طبق تعریفی که از جامعه ارائه میشود - که جامعه شامل افراد، گروهها و
نقشها و پایگاههایی است که یک فرد در جامعه دارد یعنی جامعه گروهها،
روابطها و نقشهاست - ممکن است جامعه از ابعاد مختلفی مورد بحث واقع شود.
اگر
جامعهشناسی در سینما بخواهد تجلی پیدا کند غالبا یک دید تاریک و نقادانه
دارد و همیشه دچار یک نوع سیاهنمایی است مانند سینمای کمونیستی که همیشه
یک نوع عدم شادی در آن وجود داشت. اگر شما به سینماگرهای شوروی سابق نگاه
کنید فراوان از اینگونه بحثها طرح میکنند، یعنی یک نوع تجلی جامعه در
سینما وجود دارد. این تجلی جامعه در سینما، با دیدن روابط اجتماعی و پاره
پاره کردن روابط اجتماعی همراه است، چون در واقع پاره پاره کردن روابط
اجتماعی برای بیننده دردناک است، چون مسائل اجتماعی در آن بیمعناست و معنا
در آن وجود ندارد و یک نوع خشونت سینمایی را ترسیم میکند. نگاهی به
سینمای کمونیستی و فیلمهای سوسیالیستی و رئالیستی فرانسه بیندازید چنین
ساختاری در آن وجود ندارد؛ همیشه در آنها حقکشیها، فاصله طبقاتی، ظلم
کردنها و... وجود دارد که بسیار خردکننده و خستهکننده است اما در
عینحال برای پرخاشگری مفید است.
جامعهشناسی سینما هم اینگونه
است یعنی اگر در فیلمی رمانتیسم (عشقی یا درام) وجود داشته باشد، اگر در
ساختار اجتماعی قرار داده شود بیمعنا خواهد شد. مثلا میگوییم عشقی که
میان این مرد و زن وجود دارد، چیزی جز یک نوع تمتع جنسی و مالی و یا پایگاه
طبقاتی و اجتماعی نیست که مرد از زن و یا زن از مرد به دست میآورد و
اینجاست که حتی عشق هم بیمعنا میشود. به همین خاطر جامعهشناسی سینما
میخواهد همهچیز حتی مفاهیم بزرگ انسانی را در قالب روابط یا بخشهای
اجتماعی نشان دهد که غالبا یک نوع ویرانی سینما را میرساند. نهفقط در این
بخش بلکه مثلا در جامعهشناسی فوتبال نیز اوضاع بر همین منوال است.
جامعهشناسی فوتبال چیزهای معنایی را از بین میبرد یعنی ساختارشکنی
میکند. علت آنهم این است که جامعهشناسی یک نوع تقلیل ایجاد میکند یعنی
سعی میکند همهچیز را به مسائل اجتماعی تقلیل دهد حتی مفاهیمی را که غالبا
ضد اجتماعی بوده و حتی ممکن است خلاقانه، حدسی، معنوی و شهودی و...
باشند. جامعهشناسی سینما میخواهد اینها را به روابط اجتماعی و روابط
طبقاتی و... تقلیل دهد که غالبا آن را بیمعنا و نابود میکند. واقعیت
اجتماعیای که جامعهشناسی ایجاد میکند، یک واقعیت تقلیلی است و این
واقعیت تقلیلی همیشه یک نوع ویرانگری ایجاد میکند که خود واقعیت را تقلیل
میدهد یعنی باعث میشود جامعهشناسی خود را نبیند؛ چراکه تقلیل باعث
میشود واقعیت، دیگر واقعیت اصیل اجتماعی نباشد. بر همین اساس واقعیت
تقلیلیافته، تخصیص خورده و دستکاری شده همیشه مخاطب جامعهشناسی است و در
نتیجه جامعهشناسی سینما هم چنین شکل و ساختاری دارد.
جامعهشناسی
سینما غالبا به تعداد صندلی سینما و استقبال از گیشه تقلیل پیدا میکند و
اگر بخواهد در جامعهشناسی پست مدرن بررسی شود، نشانهسازی سینما با
نشانهشناسی اجتماع همراه میشود که این یک نوع تقلیل است. در گذشته
جامعهشناسی متغیرهایی را انتخاب میکرد و در نوع سینما متغیر خاصی را
انتخاب میکرد؛ بر فرض مثال به هیکل و شخصیت بازیگرها توجه میشد. گاهی
فقط تشخص بیرونی بهعنوان متغیر مستقل مطرح ميشود مثل فیلمهای اکشن مثلا
سینما آقای «کیمیایی» و یا دیگران اینگونه است و یا «فردین» قهرمان
ضدظلم است؛ در زمان شاه فردین بهعنوان یک شاخص علیه ظلم سیستم شاهنشاهی
مبارزه میکرده است. در جامعهشناسی سینما همهچیز را باید چپ معنا کرده و
صدای اعتراض را حتی در فیلم عشقی هم بلند کنیم. اینها باعث میشود
جامعهشناسی سینما، واقعیت مغلوب را بررسی کند. جالب اینجاست که این کار
هم از دست سینمای ایران بر نیامده است.
متأسفانه سینما در ایران
تاکنون بهصورت علمی و دانشگاهی بررسی نشده است. مشکلی که وجود دارد این
است که سینماگران خودشان سینما را نقد و بررسی کردند و از شاخههای دیگر
وارد این عرصه نشدند تا سینما را بررسی کنند. آن شاخهای که مغفول مانده و
جا دارد وارد این عرصه شده و سینمای ایران را بررسی کند؛ مردمشناسی یا
روانشناسی سینماست، نه جامعهشناسی سینما؛ چون همانطور که گفته شد؛
جامعهشناسی، تقلیلی است اما مردمشناسی، همه واقعیت را بررسی میکند.
تمام
فیلمهایی که از قبل از انقلاب اسلامی ساخته شده، حتی فیلمفارسیها پر از
محتوای ایرانشناسی هستند. حتی فیلمهایی که «فردین» بازی کرده، خیلی
عمیقتر از آن است که جامعهشناسی سینما بتواند آن را بررسی کند. باید مشخص
شود شاخصهای کار چیست؟ ، مثلا در این فیلمها قشر «مادر قهرمان» وجود
دارد که نمازخوان و متدین است، قشر «قهرمان» هم از مادر جدا شده و در روابط
نابهجایی افتاده که باعث شده پرخاشگری یا حقجویی کند. این حقجویی در
فیلمفارسیهای دوران انقلاب هم هست. خوب است با مردمشناسی به سینما نگاه
کرده و روابط خانوادگی و مذهبی و واقعیت اجتماعی و واقعیت سینما به ما هو
واقعیت سینما را از این منظر بررسی کنیم.
اکنون که سینمای نوگرا
رشد کرده و بهشدت دارند فیلم سینمایی میسازند، هنوز بررسی تام سینما صورت
نپذیرفته است. مثلا آقای حاتمیکیا توانسته بعد از انقلاب اسلامی
فیلمهای بسیار جالبی را تولید کند؛ خیلی فراز و نشیب داشته و میتوان
نقدهایی هم به آنها داشت. اما فیلمهای او هنوز بررسی نشدهاند. چرا
نباید فستیوالی باشد تا این فیلمها را از ابعاد مختلف روانشناسی،
مردمشناسی، جامعهشناسی، سیاسی، و حتی اقتصادی و... بررسی کند یا
فیلمهای آقای میرکریمی، کیمیایی، ابوالقاسم طالبی و... نیز همینطور.
آقای
حاتمیکیا و آقای طالبی هم سریال و هم فیلم ساختهاند؛ باید همه اینها را
بررسی کرد، چون دارای اثرات مختلفی بوده و باید اثرات آنها مشخص شود.
کارهای اینگونه کارگردانها نشان میدهد که در ایران، سینما و تلویزیون
بهشدت به هم وابستهاند و سیاستگذاری هر کدام بر دیگری تأثیر میگذارد.
علاوهبر این هنوز رابطه مطبوعات و سینما بررسی نشده است. هنوز نقد پردازش
مطبوعاتی سینما وجود ندارد، اصلا رسانه مطبوعات نداریم، مطبوعات وجود دارد
اما رسانه مطبوعات وجود ندارد، چراکه در بخش ارتباطات و پردازش مطبوعاتی در
بعد سینما بهشدت ضعیف هستیم. در عرصههای مختلف میگویند که ما باید
برنامه نود سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... داشته باشیم؛ این اشتباه است، مگر
برنامه نود در عرصه فوتبال چهکار کرده. این برنامه جز پرخاشگری پنهان،
مچگیری و آزار و اذیت کار دیگری انجام نداده و مفید نبوده است.
در
مطبوعات هم آزار سینماگرها، توهین و تهمت و... وجود دارد، بحث سینماگرها
چرا باید به مطبوعات کشیده شود؟ هر کس باید کار خودش را انجام دهد و نباید
در کار یکدیگر دخالت کنیم. هنوز نتوانستهایم فیلمی را بدون نگاه سیاسی
بررسی کرده و در مطبوعات آن را نقد کنیم. مطبوعات نمیتوانند به کمک سینما
بیایند، بنابراین رابطه سینما و مطبوعات خدشهدار شده است. ارتباط صدا و
سیما و سینما هم دچار خدشه شده و باید بررسی شود؛ متأسفانه اکنون سینما فقط
برای سینماگران باقی مانده است.
علاوهبر این کتابهای مفید برای
بخش سینما بسیار کم هستند، حتی کتابی که به مفاهیم ابتدایی بپردازد، کم
داریم. کتابهای تولیدکننده سینما، مفید و دانشگاهی در این عرصه وجود
ندارد، حتی کتابهای مفید ترجمهای هم نداریم. متأسفانه بعد از تدریس در
رشته ارتباطات در دانشگاه، این ضعف را مشاهده کردهام. باید رشتههای
دانشگاهی متکفل سینما داشته باشیم. وقتی درباره نفت که مهمترین پایه
اقتصاد کشور را تشکیل میدهد رشتههای سیاست نفت و اقتصاد نفت و...
نداریم، از رشتههای دیگر چه انتظاری داریم. سینمای ما اعتبار جهانی دارد
اما رشتههای سینمایی نداریم، منظورم رشته علمی نیست، خود هنر سینما برای
سینماست. سینما با توجه به مردمشناسی و جامعهشناسی.
اینها
مشکلاتی است که در عرصه دانشگاهی وجود دارد یعنی ما نمیتوانیم سینما را به
تئوری تبدیل کنیم. سینمای ایرانی واقعیت است و باید وارد تئوریها و
نظریهها شود، تئوری و نظریه به سینما برگردد و تولیدهای فاخرتر و
عظیمتر صورت پذیرد. باید نهادی متکفل این امر شود. دانشگاه تهران باید
اقدام کرده و رشتههای موردنظر را تأسیس کند. بنیاد فارابی و حوزههای
هنری هم میتوانند چهرههای دانشگاهی را به چهرههای سینمایی نزدیک کنند
تا بتوانیم جامعه را در سینما بازتولید کنیم. سینما مثل کتاب است؛ باید
کاری کرد که سینما آیینه جامعه شود و جامعه در آیینه سینما بازتولید شود.
سینما میتواند آزمایشگاه تام و تمام علوم انسانی کشور باشد. علوم انسانی
بومی، یعنی سینمای ایرانی. باید سینمای ایرانی تبدیل به عمل شود تا علوم
انسانی بومی ایجاد شود. نمیتوان بهسادگی از سینما گذشت. متأسفانه
نهادهایی که متکفل سینما هستند، دانشگاهی نیستند و بیشتر سینمایی هستند و
این بزرگترین مشکل در این عرصه است. در کشور ما هنوز آکادمی سینما وجود
ندارد. امیدوارم روزی بنیاد فارابی و حوزه هنری به آکادمی سینما تبدیل شود.
باید آکادمیهای مختلف ایجاد کنیم تا سلایق و مکاتب مختلف وارد این عرصه
شوند