|
به گزارش کازرون نما، هفته نامه شهر سبز به مناسبت برگزاری پیش همایش کنگره بین المللی سلمان فارسی با عنوان " محرم حریم نور" ویژه نامه سلمان پاک را منتشر نمود.
در این ویژه نامه که با یادداشتی به قلم " حجت الاسلام
و المسلمین خرسند " امام جمعه کازرون آغاز گردیده است به بررسی برخی ویژگی
های شخصینی این بزرگ مرد تاریخ اسلاماز دیدگاه شخصیت ها و نویسندگان مختلف پرداخه
شده است.
کاربران محترم می توانند جهت تهیه این ویژه نامه به دکه های
مطبوعاتی مراجه نموده و یا از طریق لینک زیر اقدام به دانلود فایل پی دی اف آن
اقدام نمایند.
پس از ده شصت ودر آغاز دهه هفتاد که چشمه های زمین بازبود وجوشان ورونقی در کشاورزی دیده می شد ، هرکس درگوشه ای زمینی داشت به
کاشت وداشت وبرداشت مشغول گشت ، نظم وساماندهی وبرنامه ای برای استفاده از آب وخاک ازطرف مسئولین ذیربط ، که چه بکارند وچگونه
بکارند نبود ، هرکس به روشی که آموخته بود درمالمیک خود بکار می بست تا کسب درآمدی کند ومعیشت خود وخانواده را تامین نماید ، دلیل هم
واضع بود جنگ تازه پایان یافته بود ، وسازندگی وآبادانی می بایست طراوت ونشاط به جامعه تزریق می شد ، حیدر مردی ازخانوادای انقلابی که
دوران جنگ ادی دین نموده بود . درسازمانی دولتی باعنوان نگهبان استخدام ودر دور دستهای آبادی خود انجامه وظیفه می نمود ، چند سالی از کار
حیدر گذشته بود وصاحب تجربه وزن فرزند گشته بود ودرآمد کارمندی زندگی ومعیشت اورا تامین نمی نمود ، به فکرچاره افتاد وراحل امور را در
آبادی خود وشراکت با برادرش درکشت وزر دانست ، پس از پایان شیفت کاری به محل رفت درگوشه ای از زمین های پدری با مادرش که به یاری
حبیب دیگر فرزندش مشغول بود رفت تا هم دیداری تازه کند وهم پیگیر کار شود مادر که از کار حیدر خشنود وشاد گشته بود چای تازه دمی که با حال هوای سنتی ساخته شده بود در آن هوای دلچسب پیاله ای پر نمود و حیدر خوشحال مسرور درچم خم کارونوشیدن چای بود که صدائی حاکی
ازدرد در هوا پیچیدمادر که متوجه ناله حبیب شده بود واز نگرانیهای حبیب با تنی چند از کشاورزان را برسر جمع آوری شالیزار باخبر بود ، برخواست واز خدا طلب یاری گرفت وبسوی حبیب دوید ، حیدر نیز بی هیچ تفکروتدبیری به سرعت خود را به محلکه رساند بی آنکه خبر از سلاح سردی که درکف خویش دارد داشته باشد ، به محل نزاح چون نزدیک شد ، یک نظر به حبیب انداخت که خون از سر ورویش جاری است ونقش بر
زمین شده ، خود قاضی شد وشروع به بریدن حکم قصاص بدون محکمه کرد ، وخودش را مجری محقق دانست ، ودیگر عقل او از دایره تدبیر خارج
شده بود ونفر اول را انچنان با قمه ای که از شش او گذراند نقش برزمین نمود ، به سوی نفر دوم تاخت واز پشت وصورت اورا مضروب وبرزمین
انداخت ونفر سوم که حیران از رفتار حیدرمات مانده بود ازسینه وشکم وپا مورد ضرب وشتم فراوان قرار دادوشالیزار خونین گشت و حیدراز روی سینه اش بر خواست وبه اطراف نگاه کرد ازفواصل دور تر باناله مجروحین ودادو فریاد مادر حیدر که برای میانجیگری وجلو گیری از اتفاقات ناگوار
طلب امداد می نمود ، کشاورزان همجوار به سرعت بطرف محل درگیری می دویدند ، ازآن طرف حیدر نفر چهارم را که از ترس وخشم او پابه فرارورو به جمعیت می دوید راتعقیب می نمود ، ونفر چهارم هنگامی که به جمعیت رسید احساس امنیت نمود ، اما جمعیت که با خشم درچهره حیدر
وسلاح سرد اورا دیدند ، دوری وفرار برگزیدند وجمعیت از روی مصلحت فرار ونفر چهارم برای امان خواهی به سوی جمعیت روان ، وحیدر از پی او
وهمگی درحال فرار، این شد که حیدر خود را به رساند وچند ضربه کاری برپشت وباسن وشانه او زد واورا به خاک وخون کشید ،گوئی شابیر در جنگ است وحیدر که چون خرسی زخمی به هرسوئی حمله می کند ،امان به کسی برای میانجی نداد که نداد چند ساعتی از درگیری گذشت وتپش قلب
حیدر آهسته آهسته آرام شد به خود آمد ،که ای وای برادرش حبیب را دید که روی پای خویش ایستاده وجراحتی سطحی دارد وخونریزی شدید او به دلیل گرمی بدن درحین کاربوده وکم کم خوی حیوانی از او دور وترس از کرده خویش برافکارش غالب گشت ، چاره را در فرار از محرکه دید و
همین نمود ومردم که میدان را ،رام یافتند به یاری مجروحین شتافتند وحیدر درحال فرار ناگهان چشمش به راننده کامباین افتاد که او را مصبب اصلی بوجود آمدن حادثه می دانست خشمش دوچندان گشت وبه سمت حمله کرد وراننده که از نیت حیدر اگاه گشت با هر زحمت ومرارتی بود خود رابه
زیر کامبین رسانده ومخفی گشت وحیدر هر چه گشت او را نیافت ومتواری شد چندروزی از حادثه گذشت وحیدر با تماس باخانواده ودوستان خود
از اوضاع وخیم مجروحین خبردار گشت وچون پزشکان اوضاع مجروحین را وخیم گزارش کرده بودند ، حیدر در فکر جمع آوری پول وخروج از کشور شد وبیست روزی گذشت واوضاع مجروحین روبه بهبود ی رفت وحیدر در جریان رفع خطر قرار گرفت که همگی از خطر مرگ جسته اند
حیدرآرامشی نسبی پیدا نمود وبارئیس اداره خود تماس نمود وحقیقت ماجرا را بی کم وکاس برایش نقل کرد وطلب مرخصی نمود ، یک ماهی را
متواری در کوه وبیابان طعم دربدری را چشید وخسته ورانده از همه جا وهمه کس ونادم پشیمان از کرده خویش به سوی بزرگان وریش سفیدان محل دست دراز نمود نفر اول که قصد حل موضوع ورضایت شاکیان را داشت فردی مورد تکریم اهالی محل بخصوص مضروبین بود ، هنگامی که قرار گذاشتند تا صلح وسازش برقرار کنند سوار بر ماشین حاج جلال به درب منزل شاکیان رسیدند قبل از زدن درب منزل حاج جلال رو به حیدر نمود گفت : حیدر دیشب استغاره زدم وشرکت در کار تو بد آمد راست بگو با خود چه داری ،حیدر که خجالت می کشید به حاج جلال دورغ بگوی دواسلحه کمری ودوخشاب را از جوراب وکمر خویش خارج نمود وگفت چون احساس کردم که ممکن است برای خجالت وشرمسار نمودن من در آبادی ممکن است علاوه برخودم قصد جان شما نمایند واین شد که اینها را تهیه وبا خود آورده ام وحاج جلال بی اینکه درب خانه را بزند برگشت ودر کار آنها دخالت نکرد واین شد که فردا ی روز بعد حیدر لباسی شیک ومرتب پوشید وبه سمت دادگستری رفت وسراغ قاضی وقت گرفت وداخل دفتر وی شد ،قاضی وقتی حیدر را با آن هیبت درشت وریش وکت وشلوار دید فکر کرد محافظ شخصیتی است ووقتی حیدر خود را معرفی نمود که کیست وقاضی که خبر از ماجرا ومتواری شدن اوراداشت چند دقیقه ای مات ومبهوت مانده بود واز اینکه آن اعمال را او انجام داده در عجب بود و
از اوخواست که خود را به پاسگاه محل معرفی کند تا روال کار دنبال شود وبا معرفی حیدر ورضایت شاکیان و پرداخت هزینه های مربوطه ومحکوم شدن حیدر به هفت ماه زندان وگرفتن مرخصی بدون حقوق وفروش اموال وموجودی زندگی حیدر هرچه که بود ونبود غائله پایان یافت وباگذشت
دوسال از ماجرا وبا ریش سفیدی بزرگان محل بین خانوادهای آنها ازدواجی صورت گرفت وصلح وصفا بر محل ومردم حکم فرما شد .
به امید روزی که عقل ومنطق بر جهل ونادانی پیشه گیرد تا باعث خسارت معنوی ومادی برما انسانها نگردد.