فرق است میان اینکه کسی از بسته شدن دروازه جهاد و شهادت غمگین شود و حسرت بخورد اما با اینحال از عمل به وظیفه ای که مصلحت اسلام و مسلمین بر دوش همه نهاده خرسند باشد، و اینکه کسی اصل را بر تشخیص خود ـ اگر نگوئیم میل خود ـ نهاده و قبول ختم جنگ را خیانت و کار شیطان و توطئه دشمن بداند.. و حتی به اشاره ای امام و خاصان او را هم مستثنی نکند. در این کتاب شق اول دیده نمیشود
همه کسانی ﮐﻪ ﻓﯿﺾ ﺁﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﺍﻫﻞ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻦ، ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﻭ ﻣﺮﺍﺭﺗﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﻧﮑﺮﺩﻥ ....ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ...
به گزارش خبرآنلاین، کتاب «جنگ پابرهنه» نوشته «رحیم مخدومی» توسط انتشارات «سوره مهر» منتشر شده است. این کتاب از فصلهای مختلفی تشکیل شده است: به جای مقدمه، نیایش، بلدوزرها، یک مؤمن یک گردان، خط، باحال، و ما رمیت، ابوطیاره، بازایستاده ایم، پابرهنهها، من برای دیگران و ...
در اشاره این کتاب آمده است: «این کتاب از میان همه نگاهها، نگاهی را انتخاب کرده است که بتواند پاهای برهنه بچههایی را ببیند که هشت سال تمام در سرما و گرما در کوهها و دشتها به دور از همه سیاستهای موسمی، به قولی که به آن پیرمرد راحل داده بودند عمل کردند. این پابرهنهها ستارههایی هستند که در آسمان معروفتر از زمیناند و همه شگفتی این است که چرا رسد نمیشوند.»
رحیم مخدومی درباره این کتاب می گوید: کتاب «جنگ پا برهنه» خاطرات من از مقاطع مختلف جنگ و از جمله عملیاتهای والفجر 8 و کربلای 5 است. تمرکز این کتاب بر شخصیتهای حاضر در جبهه، به جای حوادث و رویدادهای جنگ است. مخدومی ادامه می دهد: یکی از شخصیتهای محوری این کتاب عبدالرحیم جمشیدی، مهاجر افغانی است که برای کار به ایران آمده بود. وی با مشاهده حوادث رخ داده ایران بر اثر جنگ تحمیلی از ادامه کار دست میکشد و راهی جبهه میشود. او پس از هر بار مجروحیت، بدون هیچ ملاقات کنندهای در بیمارستان بستری میشد و دوباره به جبهه باز میگشت. سرانجام سال آخر جنگ، جمشیدی شیمیایی میشود و به شهادت میرسد. خانواده ایرانی که او نزد آنها کار میکرد، سرپرستی مراسم وی را به عهده گرفتند و در روستای داوودآباد ورامین به خاک سپرده شد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «ناگهان یکی دوان دوان میآید و میگوید دویست تاعراقی از پل عبور کردند، الان محاصرهمان میکنند، تصمیمگیری در یک گردان بدون فرمانده مشکل است. ولی باید چارهای اندیشید. شجاعانهترین فکری که به نظر میرسد این است: نیروهایمان از حوالی پل کنار بکشند و با مهمات باقیمانده جلوی پیش روی عراقیها را از رو برو بگیرند. عدهای که کشته شوند مابقی پا به فرار میگذارند. همه در فکر چارهاند که ناگهان مجتبی طاهرخانی دیوارش را برمیدارد و به طرف پل میرود...»
رهبر انقلاب در یادداشتی برای این کتاب آورده اند: «این انعکاس از رنجهای مردم پابرهنه است که بخصوص در مقایسه با فداکاری همین مردم، بسی جانکاه و تلخ و ناپذیرفتنی مینماید .. و وقتی روح لطیف و حساس منظره این هر دو را به چشم دیده بلکه با آن زیسته باشد، با زبانی به همان تلخی آن را روایت میکند .. البته توسن خیال اهل هنر همیشه و در همه میدانها از واقعیت پیشی میگیرد .. در روایتهای دیگر از همین جبهه و همان خط و در مقابله با همان دشمن، چیزی از همه برجستهتر است و شیرینتر، و آن، تواضع و چندان ندیدن کار خود در مقابل کار دیگرانی که ـ باریـ آنان نیز در جبهه ای دیگر، اما باز در برابر همان دشمن و بعشق همان خدا، تلاش کرده و عرقی ریختهاند، اگرچه خطر در همه میدانها یکسان نیست .. و همه کسانی را که فیض آن جبهه را نبردهاند، اهل دنیا و دلبسته به تعلقات آن ندانستن، و زحمت و مرارتی را که خود برای خدا بردهاند بر سر دیگران خرد نکردن .. و این صفت پاکان و پارسایان است .. این خصوصیت در این نوشته که از جهات بسیار: زبان، تصویر، پردازش و بخصوص استفاده خوب از آیات قرآن، خیلی خوب است، به چشم نمیخورد .. و افسوسِ دیگر آنکه فرق است میان اینکه کسی از بسته شدن دروازه جهاد و شهادت غمگین شود و حسرت بخورد اما با اینحال از عمل به وظیفه ای که مصلحت اسلام و مسلمین بر دوش همه نهاده خرسند باشد، و اینکه کسی اصل را بر تشخیص خود ـ اگر نگوئیم میل خود ـ نهاده و قبول ختم جنگ را خیانت و کار شیطان و توطئه دشمن بداند.. و حتی به اشاره ای امام و خاصان او را هم مستثنی نکند.. در این کتاب شق اول دیده نمیشود.»