کتاب او سلمان شد، ماجراي سلوک و زندگي سلمان فارسي است. داستان با روزبه جوان در جيِ اصفهان آغاز ميشود. روزبه به تعاليم و سخنان موبدان زرتشتي مشکوک است و به دنبال حقيقت ميگردد؛ اما پدر او که فرمانرواي جي است، از کنجکاوي پسر بيمناک است؛ چون که آن را تهديدي براي قدرت خود ميداند در مقابل موبداني که در کمين جايگاه او هستند.
روزبه در جستجوي خود با مسيحيانِ ساکن جي آشنا ميشود و در دل به
اين کيش در ميآيد. براي رهايي از دست پدر و موبدان (که قصد زنداني کردن او را دارند)،
با راهنمايي کشيش کليسا، راهي شام ميشود تا با داناترين علماي مسيحيت آشنا گردد.
او در شام به تحصيل و جستجو ميپردازد؛ با فراز و نشيبهاي گوناگون
روبرو ميگردد و در نهايت پای در راه ديدن آخرين منجي (که بشارت آمدنش را شنيده) مینهد
و به عنوان برده به يهوديان فروخته ميشود. در پايان این مسیرِ دشوار، مسلمان میشود
و به دست پيامبر اسلام آزاد ميگـردد و ايشـان نـام او را از روزبـه بـه سلمـان تغـيير
ميدهند. سلمان فارسي يکي از بزرگترين افتخارات ايرانيان در طول تاريخ اسلام به شمار
ميآيد. بهويژه به دليل اهميت او نزد رسول خدا (که او را از اهل بيت خود معرفي ميکنند)
و نیز خدمات چشمگيرش در غزوهي خندق.
هاشمزاده تلاش کردهاست تا در اين کتاب به آن بخشِ کمتر پرداخته
شدهي زندگي سلمان بپردازد و اينکه چگونه او به مقام اهليت در نزد خاندان پيغمبر ميرسد.
از اين ديدگاه، اثرِ حاضر را بايد کتابي پيشگام و خواندني براي
علاقهمندان به تاريخ اسلام و ايران دانست که اطلاعات سودمندي را در قالب داستان در
اختيار طيف وسيعي از خوانندگان قرار ميدهد؛ اما نکتهاي که دربارهي اين اثر شايان
يادآوري است آن است که او سلمان شد، با وجود موفقيت در تصوير شخصيت حضرت سلمان پيش
از مسلمانشدن، آنگونه که شايستهي يک رمان يا داستان بلند است، بافت داستاني ندارد.
در اين کتاب بيش از آنکه با داستان يا سرگذشتي دربارهي سلمان
روبرو باشيم، به سلسلهاي از روايتها و ماجراها بر ميخوريم که با لحن ادبي و شاعرانه
به يکديگر مرتبط شدهاند.
به بياني ديگر، به نظر ميرسد نويسنده به سالشمارِ زندگي سلمان
فارسي مقاديري گفتگو و توصيفات شاعرانه افزوده و آن را به شکل کتاب ارائه دادهاست.
به همين دليل با اوج و فرودهاي داستاني در اين اثر روبرو نيستيم و کتاب در يک خط مستقيمِ
گزارشگونه به پيش ميرود.
با اين توضيحات، چندان دور از ذهن نيست که در اين کتاب از شخصيتپردازي
نيز اثري نتوان یافت و خواننده آنگونه که از يک اثر داستاني انتظار ميرود با شخصيت
اصلي و شخصيتهاي فرعي اثر آشنا نشود.
شايد مهمترين دليلِ نبودِ بافت داستاني را در اين اثر، بايد مقيدبودن
بيش از اندازهي نويسنده به روايتهاي تاريخي زندگي سلمان دانست.
هاشمزاده تا جايي که ممکن بودهاست در مورد محورهاي اصلي داستان
(که سلمان و حوادث زندگي اوست)، به خود اجازهي خيالپردازي نداده و ترجيح دادهاست
با پیشِ چشمداشتنِ روايات، امانتدارانه بنویسد و تخيل خود را تنها در حوادث فرعي
و توصيفهاي غيرتعيينکنندهي داستان به کار بَرَد (مانند توصيفهاي مکرر از طبيعت
يا حضور شيطان که سلمان گاه و بیگاه با او مواجه ميشود).
شايد خوانندهي اين نوشته پيش خود گمان کند که نويسنده، قصد داستانپردازي
نداشته و هدف او گزارش پيوستهي زندگي سلمان بودهاست؛ اما لحن و توصيفات شاعرانهي
نويسنده در کنارِ بهکارگيري گفتگو در روايت ماجراها و معرفي شخصيتها، اين احتمال
را رد ميکند و به همين دليل با اثري روبرو هستيم که در مرز بين يک گزارش مستند و رمان
تاريخي در نوسان است.
نکتهاي ديگر که بايد به آن اشاره کرد، زاويهي ديد اين داستان
است. نويسنده از ديدگاه داناي کلّ نامحدود براي روايت استفاده کردهاست که در اين اثر
داراي نقاط قوت و ضعف متفاوتي است.
يکي از نکات مثبت استفاده از اين ديدگاه دربارهي اين داستان، اِشرافي
است که خواننده به تمام ماجراهاي پيرامون سلمان پيدا ميکند و ميتواند به موقعيت و
جايگاه او (و هچنين دليل چگونگي سير و سلوک او تا سلمانشدن)، آگاه و مسلط شود؛ اما
همين کلينگري، در کنار احتياط بيشازاندازهي نويسنده در پرداخت داستاني و تصوير
شخصيتها، باعث شده که ما ديدي بيروني از شخصيت سلمان داشته باشيم و از دنیای درونش
(آنگونه که لازمهي کتابي دربارهي سير و سلوک معنوي است)، مطلع نگرديم. به دیگر بیان،
در اين کتاب تحولات دروني شخصيت اصلي از زاويهي بيرونيِ داناي کل روايت شده و آن تأثيري
را که بايد بر خواننده نميگذارد.
از این منظر میتوان گفت که بهتر بود نويسنده، دست کم در بخشي از
داستان، از ديدگاه اول شخص به روايت ماجراها ميپرداخت تا خواننده بهتر و روشنتر با
احوالات دروني شخصيت اصلي آشنا ميشد.
از ديگر سو، استفاده از ديدگاه داناي کل نامحدود به دليل نگاه همهجانبه
و از بالا به حوادث، بيش از پيش لحن و شکل يک گزارش تاريخي به اثر ميبخشد و همين موضوع
باز هم اين کتاب را از يک اثر داستاني تا حد بسياري دور ميکند.
گفتگوهاي گنجانده شده در ضمن ماجراها نيز جز آنکه متن را از يک
نوشتهي سراسر توصيف خارج ميکند، تأثیر چنداني در معرفي شخصيتهاي مقابل سلمان ندارد
و همان لحن و صداي نويسنده در آنها نيز شنيده ميشود.
به علاوه، لحن کتاب (حتي در گفتگوها؛ چه ديالوگها و چه مونولوگها)،
کتابي و بسيار سنگين است و به همين دليل در خواننده ايجاد صميمت و راحتي نميکند و
هميشه فاصلهاي بين سلمان و مخاطب ديده ميشود (چه زماني که او پسر نوجوان جوياي حقيقت
است؛ و چه آن زمان که سلمان فارسي ميشود).
همچنین هر چندِ سير داستان از ابتدا، آهسته و همراه با توصيفات
بسيار است، به انتها و نقطهي اوج حوادث که نزديک ميشويم اين حرکت بسيار تند ميشود
و به نظر ميرسد نويسنده از روي بعضي از جزئيات و حوادث، با نگاهی سطحي ميگذرد؛ درحاليکه
خواننده به همراه روزبه تمام اين مسير را طي کردهاست تا به پيامبر برسد و اکنون که
ديدار رخ داده، مايل به شنيدن جزئيات بيشتري از زندگي و شرايط روزبه و جايگاه او در
نزد پيغمبر و نقشش در ابتداي اسلام است؛ اما هاشمزاده بسيار خلاصه به آوردن حوادث
ميپردازد تا به ماجراي آزادشدن روزبه به دست پيامبر برسد که با این کار، بخشي از جذابيت
کتاب در اين سرعت از دست ميرود.
البته نميتوان برخي از صحنههاي داستان را نیز ناديده گرفت که
نويسنده موفق شده با تأثيرگذاریِ شایسته به شرح و نقل وقایع و صحنهها بپردازد (مانند:
گفتگوي روزبه با دو برادري که براي داوري نزد او آمدهاند؛ گفتگوي او را خليل راهب
دربارهي آخرين منجي و از همه مهمتر، توصيف لحظاتي که روزبه در خدمت رسول خداست و
با يکي از زيباترين اين صحنهها یعنی لحظهي آزادي و نامگذاري او). کتاب در اوج به
پايان ميرسد و خواننده را مشتاق شنيدن و دانستن بر جاي ميگذارد.
کتاب او سلمان شد، تلاشي است در معرفي و شناساندن هرچه بيشترِ اين
چهرهي ايرانياسلامي در قالب داستان که ميتواند خوانندگان را با خود همراه و به دانستن
دربارهي اين مرد بزرگ علاقهمند کند.