آخرين نماز مغرب و عشا را در سوله هايي كه در خرمشهر برپا كرده بودند خوانديم . بچه ها آماده ي حركت شدند و با شور و شوقي وصف ناپذير همديگر را در آغوش مي كشيدند و با هم خداحافظي مي كردند و هر يك از ديگري طلب شفاعت مي كرد .
به طرف نخلستان حركت كرديم ؛ بعد از حدود يك ساعت پياده روي به پشت خاكريز خط مقدم رسيديم ، آن شب اروند برخلاف هميشه ساكت و آرام بود گويا اروند هم مانند آتش زير خاكستر بود و از حوادثي كه مي خواست اتفاق بيفتد به فكر رفته بود .
پشت خاكريز كه مستقر شده بوديم «بچه ها هر يك مشغول راز و نياز و خواندن قرآن بودند و بهضي از بچه ها هم با يكديگر مزاح مي كردند، گويي عازم مجلس بزم و شادي بودند . غواص ها كه قبل از ما وارد آب شده بودند و ماموريت آن ها شكستن خط اول دشمن بود به علت جريان شديد آب موفق به انجام ماموريت محوله نشه بودند و پس از ساعتي يكي بعد از ديگري برمي گشتند .
شهيد ابوفاضل نظري را ديدم كه از غواص ها بود . پرسيدم : چي شد برگشتي ؟
براي اين كه روحيه ي بچه ها خراب نشود بهانه اي آورد و گفت : "فين غواصي ام خراب شد و نتوانستم بروم " و به نيروهاي پشت خاكريز پيوست .
فرمانده گردان شهيد بزرگ مرتضي جاويدي با توكل به خدا دستور آماده كردن قايق ها را داد ، قايق ها آماده شدند و بچه هاي گروهان شهيد وحيد جهاني آزاد سوار شدند و حركت كردند . بعد از آن گروهان ما هم به فرماندهي شهيد رستم زاده كه اهل فسا بود سوار شدند و حركت كردند . آخرين قايق هم كه من و شهيدان " امير نصيري ، مهدي نجيبي ، كرامت پژو و ناصر رزمي " بوديم سوار شديم .
قايق ها كه به اواسط اروند رسيد يك دفعه جهنمي بپا شد و دشمن ديوانه وار آتش گشودند و سيل گلوله ي تيربارها و آر.پي.جي و خمپاره ها به سوي نيروها سرازير شد. آتش بسيار سنگين بود و ما مجبوريم سرهايمان را پايين نگه داريم و حتي سكاندار قايق هم سرش را پايين مي برد و فقط گاز را گرفته بود و به جلو مي رفت ؛ در حين حركت ناصر ناله اي زد نگاهمان به سوي او رفت و متوجه شديم تيري به پايش خورده و زخمي شد.
بعضي از قايق ها مورد اصابت آر.پي.جي قرار گرفتند و سرنشينان آن به شهادت رسيدند ، به نزديك خط دشمن كه رسيديم سكاندار گفت سريع پياده شويد.
از قايق بيرون پريديم و در آب پياده شديم ؛ به ناصر كه زخمي شده بود گفتيم برگرد ولي قبول نكرد و او هم پياده شد ؛ هنوز تا سينه در آب بوديم چند متري جلو رفتيم به موانع خورشيدي و سيم هاي خاردار حلقوي كه در آب بود برخورديم با زحمت بسيار از موانع گذشتيم و در نيزارها زير آتش دشمن دراز كشيديم .
دشمن بعثي جهنمي از آتش بارها درست كرده بود و كمي دور و برمان را برانداز كرديم . هيچ اثري از نيروهاي خودي نبود ، هنوز خط اول دشمن شكسته نشده بود متوجه شديم قايق ما منحرف گرديده و ما از محور اصلي عمليات دور شده ايم .
به علت حجم زياد آتش دشمن زمين گير شده بوديم . دشمن ما را ديده بود و مدام آنجايي كه ما بوديم را با تيربار مي كوبيد . در همين حال امير نصيري كه در كنار من بود ناله ضعيفي كرد . سرم را به طرفش برگرداندم ، تير مستقيم به سرش اصابت كرده بود . آرام صدايش كردم ناله اي كرد و آرام گرفت و به سوي معبودش پر كشيد .
دقايقي بعد درد شديدي در پايم احساس كردم ، دستم را كه به بالاي رانم كشيدم غرق خون بود. من هم بوسيله گلوله زخمي شده بودم . حالا فقط كرامت و مهدي سالم بودند اما آن ها هم كاري از دستشان بر نميآمد . چند ساعتي آنجا مانديم و در آن سرماي طاقت فرسا در آب بوديم .
مهدي گفت : چاره اي نداريم با اين وضعيت بايد برگرديم يا هوا كه روشن شد اسير شويم .
گفتم: برگرديم اگر زده شويم بهتر است تا اسير شويم .
مهدي به من و ناصر كه زخمي شده بوديم گفت: مي توانيد برگرديد ؟
گفتم: توكل بر خدا! مي آييم .
تجهيزات خود را باز كرديم تا سبك و آزاد باشيم و از امير كه شهيد شده بود خداحافظي كرديم و آرام به عقب آمديم . از موانع موجود دوباره به زحمت عبور كرده و وارد آب اروند شديم . دست هايمان را در دست همديگر گذاشتيم و به آب زديم اما ديدم كه اين طوري عكس العملمان گرفته مي شود.
گفتم: اين طوري نمي شود. هر كس شنا كند و به عقب برگرديم .
تمام فضاي منطقه را دود غليظ ناشي از انفجارات گرفته بود . هم چنان آتش تيربارها بر روي اروند كار مي كردند و هر از گاهي منوري منطقه را روشن مي كرد .
شروع به شنا كردن كرديم . حدود 40 الي 50 متري كه شنا كردم از روشنايي منور استفاده كرده و به اطراف نگاهي انداختم تا از وضعيت بچه ها آگاه شوم . اما هر چه به اطراف نگريستم اثري از آن ها نبود ، شايد آن ها بر اثر جريان آب از من دور شده بودند . با اين انديشه به شنا كردن ادامه دادم ديگر رمقي برايم نمانده بود ؛ از طرفي سرماي شديد و از طرف ديگر خون زيادي كه ازمن رفته بود ، به هر زحمتي بود ادامه دادم. پايم كه به گل و لاي ته اروند خورد متوجه شدم كه به آن طرف رسيده ام. بلند شدم تا روي پا بايستم اما نتوانستم. كمي سينه خيز جلو رفتم تا به كانالي رسيدم ، خود را به درون كانال انداختم و ديگر چيزي نفهميدم وقتي به هوش آمدم ديدم هوا كمي روشن شده است ، به بالاي سرم نگاه كردم ديدم خاكريزي بالاي سرم است به زحمت خود را بالاي خاكريز رساندم و به آن طرف انداختم ، چند نفر از نيروهاي خودي آن جا بودند و با مشاهده من به كمك من آمدند و به سنگري بردند .
از بچه هاي ديگر نه اثري و نه خبري نيامد گويا آن ها را هم خداوند بزرگ به ميهماني خود دعوت كرده بود و من لياقت همراهي و همسفري با شهدا را نداشتم و گويي خداوند خوبان را بر ميگزيند. در عمليات كربلاي 4 بيش از 70 تن از بچه هاي كازرون به شهادت رسيدند.
ياد همه شهداي اين عمليات بخصوص شهيدان امير نصيري ، مهدي نجيبي ، كرامت پژو و ناصر رزمي گرامي باد .