|
نشر آموت كتاب «كلید اسرار زندگی» را به همت محسن تیموری در 300صفحه منتشر كرده است كه با مرور برخی وقایع زندگی روزمره، درسهایی از زندگی را برای مخاطب به تصویر كشیده است.
به گزارش خبرآنلاین، گردآورنده اثر در مقدمه كتاب نیز تاكید میكند كه این كتاب چراغی برای بهتر زیستن است كه موجز نوشتهها و گزینگویههایی از بزرگان علم و ادب و دین جهان را بدون داوری و تحلیل با درنظر گرفتن ارزش ادبی و جذابیتشان گردآوری كرده است...او تاكید میكند كه این كتاب تجربه زندگی را كه كوتاه است و برگشتناپذیر، برایمان آماده كرده است.
در بخشی از كتاب میخوانیم:
ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلكه در دل احساس میشوند. این ماجرا را دوستم تعریف كرد:
او میگفت كه پس از سالها زندگی مشترك، همسرم از من خواست كه با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت كه مرا دوست دارد ولی مطمئن است كه این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن دیگر كه همسرم خواست با او بیرون برم، مادرم بود. او 19سال پیش بیوه شده بود ولی مشغلههای زندگی و داشتن 3فرزند باعث شده بود كه من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم و...
با نگرانی از من پرسید مگر چه شده؟ نگران شدهبود، گفتم: به نظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود اگر امشب با هم باشیم...جمعه عصر وقتی برای بردنش میرفتم كمی عصبی بودم، او جلوی در خانه ایستاده بود و لباسی را پوشیده بود كه در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
با چهرهای روشن همچون فرشتگان به من لبخند میزد. وقتی سوار ماشین شد گفت به دوستانش گفته كه امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودند...به رستورانی رفتیم كه خیلی لوكس نبود اما جای دنجی بود. وقتی منو را نگاه میكرد، لبخند حاكی از رضایت را بر چهرهاش میدیدم...
به من گفت وقتی كوچك بودیم و با هم رستوران میرفتیم، او بود كه منوی رستوران را میخواند...من هم گفتم حالا وقتش رسیده كه تو استراحت كنی و بگذاری من این لطف را در حق تو انجام دهم...هنگام صرف شام گپ و گفت صمیمانهای داشتیم...آنقدر حرف زدیم كه سینما را از دست دادیم...وقتی او را به خانه رساندم گفت كه باز هم با من بیرون خواهد آمد به شرط اینكه او مرا دعوت كند و من هم قبول كردم...
چند روز بعد مادرم در اثر یك حمله قلبی درگذشت، كمی بعدتر پاكتی حاوی كپی رسیدی از رستورانی كه با مادرم آن شب غذا خوردیم به دستم رسید. همراه با یادداشتی كه به آن ضمیمه شده بود: نمیدانم كه آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2نفر پرداخت كردهام یكی برای تو و یكی هم برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید آن شب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.
آن هنگام بود كه دریافتم چقدر اهمیت دارد كه به موقع به عزیزانمان بگوییم كه دوستشان داریم و زمانی كه شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم...به نظرم هیچ چیز در زندگی مهمتر از خداوند و خانواده نیست، زمانی كه شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود...
تیتر هتاکانه هست