فقه موضوع مهمي است.) اگر مهمترين مبناي فكريمان عدالت باشد، عرف تعيين كننده جايگاه خوب و بد مي شود. بنابراين فقه ما يك فقه امضايي است. به اين معنا كه تابع عرف است. عرف هم بر اساس فطرت بنا شده است. پس هر جا ظلم و گناه و شركي هست، خلاف عرف و فطرت است. در تاريخ، افراد مشرك هميشه ظالم اند. فساد بر عليه عدالت فردي است. در بعد اجتماعي هم همين طور. ظلم و بي عدالتي جامعه را از بين مي برد. بُعد كلامي فقه اسلامي را فطرت و بعد فقهي فطرت را عرف نامند. همين جاست كه ارتباطات ميان فرهنگي در اسلام شكل ميگيرد. هيچ قومي نبايد قوم ديگر را مسخره كند، تمسخر نشانه خودبرتربيني است. ما در اسلام برتري قومي نداريم. اصلاً اسلام تشويق ميكند به رفتن و ديدن ساير اقوام و ملل. كسب معرفت آفاقي: «قُل سيرُوا فِي اَلارض». تسلط فرهنگي هم نداريم. چراكه يك نوع ظلم است. جهالت است. تئوري اسلام، جهان گشوده است. بر همين اساس، تئوري امنيتي اسلام هم يك تئوري باز است نه بسته. البته نه آن چنان باز، كه مانند كشورهاي ليبرالي دچار ناهنجاري هاي فراوان اجتماعي شويم (اصالت البرائه) نه آنچنان بسته كه همانند وهابيون كه همه چيز در محدوديت است دچار جمود شويم. در زندگي براي داشتن آرامش هم هنجار لازم است هم آزادي. امام صادق(ع) ميفرمايند: «لا جَبرَ و لا تفويِض». با اين نگرش، مردم گرا مي شويم. از آنجا كه فطرت در مردم متجلي مي شود؛ ساختار عرفي اسلام بر پايه مردم شكل مي گيرد. زندگي پويا همراه با جهاني گشاده در پيش رو، زمانيكه با خدامحوري همراه ميشود، معناي كامل آيه شريفه «...اُفَوِضُ اَمري اِليَ الله اِنَّ اللهَ بصيرٌ بالعِباد» خواهد شد. توكلي كه نتيجه اش توحيد و آرامش است. البته اين توكل در بستر حركت و پويايي معنا مي يابد، از خانقاه نشيني و عزلت گزيني نتيجهاي حاصل نمي شود. اين عرفان هاي انفعالي هيچ يك توحيدي نيست. توحيد بدون حركت معنا ندارد.در ابعاد مختلف، اسلام ديني مردم محور است. مثلاً در بعد اقتصادي؛ به شدت مخالفت مي كند با ربا. ربا در اقتصاد عين ظلم است؛ عين بي عدالتي. اگر كار محور فعاليت افراد قرار بگيرد، ريشه تورم و بيكاري و ركود اقتصادي از بين مي رود. اما وقتي سرمايه محور ميشود، ظلم پيش ميآيد. مانند ربا كه پول روي پول ميآيد، بدون هيچ تلاش و زحمتي. الان متأسفانه بانك هاي ما همه ربوي اند! مگر بانك صنفي كه بر فرض براي ايجاد اشتغال در صنف مربوطه ايجاد مي شود. در اين مسئله به طور مفصل در آينده بحث خواهيم كرد يا در بعد سياسي. ساختار سياسي اسلام بر اساس حفظ نظام اجتماعي استوار شده است. همه چيز حول محور مردم مي گردد. حكومت و سياست بر اساس مصالح مردم شكل ميگيرد. آنجا كه امام(ره) مي فرمود مردم مبناي اصلي نظام هستند، اشاره به همين مطلب داشت. ولايت فقيه نيز در جهت حفظ نظام اجتماعي است. پيامبر اسلام(ص) زمانيكه فرمود: «لا ضَررَ و لاضِرارَ في اِلاسلام» اين مسئله را به تمامي شئون زندگي تسري مي داد. به طور مثال كسي كه روزه ميگيرد در حاليكه مريض است، هم از نظر فقهي و در بعد فردي به خود ضرر زده و مرتكب گناه شده و هم از نظر اجتماعي. از نقطه نظر اجتماعي؛ ارزشها را بر زندگي مردم حاكم نميكنيم تا آنجا كه زندگيها متلاشي شود. چون در اين صورت نيرو محركه مردم براي زندگي؛ يعني غريزه را از آنها ميگيريم. اين در حالي است كه غريزه محوري اسلام در سطح بسيار بالايي است. البته نه در آن حد كه ضد فرهنگ شود. همانند ليبراليست ها كه دچار خرده فرهنگ هايي چون رپ و هوي و هم جنس گراها شده اند. و نه اينكه فرهنگي ضد غريزه داشته باشد. مثل مسئله فرزندخواندگي در ابتداي اسلام(كه به واسطه آيات مستقيم قرآن باطل اعلام شد.) چيزي بينابين اين دو. يك نوع فرهنگ غريزه محور كه در آن راه ارضاي غرايز هموار باشد. مثل مسئله ازدواج. نه مثل جامعه فعلي ما كه غرايز در آن سركوب ميشود! و نه مثل جوامع غربي كه از شدت آزادي غرايز، هم جنس گرايي و ازدواجشان با يكديگر به صورت قانوني درآمده! از منظر اسلام هر دو غير انساني است. اسلام بهدنبال يك نوع فرهنگ زندگي محور است. در نتيجه هيچ نوع تقليل غريزه به فرهنگ و فرهنگ به غريزه را قبول ندارد. نظام حقوقي اسلام هم بر همين مبنا استوار مي شود. نه يك نظام فردگراي به شدت آزاد و نه يك نظام تكليفي به شدت محدود. چيزي ميان اين دو كه نتيجه اش را در عملكرد قاضي مي بينيم. آنجا كه قاضي به صورت موردي و خاص عمل ميكند كه البته نمونه هاي آن كم نيست. مانند زماني كه براي امام(ع) خبر آوردند كه فلان زن زنا كرده. حضرت پرسيدند: شوهرش كجاست؟ عرض كردند: در يمن. حضرت بلافاصله فرمودند زن برود. در مورد حكم به اين مهمي! اصلاً آن را اجرا نكردند. (در دانشنامه امام علي(ع) موجود است) در موارد خاص قاضي اختيار دارد شكل حكم را تغيير دهد، به همين خاطر است كه در اسلام فرماليسم حقوقي نداريم. (نه فردگرا نه جامعه گرا)
مي بينيم كه در اسلام در تمام زمينههاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و حقوقي عمل به حد اعتدال مبناي كار قرار گرفته است. و اين عين عدالت و عقلانيت است .