|
به دعوت دوستی فیلمساز از دیار کازرون برای تهیۀ مستندی در باب شاعر ارجمند معاصر، مرحوم محسن پزشکیان بدین شهر آمدیم. در این شهر زیبا، که حُسن دیگرش برای من، تجدید خاطراتی است که با محسن داشتم، به دنبال هر نشانهای که رنگ و بویی از او داشت، میگشتیم.
دوستی من با محسن در سال ۴۹ آغاز شد. تعبیری هست
که میگویند: داغ فلانی بر دلم ماند، یا داغدار هستم. من نیز باید بگویم که داغ محسن
بر دلم مانده است. در تابستان ۵۳ مسافرتی دانشجویی به خارج از کشور داشتم، وقتی بازگشتم،
خبردار شدم که محسن در زندان است، متأثر شدم، دیری نپایید که من هم دستگیر شدم ولی
امیدوار بودم که او را در زندان ببینم، بهویژه اینکه مأموری که برای دستگیری به خانهام
آمده بود، با اشاره به پوستر نمایشی که ما هر دو در آن شرکت داشتیم، «صیادان»، نوشتة
زندهیاد اکبر رادی، به کنایه گفت که دوستت هم نزد ماست. در زندان موفق به دیدن او
نشدم، قبل از ورود من آزاد شده بود. دوران زندان من کمی طولانی شد، بعد از آزادی، در
گیر و دار انقلاب نتوانستم بببینمش، داغش به دلم ماند.
شهردار محترم شهر سبز!
در جستجوی خاطرۀ دوستم، محسن پزشکیان میهمان شهر
زیبایتان بودیم. ولی با تأسف در سرتاسر خیابانی که به نام آن عزیز بود، تابلویی ندیدیم
تا عکسی از آن برای دوستان منتظر به تحفه بریم.
وَختی رسی پیش تو نَخُندیش باشه دَسِّت