خط كش تقوا منم منم، من كه منم، من من، من انقلاب كردم، من زحمت كشيدم، من جنگيدم، من به مردم خدمت كردم، اگر من نبودم، فرهنگ نبود، دين نبود، شهر نبود، كشور نبود، من مردم را بيدار كردم، اگر من نبودم فلاني رأي نمي آورد، و نهايتاً اگر من نبودم دنيا آخر مي شد .
آه چقدر خودمان بزرگ مي پنداريم و عزيز و پرخاصيت. همين خود بزرگ بيني ها باعث مي شود كه من من از زبان ها خارج شود و البته ممكن است زبان را كنترل كرد، اما رفتار خود بزرگ بين قابل كنترل نيست.
جابر بن عبدا... گفت: به در خانهي پيغمبر (ص) رفتم و آن حضرت را صدا زدم، پيامبر فرمود: كيست؟ گفتم منم، پيامبر(ص) بيرون آمد در حالي كه ميفرمود: منم، منم. خدا نكند كار اندكمان برايمان بزرگ جلوه كند، آن وقت بدبختي پشت بدبختي است كه به سراغمان مي آيد، آن وقت منت است كه تحويل اين و آن مي دهيم. حتي به خدا هم رحم نمي كنيم و منّت سر خدا مي گذاريم، اين ها آفت شخصيتي و جامعه شناختي است، از ديگر آفت ها اين است كه كارها و نتيجهي فعاليتهاي ديگران را به نفع خودمان مصادره كنيم، خون دل و رنج و زحمت ديگران را به حساب خودمان بگذاريم بعد هم دم از عدالت و دادگري بزنيم.
بزرگي مي گفت: همه ي اين ها از سر خود پسندي است. كه كم كم آدم دچار آن مي شود و يا بر اثر تعريف و تمجيد اين و آن انسان دچارش مي شود، ديگر عيبي در خود نميبيند، و خود را در همه ي زمينه ها محق مي داند، حتي چنين آدمي خودش ملاك خوبي ها و بدي ها مي شود، خودش خط كش مي شود و تقواي مردم را اندازه مي گيرد، اين باتقواست، آن نيست، ملاك چيست؟ من مي گويم. حتي اگر زمينه ببيند، بهشت و جهنم هم تفسير مي كند،
آري، آن قدر آدم هاي با تقوا و مشهور ناپرهيزگاري بودند كه دم مرگ به توبه هم نرسيدند و آن قدر هم آدم هاي بي تقوا و ناپرهيزگار بودند كه عاقبت به خير شدند پس خيلي قيافه نگير و پرهيزگاري و زهد و تقوايت به رخ يك لاقباهاي به ظاهر ناپرهيزگار نكش چرا كه امر تقوا امري دروني است.
عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت
كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيكم اگر بد تو برو خود را باش
هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت
امام صادق(ع) فرمود: هر كه خودپسند باشد ناپسند مي شود و هر كه خود رأي باشد نابود مي شود .
عيسي بن مريم فرمود: «من بيماران را مداوا كردم و به اذن خدا شفايشان دادم، كور مادرزاد و پيس را به اذن خداوند بهبود بخشيدم، مردگان را به اذن خداوند زنده كردم و در صدد معالجه ي احمق برآمدم اما نتوانستم او را اصلاح گردانم،
عرض شد : اي روح الله! احمق كيست؟
فرمود: خود رأي و خود پسند، كسي كه همه ي فضايل را براي خودش قايل است و عيبي در خود نمي بيند، هر چه حقوق و حق است براي خودش مي داند و براي ديگران نسبت به خود حقي قايل نيست . اين همان احمق است كه براي درمان او راه و چاره اي وجود ندارد.»
خوب است شما يك بار مقالات خودتان در هفته نامه سلمان را مرور كنيد ببينيد در آنجا چه تعابير زشت و توهين آميزي براي منتقدانتان به كار برده ايد.
نكند شما حق داريد ديگران را به روباه و الاغ و ... تشبيه كنيد اما اگر ديگران چنين كردند بي تقوا هستند!
نكنيد اين كارها را.
اين روزها ميمون نزد روباه و دوستانش عزيزتر از هميشه است. آنها كه در بدترين وضعيت روحي به سر ميبرند تنها به نوشتههاي ميمون دل خوش ميدارند بلكه با خواندن مدايح او اندكي تسلي يافته، دلي خنك دارند!
خرگوش دانا اما نگران ميمون است. او به ديدار ميمون رفته و خطاب به او ميگويد: دوست عزيز! چرا مديحه سراي روباه شدهاي؟ چرا براي خوشآمد روباه دروغ ميبافي؟ آخر عزيز من! چرا روباه را جاي شتر قالب ميكني؟! مگر اين همه حيوان كورند كه فرق شتر و روباه را نفهمند؟ حتي خر و گاو و الاغ هم ميفهمند كه تو داري دروغ مي نويسي! اينكه شتر بيچاره درون جنگل نيست و در بيابانها زندگي ميكند دليل نميشود كه تو از غيبتش سوء استفاده كني و روباه را جاي او قالب كني؟ چرا فكر آخرت خودت نيستي؟ درست است كه قلم خوبي داري اما چرا از اين قلم در راه صحيح استفاده نميكني؟ درست است كه خوب ميرقصي اما چرا براي روباه؟ هيچ فكر كردي كه اگر منافع روباه به خطر بيفتند حتي به تو هم رحم نميكند؟ اين همه داستان در كتابهايي نظير كليله و دمنه دربارهي مكر و حيله و خيانتهاي روباه را نخواندي؟ چرا عبرت نميگيري؟
ميمون كه از نفس گرم و نصايح خرگوش دانا به گريه افتاده بود با حالت پشيماني گفت: راست ميگويي! اما تو خودت را جاي من بگذار آيا من بهترين نويسندهي اين جنگل نيستم؟ پس چرا كسي مرا تحويل نميگيرد؟ چرا از بين اين همه حيوان فقط روباه به من توجه كرد؟ او حتي من را كاتب خودش كرد. من هم هر هفته هر چه دلم ميخواست؛ دربارهي هر كس كه مايل بودم، مينوشتم. داستانهايي مينوشتم و در قالب اين داستانها به افراد مختلف نيش و كنايه ميزدم حتي جاي تو و اساتيد اخلاق جنگل حيوانات را نصيحت ميكردم اما باز اين فقط روباه و دوستانش بودند كه مرا تشويق ميكردند. مثلاً چرا همين شير يك بار از من تعريف نكرد؟ اصلاً معلوم نيست مقالات مرا خوانده باشد يا نه؟ خب! وقتي روباه اينطور به من توجه كرده است من هم چون ميمون نمك نشناسي نيستم هم از او دفاع كردم و هم برايش رقصيدم!
خرگوش دانا آه سردي كشيد و گفت: دوست عزيز من! شايد آنها فهميده بودند كه تو دنبال جلب توجه ديگراني! شايد نميخواستند كاري كنند كه هواي نفس تو بيش از اين رشد كند. اما روباه اين نقطه ضعف تو را خوب شناخت و از آن به نفع خوش استفاده كرد.
دوست من! مطمئن باش اگر تو دنبال مطرح كردن خودت نباشي، اگر قبل از آنكه هواي نفس خودت را مهار نكني به نصيحت ديگران نپردازي، اگر به خاطر خوش آمد ديگران خوش رقصي نكني، اگر ارزش قلمت را بداني، اگر ميمون نجيبي بشوي همهي حيوانات نجيب جنگل تو را دوست خواهند داشت.
از روزی که شما بعنوان سر دبیر سلمان تیتر میزنید واقعا هفته نامه پر مخا طب شده است خصوصا مسایل مهم که بصورتی روان وبرگرفته از ادبیات وتاریخ و... مشکلات را مطرح وحلاجی میکند .که بسیار قابل تقدیر وتشکر از آن استاد گرامی را دارد . امید وارم همواره در راهی که هدف خداوند است موفق باشی.م
خرگوش دانا اما نگران ميمون است. او به ديدار ميمون رفته و خطاب به او ميگويد: دوست عزيز! چرا مديحه سراي روباه شدهاي؟ چرا براي خوشآمد روباه دروغ ميبافي؟ آخر عزيز من! چرا روباه را جاي شتر قالب ميكني؟! مگر اين همه حيوان كورند كه فرق شتر و روباه را نفهمند؟ حتي خر و گاو و الاغ هم ميفهمند كه تو داري دروغ مي نويسي! اينكه شتر بيچاره درون جنگل نيست و در بيابانها زندگي ميكند دليل نميشود كه تو از غيبتش سوء استفاده كني و روباه را جاي او قالب كني؟ چرا فكر آخرت خودت نيستي؟ درست است كه قلم خوبي داري اما چرا از اين قلم در راه صحيح استفاده نميكني؟ درست است كه خوب ميرقصي اما چرا براي روباه؟ هيچ فكر كردي كه اگر منافع روباه به خطر بيفتند حتي به تو هم رحم نميكند؟ اين همه داستان در كتابهايي نظير كليله و دمنه دربارهي مكر و حيله و خيانتهاي روباه را نخواندي؟ چرا عبرت نميگيري؟
ميمون كه از نفس گرم و نصايح خرگوش دانا به گريه افتاده بود با حالت پشيماني گفت: راست ميگويي! اما تو خودت را جاي من بگذار آيا من بهترين نويسندهي اين جنگل نيستم؟ پس چرا كسي مرا تحويل نميگيرد؟ چرا از بين اين همه حيوان فقط روباه به من توجه كرد؟ او حتي من را كاتب خودش كرد. من هم هر هفته هر چه دلم ميخواست؛ دربارهي هر كس كه مايل بودم، مينوشتم. داستانهايي مينوشتم و در قالب اين داستانها به افراد مختلف نيش و كنايه ميزدم حتي جاي تو و اساتيد اخلاق جنگل حيوانات را نصيحت ميكردم اما باز اين فقط روباه و دوستانش بودند كه مرا تشويق ميكردند. مثلاً چرا همين شير يك بار از من تعريف نكرد؟ اصلاً معلوم نيست مقالات مرا خوانده باشد يا نه؟ خب! وقتي روباه اينطور به من توجه كرده است من هم چون ميمون نمك نشناسي نيستم هم از او دفاع كردم و هم برايش رقصيدم!
خرگوش دانا آه سردي كشيد و گفت: دوست عزيز من! شايد آنها فهميده بودند كه تو دنبال جلب توجه ديگراني! شايد نميخواستند كاري كنند كه هواي نفس تو بيش از اين رشد كند. اما روباه اين نقطه ضعف تو را خوب شناخت و از آن به نفع خوش استفاده كرد.
دوست من! مطمئن باش اگر تو دنبال مطرح كردن خودت نباشي، اگر قبل از آنكه هواي نفس خودت را مهار نكني به نصيحت ديگران نپردازي، اگر به خاطر خوش آمد ديگران خوش رقصي نكني، اگر ارزش قلمت را بداني، اگر ميمون نجيبي بشوي همهي حيوانات نجيب جنگل تو را دوست خواهند داشت.