پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

به‌روز شده در: ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۰
کد خبر: ۳۸۸۱
تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۰:۲۲
با اتمام چهل و هشت ساعت مرخصي كه صالح زارع فرمانده گردان الفتح به من داده بود تا بعد از حدود سه ماه به كازرون بروم مي‌خواستم به اهواز برگردم كه در كازرون تعدادي از بچه‌هاي گردان فجر را ديدم كه از فرماندهان يا نيروهاي قديمي گردان بودند و براي يكي دو روز به كازرون آمده بودند.گفتندكه براي رفتن به اهواز ماشين دارند و از من خواستند كه با آن‌ها برگردم كه من هم برنامه‌ام را با آن‌ها هماهنگ كردم.

به‌سمت اهواز راه افتاديم. مي‌دانستيم فردا بايد به‌ منطقه عملياتي برويم. كنار من حَمَد خورشيدي نشسته بود. حمد فرمانده يكي از گروهان‌هاي گردان فجر بود. آرام و بي‌ادعا. در لابه‌لاي صحبت‌هايي كه بين ما رد و بدل شد خبر از آينده‌اي داد كه تا چند روز ديگر قرار بود به وقوع بپيوندد. او از شهادت خود در عمليات پيش‌رو خبر داد و اين‌كه اين سفر آخر اوست.

نيمه‌هاي شب به پادگان امام خميني(ره) رسيديم. با بچه‌هاي گردان فجر خداحافظي كردم و به گردان خود رفتم. حال و هواي عجيبي تمام پادگان را فراگرفته بود. بچه‌ها تجهيزات و اسلحه‌هاي خود را تحويل گرفته‌ بودند. بوي عمليات مي‌آمد. نمازشب‌خوان‌ها گوشه‌اي خلوت كرده و مشغول بودند. به اتاق رفتم و استراحت كردم. با اذان صبح براي نماز و ورزش و مراسم صبح‌گاه بيدار شديم. طبق معمول همه روزه پس از نماز جماعت و زيارت عاشورا به ورزش پرداختيم.

هوا كه روشن شد براي گرفتن اسلحه و ديگر وسايل به تسليحات گردان رفتم. در گوشه‌اي مشغول روغن‌كاري و تميزكردن اسلحه شدم. اين وضعيت براي ديگران نيز بود. شور و هيجان خاصي در بچه‌ها ديده مي‌شد. ورود و خروج از پادگان ممنوع بود. بعدازظهر همان‌روز آقاي غلامي فرمانده گروهان بچه‌ها را جمع كرد و با بچه‌ها صحبت كرد. او از فرماندهاني بودكه تجربه حضور در جبهه‌هاي لبنان را با خود داشت. از بچه‌ها خواست كه هركس توانايي ويژه‌اي در جنگ دارد اعلام آمادگي كند و براساس اعلام آمادگي، بچه‌ها را تقسيم‌بندي مجدد كرد. حدود يك سوم نيروهاي گردان الفتح متعلق به نيروهاي كازرون بود. بقيه نيروها هم از فيروزآباد و فراشبند بودند. كرامت دادآفرين، سهراب محموديان، اسماعيل چراغ‌نيا، مبصري، علي نظرپور، علي كامكار، اصغر محموديان و ... از نيروهايي بودند كه در گردان الفتح حضور داشتند.

نماز مغرب و عشا را كه خوانديم فرمانده گردان بين نيروها آمد و صحبت كرد. مراسم دعاي توسل و راز و نياز برگزار شد. پس از مراسم سوار اتوبوس شديم و به سمت آبادان حركت كرديم. شب را در روستاي خسروآباد مانديم. صبح روز بعدگفتند هرچقدر مي‌توانيد فشنگ، نارنجك، موشك آرپي‌جي و000 برداريد و آماده حركت شويد. از خسروآباد سوار كمپرسي شديم و به‌سمت اروند حركت كرديم. كمپرسي را با چادر پوشانده بودند تا نيروهاي عراق از جابه‌جايي ما با خبر نشوند. نهر علم مقر بعدي و در واقع آخرين مقر ما قبل از عمليات بود. هر گردان كنار يكي از نهرهاي منتهي به اروند مستقر شده بود و گردان فجر هم كنار نهر حاج محمد. شب را در مسجدي كنار نهر مانديم و همين طور روز بعد كه بيستم بهمن ماه بود. شب بيست و يكم فرارسيده بود. انگار امشب با شب‌هاي ديگر متفاوت بود. به بچه‌ها اعلام شد قمقمه‌هاي خود را از آب پركنند و آماده باشند. جريان مد، آب نهر را تا حد خيلي زياد بالا آورده بود و دسترسي ما به آب نهرآسان شده بود. منطقه عملياتي براي نيروها شرح داده شد.
هوا تاريك‌تر از شب قبل شده بود به حدي كه به سختي مي‌توانستيم مسيركوتاهي را بپيماييم. استفاده از هرنوع روشنايي و ايجاد سروصدا ممنوع بود. همه نيروها آماده عمليات بودند. اسلحه به‌دست با كوله‌پشتي و پوتين و فانوسقه‌هاي محكم. بچه‌هاي يگان دريايي سوار بر قايق در ساحل نهرآماده جابه‌جايي نيروها بودند. ساعاتي ازشب گذشته بود كه عمليات آغاز شد. نيروها سوار قايق مي‌شدند و بدون ايجاد سروصدا و شليك حتي يك گلوله از رود اروندكه عرض بخش‌هايي از آن حدود يك كيلومتر و نيم بودگذشته و با غافل‌گيري نيروهاي عراقي ابتدا مناطق ساحلي را به تصرف خود درآورده و پس از آن با پيش‌روي و استحكام مواضع خود زمينه براي حضور ديگر نيروها را فراهم مي‌كردند.

حركت نيروها به‌سمت اروند و ساحل عراق آغاز شد. تاريكي فوق‌العاده و غيرقابل تصور هوا موجب شد قايق‌هاي نيروهاي ما تا ساحل عراق پيش‌ روند بدون اين‌كه نيروهاي عراق بتوانندآن‌ها را با پيشرفته‌ترين دوربين‌هاي ليزري و مادون قرمز رديابي كنند. از سوي ديگر با بالا آمدن آب اروند و نهرهاي منتهي به آن تمامي موانع ايجاد شده از سوي نيروهاي عراق به زيرآب رفته و مانعي براي حركت قايق‌هاي ايران ايجاد نكردند. عراق در سراسر ساحل خود در اروندرود با ساخت و به كارگيري موانعي از مفتول و آهن‌هاي محكم به شكل ستاره كه آن روزها موانع ستاره‌اي ناميده مي‌شد و به آب انداختن آن‌ها قصد حفاظت آهنين از سواحل خود را داشت. اين موانع قادر بودند با تماس با بدنه قايق‌هاي تندرو آن‌ها را پاره كرده و موجب انهدام و واژگوني آن‌ها شوند. با بالا آمدن آب رودخانه تمام اين موانع و همچنين مين‌هاي دريايي به زيرآب رفته و كارايي خود را از دست دادند.
پس از عبور نيروهاي ايران از اروند و ورود به خاك عراق، بچه‌ها به سرعت اقدام به پاك‌سازي و پيش‌روي كردند. نيروهاي عراق كه تصور چنين عملياتي آن‌هم در اين بخش نمي‌كردند اكثراً ًدر حالت خواب غافلگير شدند. در اين بين درگيري‌هاي پراكنده‌اي روي مي‌داد. با روشن شدن هوا محمد قنبري از گردان فجر را ديدم كه مسير خود را گم كرده بود از او سراغ ديگر دوستان را گرفتم كه اظهار بي‌اطلاعي كرد. تنها از محسن خسروي معاون فرمانده گردان كميل باخبر بود كه زخمي شده بود و او را به عقب برده بودند. خوشحال شدم كه محسن شهيد نشده و مي توانيم او را داشته باشيم. صداي گلوله و انفجار و هواپيما و000 تمام فضا را پركرده بود. قايق‌هاي تندرو دائما ًدر اروند و نهرها درحال حركت بودند. سوار قايق شديم و به‌سمت اروند حركت كرديم. امواج خروشان اروند و سرعت زياد آن كه بيش از هفتادكيلومتر درساعت بود قايق‌ها را باخود همراه و در بعضي مواقع ايجاد مشكل مي‌كرد. به ساحل عراق رفتيم و از آنجا در عمق خاك عراق پيش رفتيم. حدود سه يا چهار كيلومتر جلوتر به روستايي رسيديم كه در آن درگيري به شدت جريان داشت. در گلدسته مسجد روستا تيرباري كارگذاشته شده بود كه مشرف برتمام محيط اطراف خود بود.

نيروهاي عراقي در مسجد سنگرگرفته بودند و تيربارچي خود را حمايت مي‌كردندكار ما هم شده بود حمله به تيربارچي مستقر درگلدسته مسجد. از هرطرف كه حمله مي‌كرديم در تيررس او قرار داشتيم تعدادي از بچه‌هاي ما شهيد و مجروح شدند. درگيري ادامه پيدا كرد. نمازظهر را با پوتين و تيمم و نشسته خوانديم. فرصتي براي تجديد قوا نبود. بچه‌ها سعي مي‌كردند تيربارچي را خفه كنند. درگيري‌ها تا شب ادامه پيدا كرد. در حين درگيري بچه‌ها سعي مي‌كردند با شعار الله‌اكبر و يا زهرا و ياحسين روحيه نيروهاي عراق را بشكنند.

نيمه‌هاي شب با استفاده از تاريكي هوا و كمترشدن درگيري‌ها نيروهاي گردان را جمع وجور كرده با دورزدن روستا و از ميان نخلستان‌ها به‌سمت جلو حركت كرديم.

هوا هنوز تاريك بود كه به كارخانه و درياچه نمك رسيديم. در ميان نخلستان‌ها نماز صبح را به‌گونه نمازهاي پيشين با تيمم خوانديم.

به فاصله كمي از نخلستان‌ها خاكريزهاي عراق بود كه دور تا دور كارخانه و مقر خود ايجادكرده بودند. خبري از نيروهاي عراق نبود. به پشت خاكريزها رفتيم. تعدادي از نيروها در آن‌جا مستقر شدند. با ديدن صالح زارع فرمانده گردان انرژي مضاعفي گرفتيم. به‌همراه صالح به سمت جلو حركت كرديم. صالح هرچند نفر از بچه‌ها را دريك سنگر جا مي‌داد و ما به اتفاق ايشان جلو مي‌رفتيم. سنگرها از بتن ساخته شده بود و در زيرخاكريزها قرار داشتند براي رفتن به قسمت اصلي سنگر بايد از سه خم مي‌گذشتي. من با صالح زارع، سعيد درخشان پيك گردان و اسماعيل چراغ‌نيا به‌سمت جلو در حركت بوديم.

در سمت چپ گردان ما گردان فجر قرار داشت. در سمت راست گردان ما گردان كميل و در سمت راست تيپ 33 المهدي، لشكر21 حضرت رسول(ص) به‌سمت شهر فاو در حال پيش‌روي بودند. با صالح زارع، سعيد درخشان و اسماعيل چراغ‌نيا در آخرين سنگر مستقر شديم. قرار بود گردان ما از سمت راست و گردان فجر از سمت چپ نيروهاي عراق را تحت فشار و منگنه قرار دهند. در داخل سنگر بوديم و مواظب اوضاع كه نيروهاي عراقي با تركيب تانك و نفربر و نيروهاي پياده و آرپي‌جي به‌دست اقدام به پاتك كردند. لازم بود از مواضع خود قدري عقب‌نشيني كنيم تا نيروهاي عراقي را كامل به بيرون بكشيم. زماني كه از سنگر بيرون آمديم متوجه شديم نيروهاي عراقي در فاصله بسياركمي با ما قرار دارند و با كنترل سنگرها به‌سمت ما درحال حركت هستند. صالح زارع و سعيددرخشان پيش از ما به خاكريز نيروهاي خودي برگشته بودند و من و اسماعيل چراغ‌نيا به‌سمت خاكريز مي‌دويديم.

نيروهاي عراقي هم به‌سمت ما تيراندازي مي‌كردند. در حين دويدن به‌سمت عقب بچه‌هاي گردان را كه در سنگرها بودند صدا مي‌كرديم اما كسي در سنگر نمانده بود.

با سرعت به‌سمت خاكريز در حركت بوديم. زمين باتلاق و شوره‌زار منطقه تا مچ پاي ما را در خود فرو برده و راه رفتن را براي ما دشواركرده بود. به هركدام از پوتين‌هاي ما چندكيلو گل ولاي چسبيده بود. ديگر توان دويدن نداشتيم و به سختي به طرف خاكريز مي‌رفتيم. نيروهاي عراق از پشت به ما تيراندازي مي‌كردند و نيروهاي خودي نيز براي جلوگيري از پيش‌روي نيروهاي عراقي مجبور به تيراندازي بودند. اميدي براي زنده رسيدن به خاكريزنداشتيم. دايم صداي سوت گلوله‌ها را از كنارگوش خود مي‌شنيديم. هرجور بود خسته و نفس‌زنان خودمان را به خاكريز رسانديم.

تانك‌هاي عراقي در حال پيش‌روي به‌سمت خاكريز ما بودند. نيروهاي عراقي هم با شليك گلوله‌هاي مختلف قصد داشتند نيروهاي ما را زمين‌گيركنند. صالح از بچه‌ها خواست كه به او آرپي‌جي بدهند. فاصله تانك‌هاي عراقي لحظه به لحظه كمتر مي‌شد. معلوم نبود تا دقايقي ديگر چه پيش مي‌آيد. صالح اولين موشك خود را در آرپي‌جي قرار داد و با قامت افراشته پشت خاكريز ايستاد به‌گونه‌اي كه نيمي از بدن او در بالاي خاكريز قرار داشت. اولين موشك صالح به اولين تانك خورد و دود و آتش از آن برخاست. موشك دوم را در آرپي‌جي قرار داد و دومين تانك را منهدم كرد. با انهدام سومين تانك توسط صالح تانك‌هاي ديگر شروع به عقب‌نشيني كردند برخي از خدمه‌هاي تانك‌ها تانك خود را رها كرده و اقدام به فرار كردند. نيروهاي عراقي به‌سمت درياچه نمك كه سراسر باتلاق بود فرار كردند و ما هم دوباره به‌سمت خاكريزهاي جلو حركت كرديم. تمامي منطقه به‌تصرف ما درآمد. فاو نيز كه در فاصله كمي از ما قرار داشت توسط لشكر حضرت رسول(ص) و لشكرهاي ديگر و تعدادي گردان‌هاي تيپ‌المهدي از جمله گردان كميل به فرماندهي محسن خسروي كه از بيمارستان به منطقه برگشته بود تصرف شد.

كمي بعد تعداد زيادي از نيروهاي عراقي كه به‌سمت درياچه نمك فرار كرده بودند به اسارت ما درآمدند. با تصرف منطقه و انتقال اسراي عراقي به پشت خط و استقرار نيروهاي ما، عراق كه نمي‌خواست و نمي‌توانست اين شكست بزرگ را بپذيرد بر حملات هوايي خود افزود و به‌طور مداوم منطقه را بمباران مي‌كرد. اما اين حركت نيز نتيجه‌اي جز شكست بيشتر عراق درپي نداشت چرا كه در عرض چند روز بيش از80 هواپيماي عراق سرنگون شد و عراق توان خود را در اين زمينه تضعيف شده ديد. بمباران‌هاي شيميايي آخرين حربه عراق بود كه تاحدودي مي‌توانست به‌ما ضربه بزند اگرچه هيچ‌گاه نتوانست نيروهاي ما را به انفعال و عقب‌نشيني وادارد.

بيش از ده روز در منطقه بوديم تا اين‌كه پس از تثبيت منطقه و به‌خاطر مجروحيت نيروها از بمباران‌هاي شيميايي قرار شد به عقب برگرديم. به كنار اروند برگشتيم در آن‌جا حاج جعفر اسدي فرمانده تيپ المهدي و برخي معاونين وي، حاج قاسم علي‌نژاد فرمانده يگان دريايي تيپ و برخي ديگر را ديدم. حاج جعفر اسدي بين بچه‌ها آمد و گفت ما هنوز به نيرو احتياج داريم هركس كه توان ادامه همكاري دارد اعلام آمادگي كند. صالح زارع با وجود مجروحيت و مصدوميت نخستين كسي بود كه اعلام آمادگي كرد. پس از آن نيز تعدادي ديگر اعلام آمادگي كردندكه به منطقه برگردند. حاج جعفر اسدي تمامي نيروها را و از جمله صالح زارع را به عقب هدايت كرد تا به بيمارستان اعزام شوند. همه احساس سرافرازي و سربلندي مي‌كردند. سربلند از حماسه‌اي كه تاريخ آن را براي هميشه در خاطر خود حفظ خواهدكرد.

به پادگان امام كه برگشتيم جاي خالي حمد خورشيدي براي من محسوس بود و مرا به‌ياد گفته او در اتوبوس جاده كازرون به اهواز مي‌انداخت.
 
 

 
نویسنده: مهدي تقي‌نژاد
مطالب مرتبط :
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۹/۰۱
اذان صبح
۰۵:۰۹:۵۷
طلوع افتاب
۰۶:۳۳:۰۵
اذان ظهر
۱۱:۴۹:۵۹
غروب آفتاب
۱۷:۰۵:۲۶
اذان مغرب
۱۷:۲۲:۳۷