اين مقاله به بررسى اجمالى ديدگاههاى قطب الدين شيرازى در مورد انسان مدنى و ضرورت سياست مىپردازد . در انديشه فلسفى وى انسان داراى دو بعد شيطانى - الهى، مادى - معنوى و حيوانى - انسانى است; بنابراين هر بعد بسته به نوع نيازهايش منشا براى مدنى شدن انسان مىشود . در دستگاه فلسفى شيرازى، عالم هستى مبتنى بر اعتدال و انتظام و وجود مراتب در اجزا و عناصر هستى است و اگر چه عالم بالا و سماوى آن را تكوينا برخوردار است، اما عالم ارضى و عالم كون و فساد بايد تدريجا و با ايجاد نظم و انتظام به آن برسد و سياست عهدهدار چنين مقصودى است . اعتقاد فلسفى وى بر اين است كه مصالح افراد جامعه با اعتدال قواى نفسانىشان حاصل مىشود و چون عالم هستى بر اعتدال قرار دارد; بنابراين وى در جهت تامين مصالح افراد و رسيدن به چنين اعتدالى از جهات مختلف به ضرورت سياست مىپردازد .
واژه هاى كليدى: اعتدال، انسان مدنى، سياست، قطب
الدين شيرازى .
انسان مدنى
به اعتقاد قطب الدين شيرازى، انسان داراى دو جهت
الهى و شيطانى، انسانى و حيوانى و مادى و معنوى است كه جهت معنوى و الهى و انسانى را
در فطرت خود دارد و جهتشيطانى و پست و مادى و حيوانى را با اختلاط و مجاورت با محيط
ناسالم و افراد پست و سياستهاى باطل و گمراه كننده و شيطانى كسب مىكند و با غلبه
هر كدام و بروز بيشتر آن، به آن سمت كشيده مىشود . (1)
نكته قابل توجه اين كه وى قائل است اختلاط با محيط
و افراد و شرايط ناسالم فرهنگى و تربيتى نه تنها ممكن است افراد را از فطرت خود دور
كرده و به پستى و اخلاق رذيله بكشاند، بلكه ممكن استيك جمع و جامعه را هم به فساد
بكشاند . به طور طبيعى و معمولى، معاشرت و اختلاط با افراد ناسالم تاثير منفى دارد
مگر اين كه تدابير لازم و سياستهاى فرهنگى مناسب اتخاذ شود تا چنين آثارى را دفع و
رفع كند .
به عقيده قطب شيرازى به همان ميزانى كه عوامل درونى
در رفتار و عقايد افراد تاثير مىگذارد به همان ميزان عوامل بيرونى همچون تربيت افراد
و فرهنگها و سياستهاى حاكم بر جوامع نيز بر رفتار و عقايد و افعال انسانى تاثير گذار
است .
به عقيده قطب الدين انسان داراى نفس نباتى و حيوانى
و انسانى است . هر يك از اين نفوس تكميل كننده بخشى از وجود و ماهيت انسان هستند .
نفس نباتى داراى قواى غازيه و ناميه است كه به صحت و سلامتى و بقا و رشد وجود جسمانى
فرد مىانجامد و قوه مولده كه وجود و فعاليت آن به بقاى نوع انسان منجر مىشود (2)
و هر سه بخشى از حيثيت وجودى انسان را تشكيل مىدهند . چنين نفسى مشترك انسان و حيوان
و نبات است و در عين حال مركبى براى نفس حيوانى و انسانى مىشود تا آن بخش ديگر از
حيثيت وجودى انسان را تكميل كند . چنين نفسى مشتركميان نباتات و حيوانات و انسان است
. نفس حيوانى با قواى تحريكى شهويه و غضبيه و ادراكى حواس موجد حياتى ديگر (حيات حيوانى)
براى انسان است ماهيتى كه انسان در اين سطح از زندگى براى خود ايجاد مىكند داراى يك
ماهيتحيوانى (سبعى) است .
زندگيى كه محصول تحركات قواى چنين نفسى است، مشترك
ميان انسان و حيوان بوده و هدف آن فعاليتبدن در جذب ملايمات و دفع ناملايمات است
. ويژگى چنين زندگى و انگيزه انسان در اين سطح از زندگى عبارت است از:
1 . آن دسته نيازهايى كه فرد انسانى در اين سطح
از زندگى نياز اساسى خود مىداند، نيازهايى است كه قواى شهويه و غضبيه و اداركات حواس،
آنها را مىطلبد كه از سنخ نيازهاى امنيتى و اقتصادى است;
2 . لذاتى كه در اين سطح ايجاد مىشود و براى شخص
لذت دانسته شده، لذاتى مادى و حيوانى است كه همراه با سختىها و مشقات بوده و سطح و
ميزان و مرتبهى آن در مقايسه با لذاتى كه در زندگى و حيات معقول و عقلانى حاصل مىشود،
بسيار سطحىتر و پايينتر است;
3 . جهتى كه چنين زندگى به خود مىگيرد، جهتى افقى
و هر قدر كه از زمان مىگذرد فقط مشمول گذشت زمان شده، اما جهت عمودى به خود نمىگيرد
تا آن كه به موازات گذر زمان به زندگى معنوى و رشد و تحول و تعالى نزديك شود و يا با
جهت عمودى اما رو به پايين و بسته به عوامل آن به انحطاط رو آورد;
4 . معرفتى كه در اين سطح از زندگى نياز است و
افراد به دنبال آن مىروند از نوع معرفتهاى مادى و تجربى با منبع حواس و قواى ظاهرى
است;
5 . اصل اولى در چنين سطحى از زندگى، تنازع بقا
بوده و رفع نيازها با هر ابزار و روشى، مشروع تلقى مىشود . نوع افكار و عقايد و رفتارها
نيز به تناسب نوع نيازهاى اين مرحله از زندگى است و انتظارى نيست كه نيازهاى افراد
در اين سطح از زندگى نيازهاى معنوى اخلاقى باشد; (3) چنانچه انتظارى نيست كه هدف زندگى
رسيدن به ارزشهاى معنوى و فضايل و اخلاقيات و معارف عالى اى باشد كه تامين كننده نيازهاى
معنوى و تعالى طلب است .
چنين سطحى از زندگى براى مدنيت انسان مىگردد به
طورى كه افراد براى تامين نيازهاى خود رو به يكديگر آورده و زندگى جمعىاى شكل داده
تا با همكارى هم نيازهاى خود را تامين كنند . (4) به عقيده قطب الدين شيرازى، خداوند
به انسان توانايى تحصيل امور طبيعى و حيوانى و نفسانى در جهت منافع و مصالح خود را
از طريق خارج از بدنش از قبيل خوردنىها و نوشيدنىها و پوشاك و مسكن در راستاى بقاى
شخص خود و امر نكاح و آنچه بر آن متوقف است در جهتحفظ و بقاى نوع خود داده است و در
انسان لذاتى به اين امور قرار داده تا در جهت جلب و كسب آنها در انسان ايجاد انگيزه
كند و آدمى در رسيدن به آن لذات، مشقت تحصيل اين امور را تحمل نمايد .
وى درباره تخاصم و تنازع ميان انسانها در نيل
به لذات در حالى كه اين امور بر همگان مباح است مىگويد: تعلقات و اشياى مورد نياز
انسان دو نوع است: يك دسته اشيا و مباحاتى كه هنوز به كسى مختص نشده است، مانند آب
و گياه و هيزم و شكار در خشكى و دريا; دسته ديگر اشيا و مباحاتى كه از اصل، تعلق به
فرد يا اشخاص خاص نداشته اما به مرور به برخى اشخاص اختصاص پيدا كرده است . در مورد
اشيا و مباحات دسته اول هيچ گونه تنازع و تخاصمى پيش نمىآيد، چون همه توان بهره بردارى
از آنها را دارند; چنانچه پيامبرخدا (ص) فرمود: «الناس مشتركون في الماء و الكلاء»
(5) تنازع و تخاصم و تجاوز به يكديگر در قسم دوم از اشياست، چون اين مطلوب براى عدهاى
حاصل و از عدهاى سلب مىشود; در حالى كه هر چه كه از ضروريات بقاى شخص و نوع انسانى
باشد، اگر مطلوب يك شخص شد، مطلوب ديگران نيز هست; بنابر اين هر كس بالطبع خواهان آن
مىشود حتى به بهاى سلب از ديگرى و حفظ آن براى خود، و نياز به چنين اشيايى موجب مىشود
كه حاكمى حسى، مانند سلطان يا حاكم شرعى يا عقلى، مانند آنچه خدا حرام كرده يا آنچه
عقل آن را قبيح بداند، نباشد ديگران آن چيزها را با زور و تعدى و تجاوز از ديگران سلب
نمايند; بنابر اين چنين حاكمى خواه حاكم حسى مثل سلطان باشد يا عقل و شرع باشند با
احكام خود مانع تجاوز و تعدى شده و بقاى شخصى و نوع انسانى و اجتماع انسانى را تضمين
مىكند; بنابر اين قطب الدين شيرازى دو وجه ضرورت گرايش طبيعى انسان به جامعه و اجتماع
را بيان داشتند: يكى آن كه افراد به همنوع خود رو مىآورد، اما از باب همكارى و كمك
به يكديگر در تهيه اشيايى كه از مباحات دسته اول بوده و همگان توانايى دستيابى به
آنها را دارند، ولى با تقسيم كار بين خودشان، هر كسى مسؤوليت تهيه شىء را براى عده
زيادى پذيرفته تا هر فردى به دنبال كار خاصى رفته و همگان با آن رفع حاجات كنند; اما
وجه دوم در گرايش انسان به جامعه اين است كه فرد انسانى به ديگرى رو مىآورد اما نه
براى همكارى و كمك، بلكه براى تجاوز و تعدى به او و سلب اشيا از او، تا خود از آن بهره
برد و او را محروم سازد . (6)
قطب الدين شيرازى در اين جا گرچه هم به ديدگاه
كسانى كه به طبيعت انسانى خوشبين هستند مثل نزديك شده (7) و هم به ديدگاه افراد بدبين
به طبيعت انسان، (8) اما وى طبيعت آدمى را منبعث از قواى شهويه و غضبيه و تحريكات آن
دو دانسته كه از نفس حيوانى بوده و موانع نيل به مطامع و ملايم و مطلوبات خود را با
تجاوز و تعدى از سر راه بر مىدارد تا بدانها برسد; مگر آن كه مانعى - و به قول قطب
الدين شيرازى رادعى حسى - مانند سلطان و حكومتيا شرعى يا عقلى باشد و جلو آن را سد
كند . (9)
سياستى كه افراد و جوامع در اين سطح از زندگى مىطلبند،
سياست و جامعه ضروريه (غيرفاضله) است كه تامين كننده و هموار ساز نيازهاى اوليه انسان
است:
مدينه گاه ضرورى باشد و گاه فاضله; اما مدينه ضرورى
آن باشد كه اجزاى آن به تعاون باشند بر بلوغ ضرورى در آنچه به آن باشد قوام ايشان و
زندگانى او و حفظ حيات او فقط . (10)
اگر جوامع و افراد در اين سطح از زندگى بمانند
نيازهاى معنوى و معقول را ادراك نكنند، وجود گرايش زياده خواهى در فطرت انسان موجب
مىشود كه جهت افقى را رها كرده و كم كم سياست اصالت نفع يا سياست غلبه جايگزين سياست
ضروريه شود و زندگى افراد جهتى انحطاطى بيابد و جوامع فاسقه يا ضاله يا جاهله را شكل
دهد . (11) دولتى كه در چنين جوامعى شكل مىگيرد، جوامع را به اهدافى هدايت مىكند
كه سياستهاى حاكم بر آنها اقتضا مىكند .
مرتبه ديگر نفس، آن است كه با ادراكات قوه ناطقه
تحصيل مىشود و فارق و مميز ميان انسان و حيوان است . با فعليتياقتن قوا و استعدادهاى
چنين نفسى در انسان، فعاليتهاى قواى شهويه و غضبيه در كنترل قوه عاقله و ناطقه در
مىآيد و حيات حاصل از آن، حيات معقول يا انسانى است . (12) كه در هدف و ابزار و منبع
و نيازها كاملا متفاوت از حيات نباتى و حيوانى است .
در اين سطح از زندگى انسان و هويت او با تخلق به
ارزشهاى معنوى و خاص انسانى و تحصيل معارف عالى غيرطبيعى از معقولات تعريف مىشود
. در اين سطح آنچه اصالت دارد و هدف است، ارزشهاى معنوى اعم از اخلاقى و معرفتى است
و تحريكات قواى شهويه و غضبيه و نيازهاى اقتصادى موتور محركه نفس انسانى است تا نفس
انسانى با ادراك حقايق و معارف و ادراك ارزشها - «حسن و قبحها» ، «زشت و زيبايىها»
و «خوب و بدها» - در مسير رسيدن به اعتدال حركت نمايد و فعاليت كند و دستيابى به كمالات
را مقصود قرار دهد .
هدفى كه در اين سطح از زندگى، مقصود است، رشد استعدادهاى
كمالى بالقوه در نهاد انسان و دستيابى به كمالات و فضايل و تعالى انسان بوده و غايت
آن رسيدن به حق تعالى و خليفة اللهى در زمين است . منبع معرفتى چنين حيات معقولى، عقل
و قواى آن عقل نظرى و عملى است نوع نيازهاى اين سطح از زندگى از سنخ نيازهاى غيرطبيعى
و غير مادى يعنى معنوى بوده و گوياى گرايشهاى كمالى و معنوى انسان است .
چنين نيازهايى يا از سنخ نيازهاى «بينشى» است
كه شامل معارف عقلى و غيرتجربى بوده و داراى مراتب مختلف در معقولات اولى و غيراولى،
اعم از فلسفى و منطقى و سياسى و غير سياسى است و يا از سنخ نيازهاى «گرايشى» است كه
شامل انواع فضايل اخلاقى در اجناس مختلف فضايل يعنى عفت، شجاعت، حكمت و عدالت است
. (13) در چنين حياتى است كه بر اثر نوع نيازها و مطالبات آن، سياستحكيمانه و فاضله
مطلوب افراد جامعه مىشود و جامعه بسترى براى گرايش افراد به ارزشهاى انسانى و اخلاقى
و فضايل مىگردد . با چنين سياستى، دولت مشروعيت مىيابد و ماهيتى فاضله پيدا كرده
و عهدهدار اجراى چنين سياستى در طراحىها، تصميمگيرىها، برنامه ريزىها و خط مشىهاى
اجرايى مىشود و هدفش فراهم كردن بسترى براى رو آورى به فضايل و تخلق به آنهاست .
جهتى كه چنين زندگى و انسان در آن پيدا مىكند،
جهتى رو به بالاست و افراد جامعه و نهادهاى آن همواره در حال رشد و تعالى در ابعاد
مختلف فكرى - فرهنگى و سياسى و اجتماعى و اقتصادى هستند . قوام انسان و جامعه انسانى
در حيات معقول و معنوى حاصل از اين مرتبه از نفس انسانى، به ذات خود (نه خارج از ذات
خود) است و چنين حياتى ظرف تحصيل سعادت دنيوى و اخروى و كمالات متناسب با آنهاست .
نوعى از كمالات از سنخ سعادات دنيوى محسوب شده و مفيد اين دنياست و نوعى ديگر از قبيل
سعادت اخروى محسوب شده و مفيد دنياى آخرت است . در اين دنيا، انسان محب معرفتحقيقى
و عالى و فضايل شده و به دنبال كسب معارف نظرى و عملى مىرود تا به حد تزكيه نفس برسد
و دايم به آنها مىافزايد تا مستعد سعادت دنيوى و اخروى شده و لياقت قبول امانتحق
تعالى و رسيدن به جوار حق را بيابد . اما ويژگى سعادت و كمالاتى كه متناسب با حيات
اخروى تحصيل مىشود آن است كه خيريت على الاطلاق دارند و شخص اعلا مرتبه لذات معنوى
را از آنها مىبرد و آن نوع لذات مندرج در لذات ابدى مىشود و چنين شخصى در جوار حق
قرار گرفته و به مشاهده حق فايض مىگردد . (14)
چنين سعادتى مطلوبيت لذاته داشته و در مرتبه اعظم
اشيا در حق آدمى محسوب مىشود و سبب آن علم و معرفت و معارفى است كه سبب وصول به چنين
سعادتى شده است . (15)
افرادى كه در چنين جامعه و دولتى رشد مىيابند،
استعدادهاى كمالى خود را به تمامه فعليتبخشيده و آنان كه قوه ناطقه شان كاملا مسلط
بر قواى نفس حيوانى باشد و عقل نظرى و عملىشان كاملا فعال باشد، به انسانهاى كامل
الهى مبدل مىشوند (16) و نفس ناطقه شان به عقل فعال متصل مىگردد و در اين صورت تمام
ابواب معارف را به قدر طاقتبشرى دريافته و تمام فضايل انسانى را تحصيل مىكند و استحقاق
منصب خلافة اللهى را در زمين از آن خود كرده و حق و شان تدبير امور جامعه بشرى را به
خود اختصاص مىدهند . چنين افرادى با فعليتبخشيدن به استعدادهاى كمالى خود به واسطه
قوه ناطقه و عاقله خود اسباب شرافتخود بر ديگر موجودات را فراهم مىسازند . اين افراد
احساسشان در رابطه با همنوعان رابطه عناصر يك روح با مجموع آن و شركت در آهنگ كلى
هستى و قرار گرفتن در مسيرى است كه به هدف حيات معقول منتهى مىگردد و نتيجه آن شكوفايى
حقايق معقولات است . اينان با عقل خود به هستى و خالق آن شناخت پيدا مىكنند و سپس
با آن، اوامر و نواهى رسولان خدا را اخذ كرده تا اعمال و رفتار خود را به گونهاى تنظيم
كنند كه در جهت وصول به حق و معارف حق باشد و نيز با چنين منبع ادراكى، به درك خير
و شر و نفع و ضرر حقيقى اشيا مىپردازند تا اعمال و رفتار خود را مطابق با خيرات و
فضايل كرده و از شرور و رذايل دورى كنند .
قوه ناطقه هم وسيلهاى است كه با آن نيازهاى معرفتى
انسان تامين مىگردد و هم وسيلهاى است كه با آن مصالح و منافع يا مفاسد و مضار فردى
و نوعى انسان تشخيص داده مىشود; از اين رو به دو قسمت نظرى و عملى - و به تعبير خواجه
نصير طوسى، عقل نظرى و عقل عملى (17) - تقسيم مىشود .
عقل نظرى عهدهدار ادراك و معرفتبه موجوداتى است
كه شان آنها «دانستنى» است; بنابر اين متعلق عقل نظرى از سنخ «دانستنى» است كه اصول
و فروع حكمت و فلسفه نظرى را تشكيل مىدهد; اما قوه و عقل عملى عهده دار تميز دادن
اشيايى است كه شان آنها عمل كردن به آنها توسط انسان است، يعنى انسان قدرت تصرف در
آنها و قدرت تمييز بين آنها را دارد كه كدام يك بر طبق مصالح فردى و نوعى است و كدام
يك بر طبق مفاسد و مضار بوده و مبدا حركتبدن به انجام افعال مصلحت دار است . شان چنين
قوهاى آن است كه بر ساير قواى بدن مسلط شود تا قواى ديگر را به خدمتخود گيرد و نه
آن كه منفعل آنان شود، اگر منفعل شود اخلاق رذيله از آن سر مىزند . (18)
عقل عملى خود به دو قسم «مهنى» (و صناعى) و «فكرى»
تقسيم مىگردد .
عقل عملى مهنى و صناعى: عقلى است كه فراهم ساز
كارها و صناعات همچون تجارت و طب و كشاورزى است، يعنى عقلى كه به دنبال نياز زندگى
اجتماعى انسان بدانها با تدبير و تصرف در آنچه كه در محيط اطرافش است، سنخ نيازها را
شناسايى كرده و به تناسب آنها به ايجاد صناعات و حرفههاى تامين كننده چنين نيازهايى
مىپردازد . (19)
عقل عملى فكرى: چنين عقلى در تعقل چيزى است كه
اولا، آيا آن چيز امكان وقوعى دارد يا نه؟ ثانيا، اگر امكان عمل در آن هست، چگونه بايد
عمل كرد تا به مقصود رسيد و به دنبال آن، به ايجاد زمينهها، شرايط و رفع موانع پرداخت
. (20)
متعلق عقل عملى از سنخ عمل كردنى است و حكمت عملى
و اقسام سه گانه آن، يعنى اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن، ناشى از چنين عقلى است .
نتيجه اين كه نفس انسانى با دو قوه نظرى و عملى
داراى دو فعل اساسى است: يكى ادراك معقولات است كه در آن از معقولات اولى و ثانى شروع
مىشود تا به اعلا مراتب معقولات برسد و سعادت نفس با چنين ادراكاتى حاصل مىشود; ديگرى
عدالت است كه حاصل قوه عملى بوده و آن به لحاظ مشاركت نفس با بدن است و چنين مشاركتى
عدالت را براى نفس به وجود مىآورد و آن حاصل اعتدال سه قوه عقل و شهوت و غضب مىباشد
. اعتدال قوه عقل به آن است كه در فرق گذارى ميان صدق و كذب اقوال و حسن و قبح افعال
و حق و باطل در اعتقادات به آسانى به قضاوت و تمييز بين آنها بپردازد و اعتدال قوه
شهويه و غضبيه به آن است كه هر يك در خدمتحكم عقل و حكمت قرار گيرند . (21)
سياست
سياست، به اعتبار متعلقات مختلفى كه به خود گرفته
معانى متعددى دارد، نظير پاس داشتن ملك، نگاه داشتن، حكم راندن بر رعيت، رعيت دارى
كردن، حكومت، حفاظت، نگاهدارى، حراست، رياست، و داورى . (22) اما وجه مشترك همه اين
معانى، تدبير است، به طورى كه هيچ يك محقق نمىشوند و بقا نمىيابند مگر با تدبير
. به اعتقاد قطب الدين شيرازى، سياستبه اعتبار فعل و ماهيتش، تدبير است و چنين تدبيرى
سه متعلق دارد . يكى، تدبير نفس است آن گونه كه قواى شهويه و غضبيه نفس در خدمت قوه
عاقله در آيد و به تزكيه نفس منجر شود; دوم، تدبير منزل استبه گونهاى كه مدبر آن
- و به تعبير قطب الدين شيرازى رب المنزل - هم مدبر اجزاى آن باشد و هم مدبر هيات تاليفى
چنين اجزايى (خانواده)، و چنين تدبيرى در راستاى تحصيل مصالح افراد خانواده باشد;
(23) سوم، سياست مدن است كه تدبير شهر و جامعه و جماعت و ولايت و اقليم و مملكت است
كه مصالح و بقاى نوع انسان را در پى دارد . (24) اراده چنين معنا و ماهيتى از سوى قطب
شيرازى، در تعريفى كه از معنا و وظيفه خليفه دارند، نيز مشهود است: «و معنى الخليفه
كونه متوليا لتدبير الرعية بالاصلاح و الحفظ» . (25)
آنچه در ملاحظه سياست مورد نظر قطب الدين شيرازى
است و از آن منظر به سياست مىنگرد، سياستبه اعتبار هدف و غايتى است كه در متعلقات
خود و در سطح به كارگيرى آن و در انواع و مراتب آن ملاحظه مىشود و به كار مىآيد و
متعلقات خود را جهتدار كرده و از قدر مطلق خارج كرده و داراى علامات مثبتيا منفى
و مراتبى از آن دو مىكند . نزد او، سياستبه اين اعتبار معناى اصلاح اخلاق و رفتار
و عقايد و افكار مردم و ارشاد آنها به راهى است كه مصلحت دنيا و آخرت آنها اقتضاد دارد:
«بدانكه سياست استصلاح خلق و ارشاد ايشان به راهى است كى منجى باشد در دنيا و آخرت»
. (26)
بنابراين به نظر وى، سياستبه اعتبار آنچه در عالم
خارج و واقعيتخارجىاش از گذشته تا حال در ميان جوامع و ملل و دول رخ مىدهد و در
انواع و مراتب سياستخود را متجلى مىسازد، هميشه جهتدار بوده و صرف تدبير نيست، بلكه
تدبير به جهت و هدف و غايتى خاص بوده است . وى چنين مقصودى از سياست را در مراتبى كه
براى آن، قائل بوده و شرافتى كه در انواع سياستها براى سياست انبيا و بعد سياست علما
قائل است مىرساند . (27)
چنين سياستى مستلزم آن است كه سياستهاى خرد و
كلان و خط مشىها، راهبردها و رويكردهاى سياسى - چه از سوى نهادهايى كه ماهيتا سياسى
هستند و چه نهادها و وزارتخانهها و مؤسسات غير سياسى كه داراى جهتسياسى هستند - جهت
اصلاح مردم در رفتار و كردار و افكار و عقايد اتخاذ شوند و نهادهاى مناسب اجرايى و
جارى جهتبه فعل رساندن و نهادينه كردن آنها در جامعه سياسى تاسيس گردند; به همين جهت
وى سياست را اشرف صناعات مىداند: «و اشرف اين صناعات سياست است و از اين جهت صاحب
اين صناعت استخدام ساير صناع مىكند» . (28)
لازم ديگر چنين سياستى اين است كه با رسيدن به
تدابير لازم و بر پا كردن نهادهاى لازم اجرايى و جارى، نبايد به آنها بسنده شود، بلكه
سياستها و نهادهاى لازم تدبيرى و اجرايى جهت ارشاد آنها در آنچه مصالح آنها در دنيا
و آخرت اقتضاء مىكند، صورت گيرد تا هم به رشد قوه عاقله مردم منجر شود و هم مردم در
نتيجه آموزش و معرفى فضايل، متخلق به ارزشها و فضايل اخلاقى شوند .
قطب شيرازى سياست را به اعتبار تعيين سياستهاى
اجرايى و تعيين و اتخاذ خط مشىهاى اجرايى به معناى حكم راندن و امر و نهى كردن و تعيين
خط مشى نمودن براى نهادها و مؤسسات و سازمانها در شهرها و ولايات و جوامع و دولتها
مىداند كه چنين حكمى مطاع و نافذ بوده و نافرمانان و مجرمان را دچار عقوبت و كيفر
مىكند . (29) و هدف از چنين سياستى اجراى عدالت و كيفر مجرمان است . (30) يكى از وجوهى
كه قطب الدين شيرازى براى ضرورت سياستبيان مىدارد آن است كه سياست لازم ذاتى جامعه
سياسى است كه به واسطه آن قواى نفسانى فرد و قواى اقتصادى و نظامى جامعه در جهت دورى
از افراط و تفريط به اعتدال كشانده شده و هدايت مىشوند و با آن استعدادهاى بالقوه
كمالى و فطرى افراد جامعه رشد و فعليت مىيابند . به نظر وى لوازم جامعه سياسى كه ناشى
از مدنيت طبعى انسان و سياسى بودنش است و مقرون با حيات مدنى انسان محقق مىشود عبارتند
از: يكى، مشاركت، تا نيازهاى فردى و جمعى و گروهى بر آورده شود; دوم، معامله با يكديگر،
تا ارتباطات و روابط قوى و مستحكم شده و در پى آن تمدن پاگيرد; سوم، قانون، تا به امور
و روابط افراد انتظام دهد; چهارم، حاكمى كه هم عادل باشد تا حق هر كس را به ميزان استحقاق
او بپردازد و هم با سياستپردازى و اجراى سياستبه مديريتسياسى در راهبرى و راهبردى
جامعه و طبابتسياسى و شناسايى آسيبها و آفات و امراض بالقوه و بالفعل سياسى اجتماعى
و درمان و معالجه مناسب آن يا شناسايى فضايل و رذايل و روحيات و خلقيات افراد و مراتب
افراد جامعه از حيث صحت و مرض و نوع معالجه آنها و شناسايى شرور و انواع آن و مراتب
دفع شرور بپردازد .
پس لابد باشد از مشاركتى كه تمام نشود الا به معاملتى
كه لابد باشد آن را سنتى و عدلى كه ايجاب ايشان كرده باشد سانى و عادلى چه اگر ايشان
را بگذارند و آراى ايشان مختلف شدندى نزد آن كه هر يكى آن خواستى كه محتاج بودى به
آن، و خشم گرفتى بر آن كس كه مزاحمت او كردى در آن و منتظم شدى تعاون ميان ايشان .
(31)
در نتيجهگيرى از مباحث گذشته مىتوان گفت كه به
اعتقاد قطب الدين شيرازى، اگر چه سياستبه اعتبار ماهيتش تدبير است، اما آن رابه اعتبار
واقعيت و هستى بيرونى اش كه در عالم سياست وجود دارد و در پديدههاى سياسى متجلى مىشود
نگريسته و آنچه از سياست مىبيند رسيدن به مقصد و مقصودى خاص است; بنابراين آن را به
ملاحظه هدف و غايت تعريف كرده و با همين ملاحظه به ذكر انواع و مراتب آن پرداخته است;
از اين رو نزد وى سياست نه در قدر مطلق بوده، بلكه آنچه از سياست وجود دارد هميشه جهت
دار بوده و داراى جهت مثبت در سياست فاضله يا جهت منفى در سياستهاى غيرفاضله جاهله
و فاسقه و ضاله مىباشد و به همين جهت، ملاك طبقه بندى جوامع نزد وى به اعتبار نوع
سياستى است كه آنها دارا هستند و انواع مختلف فاضله و ضروريه و جاهله و فاسقه و ضاله
را به خود مىگيرند .
چنين لحاظى از سياستيعنى توجه به هدف و غايت آن
موجب مىشود كه وى در تعريف از سياست مطلوب خود هم ملاحظه اصلاح دنيا را لحاظ كند و
هم آخرت نگرى را، تا در نتيجه هم دنياى افراد اصلاح شده و هم در آخرتشان سعادتمند گردند
. بنابراين قطب الدين شيرازى از آن دسته افرادى نيست كه سياست را صرفا امرى دنيوى و
ابزار اصلاح و عمران دنيا بداند، بلكه چون در اصلاح دنيا، سعادت آخرت را هم مىيابد
لذا هر دو را لحاظ مىكند و چون ماهيتسياست را صرفا امرى عقلى محض نمىداند، بلكه
با لحاظى كه در مورد امور دينى در دنيا و سعادت ابدى در اخرت دارد، آن را امرى عقلى
و دينى تلقى مىكند .
پىنوشتها
1 . قطب الدين شيرازى، درة التاج، تحقيق ما هدختبانوهمايى،
(تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369) ص26 .
2 . همو، درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، (تهران:
انتشارات حكمت، 1369) ص 79 (بخش طبيعيات).
3 . درة التاج، تصحيح ما هدختبانوهمايى، ص 86
- 87 .
4 . همان، ص 99 - 100 .
5 . در جامع صغير، ج2، ص 186، اين حديثبه اين
صورت است: «المسلمون شركاء فى ثلاثه، فى الكلاء و الماء و النار» .
6 . اين همان چيزى است كه هابز آن را منشا پيدايش
سياست و دولت مىداند .
7 . الكساندر، كويره، سياست از نظر افلاطون، ترجمه
اميرحسين جهانبگلو (تهران: انتشارات خوارزمى، 1360) ص 57 .
8 . على اصغر حلبى، انسان در اسلام و مكاتب غربى
(تهران: انتشارات اساطير، 1374) ص 163 - 157; اسفان دى تنسى، مبانى علم سياست ترجمه
حميد رضا ملك محمدى، (تهران: انتشارات دادگستر، 1379) ص 67 - 68 .
9 . درة التاج، تصحيح ما هدختبانوهمايى، ص 86
- 87 .
10 . همان، ص 99 .
11 . همان .
12 . محمد تقى جعفرى، حيات معقول، (تهران: بنياد
انتقال به تعليم و تربيت اسلامى، 1361) ص89 .
13 . شرح حكمت الاشراق، ص 501 .
14 . درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، ص 131; درة
التاج، تصحيح ماهدختبانوهمايى، ص 95 .
15 . درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، ص 129 .
16 . همان، ص 745 .
17 . خواجه نصير الدين طوسى، اخلاق ناصرى، (تهران:
انتشارات خوارزمى، 1356) ص 57 .
18 . درة التاج، تصحيح ماهدختبانوهمايى، ص
105 .
19 . همان، ص 83 .
20 . همان .
21 . همان، ص 22 - 23 .
22 . على اكبر دهخدا، لغت نامه .
23 . درة التاج، تصحيح ماهدختبانوهمايى، ص 96
.
24 . درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، ص 160 .
25 . شرح حكمت اشراق، ص 436 .
26 . درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، ص 131 .
27 . همان .
28 . همان، ص 130 .
29 . درة التاج، تصحيح ماهدختبانوهمايى، ص
168 .
30 . همان .
31 . درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، ص 724 .
منبع : فصلنامه علوم سیاسی – ش 17