دلیل دوم ناکارآمدی برخی پاسخها، فقر محتوایی آنها است. نویسندهای که خطایی در نوشتار خود مرتکب شده است، هنگامی که مورد نقد قرار میگیرد، به جای آنکه در جوابیه خود بکوشد تا با استفاده از منابع معتبر و استدلالهای جدی، دلایل عقلی و نقلی نیرومندی به سود خود ارائه کند، به بازگویی گفتهها و بزک کردن نوشتۀ خود و حتی جلب ترحم خوانندگان و اشارات مکرر به زحمات خود و قدرناشناسی برخی خوانندگان بسنده میکند و بدین ترتیب، به جای آنکه نشان دهد منتقدانش خطا کردهاند، عملاً بر داوری آنها صحه میگذارد.
سيدحسن اسلامي: نگارنده در این یادداشت، ده مورد
خطای اخلاقی که در پاسخ به نقدها داده میشود را شرح میدهد و دلایل
ناکارآمدی جوابیه به منتقدان را بررسی میکند.
درآمد نویسندهای که مینویسد و
نوشتهاش را منتشر میکند، منطقاً انتظار توجه دیگران را دارد. بهترین شکل
توجه، واکنش قلمی به اثر منتشر شده است. این توجه و نشر یادداشت یا
مقالهای دربارۀ اثر نویسنده، ممکن است خوشایند نویسنده باشد که آن را
«تعریف» و «تمجید» نام میدهیم و ممکن است ناخوشایندش باشد که «نقد» نامیده
میشود. این حق نویسنده است که در قبال نقدی که متوجه اثرش شده است، واکنش
نشان دهد و به نقد منتقدان پاسخ داده، خطاهای احتمالی، یا واقعیشان را
آشکار سازد، مقصودش را روشنتر نماید و سوء فهمها را برطرف سازد. با این
حال، معمولاً به جای آنکه این پاسخها شخص منتقد، یا خوانندگان را قانع
سازد، بیانگر ناکارآمدی نویسنده به شمار میرود. تا جایی که نگارنده
خوانده، کمتر پاسخی موفق بوده است. البته این داوری محدود به دانستههای وی
نیست. پیران این عرصه نیز آن را تأیید میکنند. آقای معصومی همدانی
بهدرستی در این باره ادعا میکند:
من تا کنون نقدهای زیادی
خواندهام که یک باره، به حق یا ناحق، کتابی را به خاک سیاه نشاندهاند.
[...] اما هیچ پاسخ نقدی نخواندهام که مرا به کلی مجاب کرده باشد یا در
نظری که از ابتدا نسبت به اثری داشتهام، یا بعدها در اثر خواندن نقدی نسبت
به آن پیدا کردهام، تغییر اساسی ایجاد کند. انگار این پاسخها را به این
دلیل مینویسیم که باید پاسخی بنویسیم؛ آن هم پاسخی که تا حد امکان به قول
معروف صورت مسئله را پاک کند.[i]
سه دلیل ناکارآمدی جوابیهها
اما چرا چنین است؟ چرا
ایضاحیهها، جوابیهها و پاسخ نقدهایی که منتشر میشوند، معمولاً از
قانع کردن خوانندگان در میمانند؟ سه دلیل عمدۀ این ناکارآمدی عبارتند از:
1. ضعف ساختاری؛ 2. فقر محتوایی؛ 3. خطاهای اخلاقی آنها.
برخی از این پاسخها از نظر
ساختاری بسیار ضعیف هستند و گویی نویسندگانشان تا کنون پاسخ نقدی
نخواندهاند و نمیدانند که چه قالبی برای کار خود در نظر بگیرند و بحث
خویش را چگونه آغاز کنند و به فرجام برسانند؛ لذا خامدستانه و به صرف تلاش
در جهت حفظ آبروی خویش، قلم به دست گرفته، کلماتی در هم پیوستهاند. این
ضعف موجب میشود برخی از پاسخها نتوانند نظر خوانندگان حرفهای را جلب
کنند.
اما دلیل دوم ناکارآمدی برخی
پاسخها، فقر محتوایی آنها است. نویسندهای که خطایی در نوشتار خود مرتکب
شده است، هنگامی که مورد نقد قرار میگیرد، به جای آنکه در جوابیه خود
بکوشد تا با استفاده از منابع معتبر و استدلالهای جدی، دلایل عقلی و نقلی
نیرومندی به سود خود ارائه کند، به بازگویی گفتهها و بزک کردن نوشتۀ خود و
حتی جلب ترحم خوانندگان و اشارات مکرر به زحمات خود و قدرناشناسی برخی
خوانندگان بسنده میکند و بدین ترتیب، به جای آنکه نشان دهد منتقدانش خطا
کردهاند، عملاً بر داوری آنها صحه میگذارد.این دو دلیل، خوانندگان را
چندان نمیرنجاند و گاه آنان را به همدلی با نویسنده و دلسوزی برایش بر
میانگیزد. هدف این نوشته نیز بحث از آنها نیست. اما دلیل سوم است که در
مواردی خوانندگان را از چنین نویسنده و این قبیل جوابیهها منزجر و از
منطقشان، مشمئز میکند.
نقص اخلاقی جوابیهها
هنگامی که در پاسخ به نقدی،
میبینیم نویسنده نه تنها به خطاهای رخ داده در اثرش اعتراف نمیکند، بلکه
با سماجت زمین و زمان را به هم میدوزد و با فحاشی، هتاکی، تحقیر منتقد،
انگیزهخوانی، و به کارگیری زبان ناپیراسته، همچنان از موضع لرزان خود دفاع
میکند، متوجه میشویم این نویسنده دچار خطاهای اخلاقی شده است و ساحت بحث
علمی را با پلشتیها آلوده ساخته است. این جا است که نه تنها نوشتۀ وی ما
را قانع نمیکند، از وقاحت و ناجوانمردی او به خشم میآییم. برخی از این
خطاهای اخلاقی که در پاسخ به نقدها رخ میدهد و توجیهی معقول ندارد،
عبارتند از:1. دیگری را به کارزار حریف فرستادن؛2. نام مستعار برگزیدن؛3. تعلیم اصول نقد؛4. به دست دادن تقسیمبندیهای شخصی؛5. اقدام در عین انکار؛6. قبول ضمنی پس از انکار صریح؛7. مسئولیت را بر دوش دیگران افکندن؛8. توسل به منفصلههای کاذب؛9. بازجویی از منتقد؛10. دعا به جان منتقد.
در این جا، این خطاهای دهگانه
را که مشخصاً جنبۀ اخلاقی دارند و اصلاح آنها نیازمند دانش تکنیکی خاصی
نیست، بلکه مستلزم مجاهدت با نفس است، بررسی میکنم. هرچند خطاهای اخلاقی
که در پاسخ به نقدها رخ میدهد، بیش از موارد بالاست، موارد یادشده از
اهمیت و رواج بیشتری برخوردارند؛ به همین سبب به آنها بسنده شده است. این
موارد در پاسخ به نقدها کمابیش رواج دارند و گاه در یک پاسخ شاهد رخدادن
چندین خطا از این دست هستیم. نمونههای به دست داده شده در زیر واقعی هستند
و در نشریات منتشر شدهاند، اما برای رعایت حال نویسندگانشان، از ارجاع به
منابع آنها خودداری شده، در مواردی تلخیص صورت گرفته است. هرچند کسانی که
عادتاً و غالباً نقدها و پاسخهایشان را میخوانند، با دیدن این نمونهها
اصل نوشتهها را به یاد خواهند آورند. «العاقل تکفیه الاشاره».1. دیگری را به کارزار حریف فرستادن
گاه نویسنده به جای آنکه خود به
منتقدان خویش پاسخ دهد، دیگری را به پاسخگویی وادار میکند، که اخلاقاً
خطا است؛ در واقع نویسندهای مدعیاتی در قالب نوشتار عرضه کرده است و
دیگری، این مدعیات را بهحق یا ناحق، به چالش گرفته و پرسشهایی پیش کشیده
است. اینک آن نویسنده، اگر همچنان به نوشته و مدعیات خویش پایبند است، از
نظر اخلاقی ملزم است به آن پرسشها پاسخ دهد و به استقبال آن نقدها برود؛
لذا مجادلۀ قلمی میان نویسنده و منتقد جاری است و جایی برای مداخلۀ دیگری
نیست؛ به همین سبب در این میان کسی که هیچ نامی از او در نقد آن منتقد یا
در اصل کتاب نیامده است، دلیلی ندارد که وارد این مناقشه شود.
البته منطقاً پذیرفتنی است اگر
منتقدی بر کتابی یا مقالهای خرده گرفت، به جای نویسنده، یک بنده خدای
ثالثی که احساس تکلیف میکند، از باب نصرت مظلومان و خصومت با ظالمان، که
در این جا منتقدان هستند، به یاری نویسنده مورد نقد بشتابد. با این حال،
عقل عملی میگوید این کار چندان زیبنده نیست و در حالی که «میان دو تن جنگ
چون آتش است»، در این میان کسی که ظاهراً نقشی در اصل کتاب نداشته و منتقد
نیز او را نمیشناسد و نامی از او در نقد خود نبرده است، ناگهان وسط معرکه
پیدا شود و قربة الی الله، دفاع از آن شخص مورد انتقاد را به عهده بگیرد.
چنین کاری غالباً ممکن است به دو شکل تفسیر شود: یکی آنکه شخص مورد نقد خود
را بالاتر از آن میداند که مستقیماً به منتقد پاسخ دهد، در نتیجه یکی از
نوچههای خود را به میدان فرستاده است. تفسیر دوم آن است که شخص مورد
انتقاد یارای پاسخگویی ندارد، لذا دست به دامان شخص موجه و قَدَری شده است
که این کار را، در برابر لطفی که احتمالاً قبلاً به او شده است و یا در
آینده خواهد شد و مسائلی از این دست، انجام دهد.
البته ممکن است منتقد از این
مسئله سوء استفاده کند و در پاسخ خود یقۀ او را بگیرد و به انگیزهخوانی
بپردازد؛ ولی این کار هم در جای خود خطاست. منتقد در واقع نقد خود را خطاب
به کسانی منتشر کرده است که حق داوری دارند؛ یعنی خوانندگان آن متن؛ لذا
نمیتواند تنها از نویسنده انتظار پاسخ داشته باشد. اگر وی تنها از نویسنده
انتظار پاسخ داشت، میبایست به شکل خصوصی نقدهایش را برای وی میفرستاد و
از نشر آن پرهیز میکرد. به همین سبب، به نظر میرسد اشاره به انگیزه
پاسخگوی ثالث، غیراخلاقی باشد؛ لذا منتقد باید فرض را بر این بگذارد که
همان قدر که او حق دارد نویسنده را نقد کند، شخص ثالثی نیز حق دارد که از
آن نویسنده دفاع کند. این نکته دربارۀ مقام نقد و موضع منتقد است؛ اما سخن
بالا، ناظر به بحثی عام در این زمینه است.
همچنین گاه ممکن است پس از نقد و
پاسخی که نویسنده به آن نقد داده است، شخص سومی که در آن حوزه صاحبنظر
است، در مقام داوری یا ختم ماجرا برآید که باز مسئله فرق میکند و این عمل،
قابل فهم و دفاع است؛ مانند قطب که میان ابن سینا و فخررازی دست به داوری
میزند و به نقدهای رازی پاسخ میدهد. ولی بحث ما در جایی است که هنوز مرکب
نقد خشک نشده است، شخص ثالثی به نیابت از نویسنده، باز بی آنکه به این
نکته اشارهای کرده باشد، چنان از نویسنده و مدعیات وی دفاع میکند که گاه
این تصور را پیش میآورد که مبادا وی همان نویسنده باشد که نامی مستعار
برای خود برگزیده است.
در این جا باید به طور مشخص یک
مورد را از حکم بالا جدا کرد. گاه صاحبنظری در پی ارائۀ برخی نظریهها،
مدافعان و منتقدانی جدی پیدا میکند، تا جایی که در پی مقاله یا کتابی که
منتشر میسازد، دهها نقد متوجه کارش میشود. در این جا نمیتوان انتظار
داشت که وی به همۀ نقدها پاسخ گوید؛ از این رو، اگر در این جا کسی یا کسانی
به دفاع از آن نظریه وارد مناقشۀ علمی شوند، نه تنها از نظر اخلاقی مقبول
است که این حرکتشان به پیشبرد آن بحث یاری میرساند. 2. نام مستعار برگزیدنگاه نویسنده نه از خیر
پاسخ دادن به منتقدان خود میگذرد و نه حاضر است نامش را پای نوشتهاش ثبت
کند؛ به همین سبب نامی مستعار را که معمولاً برای همین یک جوابیه درست شده
است، انتخاب میکند و تحت آن نام، پاسخ خود را منتشر میکند. در این جا،
مقصود از نام مستعار، نام قلمی[ii]
نیست. نام قلمی، نامی است که نویسندهای به دلایلی، از جمله کوتاهی و
زیبایی، انتخاب و همیشه از آن استفاده میکند. برخی از این نامهای مستعار
چنان جاافتاده میشوند که نام اصلی نویسنده را تحت الشعاع قرار میدهند و
حتی از یاد عامه کتابخوانان میبرند؛ مانند مارک تواین که نام قلمی ساموئل
لانگهورس کلمنس، ادیب آمریکایی است. چنین نامهایی خارج از این بحث است.
مقصود از نام مستعار در این جا، نامی است که نویسنده بر میگزیند تا هویت
خود را پنهان کند و دیگران او را نشناسند. البته اگر به دلایل امنیتی و
سیاسی کسی ناگزیر به انتخاب نام مستعار شود، باز مسئله فرق میکند. فرض ما
آن است که نویسنده به دلایلی شخصی، مانند حفظ حیثیت و اعتبار خود،
نمیخواهد دیگران هویتش را کشف کنند. در این صورت، استفاده از نام مستعار
از سوی نویسنده برای پاسخ به نقدهایی که متوجه وی شده، خطاست.این کار نه
تنها از نظر اخلاقی نامقبول است، کارآیی آن نیز محل تردید است. اخلاقاً
ناپذیرفتنی است؛ زیرا معمولاً بیانگر بیشهامتی یا تکبر نویسنده است؛ به
تعبیر دیگر یا نویسنده شجاعت رویارویی مستقیم با منتقد را ندارد و به همین
سبب نام مستعاری بر میگزیند تا اگر منتقد از رو نرفت و باز نقدی بر این
جواب نوشت، خود را ملزم به پاسخگویی نداند یا آنکه خود را برتر و بالاتر از
آن میداند که به مصاف منتقد برود؛ در نتیجه ترجیح میدهد زیر نامی
دروغین، خود را پنهان کند.
همچنین این شیوه ناکارآمد است؛
زیرا هدف نویسنده را تأمین نمیکند و با کمی تأمل میتوان نام واقعی
نویسنده را به دست آورد. تصور کنید کسی به شما زنگ میزند و خود را با نام
دیگری معرفی میکند و صدایش را نیز تغییر میدهد؛ اما لحن بیان، واژگان،
ادبیات و تکیه کلامش بهخوبی نشان میدهد که وی کیست. سالها پیش نقدی
بسیار همدلانه و سرشار از مجامله بر کتابی نوشته و در کنار آن اشاراتی گذرا
به برخی کاستیهای جدی آن شده بود. نویسنده سخت رنجید و با نامی مستعار
پاسخی داد که آینۀ عبرت و مایۀ پرسشی جدی در این زمینه است که چه میشود
برخی مدعیان نقادی که خود در عرصه انتقاد بر این و آن، همه چیز را به تیغ
سخنان تند خود میسپارند، در برابر نقدی متواضعانه از پای در میآیند. نویسندۀ آن جوابیه در انتهای جوابیه خود، پس از انگیزهخوانی منتقد، اخباری
شمردنش، و تأکید بر اینکه «نقد یادشده به اندازهای سست است که ارزش
پرداختن به آن را ندارد»، گویی نام مستعار خود را فراموش کرده بود،
ناخواسته خود را این گونه شناسانده بود:
از آن جا که نویسنده این سطور،
منتقد محترم را میشناسد، از باب «صدیقک من صدقک لا من صدقّک»، به ایشان
توصیه میکند که مسؤلانه قلم به دست بگیرد و لااقل در مقام داوری و قضاوت،
از شتابزدگی و شعارپراکنی بپرهیزد.
این همان لحن و واژگان است که
نویسنده نقابدار را به خوبی میشناساند. سخن کوتاه، استفاده از نام مستعار
در این گونه موارد، با هر تحلیلی که صورت گرفته باشد، غالباً نشانۀ
ناتوانی پاسخگو از مواجهه با حریف است و عاقبت خوشی ندارد.
3. تعلیم اصول نقد پیش کشیدن بحث اصول و آیین نقد
در هنگام پاسخ، سومین خطای رایج در نقدِ نقدها به شمار میرود. در یکی از
پاسخ نقدها که به تازگی در یکی از ماهنامهها منتشر شده است، در همان بند
اول، این گونه اصول نقد تعلیم داده میشود:
ابتدا لازم است اندکی از نقد و
بایستههای آن سخن به میان آید. نقد به معنای سنجش، داوری، ارزشیابی و عملی
است که طی آن موضوع نقد با لحاظ قوت و ضعف در اسلوبی منطقی ارزیابی شود.
بدین ترتیب، نویسنده بر خود
واجب میبیند پیش از پاسخ به اشکالات منتقدان، «مبلغی» به آنان آموزش نقد
دهد. حال آنکه فرض بر این است که اولاً منتقدان با این اصول و ریشهشناسی
«نقد» آشنا هستند و تکلیف نویسنده آن است که نشان دهد کجا این منتقدان دچار
بدفهمی شدهاند؛ نه آنکه در مقابل احیاناً کلیگویی آنان، خود نیز
متقابلاً به کلیگویی روی آورد. ثانیاً مقام پاسخ به نقد، با کرسی تعلیم
فرق میکند و چنین تعلیماتی بیش از آنکه آموزشی باشند، به شکل تلویحی به
معنای آن است که منتقدان از اصول و آداب نقد بویی نبردهاند.4. به دست دادن تقسیمبندیهای شخصی
منتقد به هر دلیل که دست به نقد
زده، نظر خود را بیان کرده است. نویسنده نیز حق دارد خطاهایی که فکر
میکند، منتقد مرتکب شده است، نشان دهد و سوء تفاهمها را برطرف کند؛ اما
در این میان، خطایی که غالباً رخ میدهد، آن است که نویسنده برای گریز از
مواجهه با نقدهایی که متوجه وی شده است، به تکاپو میافتد تا راه برونشدی
پیدا کند، و یکی از آنها تفاوت نهادن میان واژهها و اصطلاحات و
بدیهی شمردن آنهاست. در نتیجه، درست در میانۀ دعوا، وی به تعریفات شخصی و
«مِن عندی» دست میزند و به جای اثبات آنها یا به دست دادن منبعی مقبول،
چماق بدیهی بودن را بر فرق منتقد میکوبد. در این جا نویسنده، به جای
استناد به مسائل اجماعی و به یاری خواندن محکمات عرصۀ خود، به مصادره به
مطلوب روی میآورد و تقسیماتی شخصی پیش میکشد که پیش از وی چه بسا کسی
آنها را پیش نکشیده باشد؛ برای مثال، نویسندهای در پاسخ به نقدی، میان
اصطلاح «نقد» و «تنقید» تفاوت مینهد و اولی را خوب و دومی را بد میشمارد.
نویسندۀ دیگری «نقد» را از «انتقاد» متمایز میداند و در پاسخی که منتشر
میکند و از قضا نامش را «نقد یا انتقاد؟» میگذارد، منتقد را به خلط میان
مفهوم نقد و انتقاد متهم میسازد. وی با تأکید بر اینکه تفاوت میان این دو
از «بدیهیات» است، ادعا میکند:
منتقد محترم در مواردی عدیده،
فرقی میان نقد و انتقاد قائل نیست؛ به این معنا که از بدیهیات و اخلاق
پژوهش و نقد آثار پژوهشی این است که اولاً انتقاد فقط ناظر بر نکات منفی
سوژه است، در حالی که نقد، نکات مثبت و منفی را توأماً در بر میگیرد و
ثانیاً شرط لازم نقد ـ بر خلاف انتقاد ـ همواره مستدل بودن است.
سرانجام این پاسخگو در پایان جوابیۀ خود ابراز امیدواری کرده است که «بازار نقد هر روز از «انتقاد» به نقد مستدل و جامع میل کند».
با این حال، نباید مرعوب این
ادعا شد و فریب این بدیهیانگاری را خورد. نگارنده هرچه درباره این قبیل
تفاوتهای ادعایی گشت، کمتر یافت و توصیه وی نیز آن است که نگردید که نیست.
در واقع این دو واژه عین هم هستند و پارهای واژهشناسان تصریح کردهاند
که میان معنای این دو فرقی نیست و تنها تفاوت موجود، به گفته سیوطی، آن است
که اهل حجاز از واژۀ «نقد» استفاده میکنند و می گویند: «ینقد الدراهم»،
حال آنکه قبیله تمیم «انتقاد» را ترجیح میدهند و برای بیان همین مقصود
میگویند: «ینتقد الدراهم».[iii] کاربرد این دو واژه به جای هم در فرهنگها و زبان روزمره،[iv]
ما را نسبت به آن ادعای بداهت دچار تردید جدی میکند. ای کاش نویسنده به
جای این ادعاهای پیاپی و بیدلیل، تنها یک منبع ذکر میکرد که به گونهای
مدلل، این تفکیک را انجام داده باشد.
در برابر ادعای بیبنیاد بداهت،
بارها شاهد استفاده مکرر از تعبیر انتقاد، البته به معنای مثبت آن، در
متون متفاوت بودهایم. کافی است به عناوین این مقالات توجه کنیم که همه
آنها در ستایش از انتقاد نوشته شده است: الانتقاد، نوشته محمد عبده،[v] انتقاد، نوشته پرویز ناتل خانلری،[vi] و پذیرش انتقاد و بهرهگیری از آن، نوشته موری مارکلند.[vii] سید جمالالدین اسدآبادی این گونه در فضیلت «انتقاد»، به خصوص به معنای خردهگیری که ظاهراً بار منفی دارد، داد سخن میدهد:
میل انتقاد آثار و اعمال ارباب
صنایع و اصحاب اختراعات و حب خردهگیری در تألیفات و تصنیفات و افکار و خطب
حکماء و علماء و خداوندان دانش، عجیبهْ میلی است و غریبهْ خواهشی است که
مبدع کون، در افراد انسانیه نهاده است؛ و فایدۀ این میل و ثمرۀ این خواهش
در ترقیات از سعی هزارها مربی شفیق و از کوشش هزارها معلم دلسوز بیشتر است.
[...] پس این میل انتقاد و این خواهش خردهگیری دعوت میکند انسانها را
به تحقیق و تدقیق و ایشان را بر این میدارد که در صنایع و حرف و علوم و
معارف تعمق و تدبر نمایند و تساهل و تهاون نورزند.[viii]
حتی به فرض که بتوان تفاوتی
میان نقد و انتقاد نشان داد، در اینجا بحث دربارۀ کلمات و معانی آنها نیست.
منتقدی بر کتابی یا مقالهای خرده گرفته و آن را «نقد» یا از آن «انتقاد»
کرده است. حال نویسنده به جای مصادره به مطلوب و بدیهی انگاشتن امور مشکوک،
لازم است به نقدها یا انتقادهای وی پاسخ دهد و ناراستی آنها را آشکار سازد
و مشخصاً نشان دهد کدام ادعا یا ادعاهای منتقد خطاست. اما به جای این
اقدام اخلاقی و پسندیدنی، شاهد شعارهای زیر هستیم که به پیشبرد مباحث علمی
هیچ کمکی نمیکند:
[منتقد] بر اساس پیشداوریهای
بدبینانه که داشتهاند، به تحلیل فلسفی میپردازند و چون «مشت» را نمونه
خروار میدانند، از این رو قلم بطلان بر کل تحقیق میکشند و با چاشنی کردن
تعابیر تشنیعی، یک تحقیق عالمانه را تا حد یک انتقاد و یا تنقید پرخاشگرانه
تنزل میدهند.
طرفه آنکه چون این
تقسیمبندیها کاملاً شخصی هستند و بنیاد مقبولی ندارند، هر یک از این
نویسندگان در مقام پاسخ به نقد، جانب یک واژه را گرفتهْ آن را بر دیگری
ترجیح میدهد و چون این گزینشگری به شکلی دلخواه صورت میگیرد، معنای هر
واژه و تفاوت آن با دیگر واژهها، امری بدیهی شمرده میشود که بیتوجهی
منتقد به آن، زادۀ نافهمی یا خبث طینت او قلمداد میگردد؛ برای مثال یکی از
این پاسخگویان، از واژه انتقاد دفاع کرده، منتقد را به «تنقید کردن» نه
«انتقاد کردن» متهم ساخته، کوشیده است نشان دهد «انتقاد» خوب است، اما
«تنقید» بد. حال آنکه افزون بر آن که چنین تفاوتی در هیچ منبع لغوی معتبری
نشان داده نشده است، اساساً واژه «تنقید» غلطی است که در دهههای اخیر
ساخته شده است و کاربرد آن در زبان عربی سابقه ندارد. حال اگر نویسندهای
همچنان بر تفاوت این دو اصرار دارد، باید به جای بدیهی شمردن آن، مدرکی
محکمهپسند به دست دهد.5. اقدام در عین انکار
برخی از نویسندگان در عین حالی
که شأن خود را والاتر از آن میدانند که به منتقدان خود پاسخ دهند، تحمل و
ظرفیت سکوت را نیز ندارند. در نتیجه، جوابی به نقد منتقد میدهند و در آن
تصریح میکنند که قصدشان پاسخ دادن به نقد نیست. حال جای این پرسش است که
پس رنج و مرارت این نوشتن، چیست؟ در یکی از این جوابیهها چنین میخوانیم:
از آن جا که ما بر آن نیستیم که
نقدی بر منتقد گرامی بنویسیم، از بررسی یکایک گفتههای ایشان در میگذریم و
به آوردن یک نمونه از این کاستیها بسنده میکنیم.
فرض ناگفتۀ این نویسنده آن است
که پاسخ نقد، به معنای آن است که همه نقدهای منتقد را بررسی و رد کنیم. حال
آنکه همین که نویسنده قلم به دست گرفت و در پاسخ به نقدهای منتقد، پاسخی
فراهم کرد و آن را منتشر ساخت، این عمل نقد بر نقد یا پاسخ نقد به شمار
میرود؛ خواه در آن یک اشکال را رد کند یا همه آنها را.گاه نیز نویسنده
در جوابیۀ خود تصریح میکند که آن نقد مطلقاً سست، بیارزش و نادرست است و
حتی ارزش پاسخگویی ندارد؛ در عین حال خود را ملزم میبیند که به نقدی
بیارزش پاسخ دهد. اما اگر نقدی فاقد هرگونه ارزشی باشد، پاسخ به آن عملی
حکیمانه نخواهد بود؛ مگر آنکه ادعا شود این کار برای تنویر افکار عمومی
صورت گرفته است. در این صورت، میتوان برای آن نقد باز ارزشی در این حد
قائل شد.6. قبول ضمنی پس از انکار صریح
گاه برخی از پاسخگویان که از
انصاف نیز اندک بهرهای دارند، پس از آنکه منتقد را به انواع تهمتها
مینوازند و تشت بیسوادی او را از پشت بام فرو میافکنند و بیاخلاقی او
را جار میزنند، سرانجام و در پایان پاسخ خود به شکلی ضمنی حقانیت منتقد و
درستی نقدها را میپذیرند و آنچه را که با پا پس زدهاند، با دست پیش
میکشند؛ برای مثال نویسندهای پس از آنکه منتقد را به انواع نادانی و
غرضورزی متهم میکند و او را به دلیل خلط میان نقد و انتقاد بیاعتبار
میسازد، به شکلی غیرمستقیم همۀ آن انتقادها را یکجا میپذیرد:
در پایان این ایضاحیه، نویسندۀ
این جستار ضمن اذعان به اشکالات ویرایشی، نگارشی و محتوایی و قول اصلاح
آنها در چاپهای بعدی، امیدوار است بازار نقد، هر روز از انتقاد به نقد
مستدل و جامع میل کند.در واقع، منتقد اصلی نیز بر
اشکالات ویرایشی، نگارشی و محتوایی کتاب نویسنده خرده گرفته بود و چیزی بیش
از آن نگفته بود. حال آیا بهتر نیست به جای این قبیل ایضاحیهها و
پاسخ دادن به نقدهای درست و مرتکب خطاهای دیگر شدن و سرانجام اعتراف به
درستی نقدها، از همان اول، راه خاموشی در پیش گیریم و منتقد چون «به حق
گفت، جدل با سخن حق نکنیم» و آبرومندانه اشکالات نوشته خود را رفع و کار
خود را اصلاح کنیم و سپاسگزار منتقد تیزبینی باشیم که ناراستی نوشتۀ ما را
آشکار کرده است؟ این چه دردی است که نخست با بیتابی تمام به منتقد حملات
عنیف کنیم و تقسیمات دلخواه به دست دهیم و سرانجام نیز خود را ناگزیر
ببینیم که از مواضع خویش عقبنشینی کنیم و نقدها را با رسوایی بپذیریم.
حکایت این قبیل نویسندگان، حکایت آن بنده خدایی است که محکوم به یکی از سه
مجازات شد: پرداخت جریمه نقدی، یا مدتی را در زندان سپری کردن، و یا ضربات
تازیانه را تحمل کردن. اما از سر نخوت و غرور و نیندیشیده، ناخواسته هر سه
را به جان خرید.7. مسئولیت را بر دوش دیگران افکندن
منتقد، در نقد خویش، در پی آن
است تا نشان دهد در اثر مورد نقد خطاهایی رخ داده است؛ خطاهایی که ممکن است
ویرایشی، نگارشی، صوری یا محتوایی باشد. حال نویسنده اگر اشکالات را وارد
میداند، باید سپاسگزار منتقد باشد که برایش وقت گذاشته و بیمزد و منت
آنها را عیان کرده است. اگر هم اشکالات را نادرست میداند، لازم است
بهدرستی و با دقت توضیح دهد که برداشت و تصور منتقد خطا بوده است. اما گاه
به جای پیمودن یکی از این دو مسیر درست، نویسنده عالم و آدم را به یاری
میگیرد تا از خودش رفع مسئولیت کند. گاه عامل خطا، ویراستار قلمداد
میشود، گاه نمونهخوان و گاه دانشجو و دستیاران پژوهش و حتی گاه نتیجۀ
«پرشهای کامپیوتری». حال آنکه این شیوه درست نیست؛ زیرا اولاً
کسی که نامش بر اثر آمده است، مسئولیت حقوقی و اخلاقی نوشته را به عهده
گرفته است؛ لذا وی باید پاسخگوی محتوای نوشتهاش باشد، نه دیگران. همان
گونه که تشویق این نویسنده است که خود را مستحق پاداش میداند، در مقام نقد
نیز وی باید خود را مسئول خطاهای رخ داده شده بداند. ثانیاً، اساساً
منتقد، کارآگاه پلیس نیست. منتقد در پی شناسایی عامل خطا یا مجرم نیست؛ لذا
پاسخ وی نیز معرفی عاملان خطا نمیتواند باشد. منتقد مدعی آن است که خطا
یا خطاهایی رخ داده است. پاسخ آن نیز یا رد ادعای منتقد است و یا اصلاح
خطاها. هر حرکت دیگری، و پای دیگران را به میان کشیدن، بیش از آنکه به سود
نویسنده باشد، گویای ضعف اخلاقی و شکنندگی روحی وی است.8. توسل به منفصلههای کاذب
گاه نویسنده در برابر نقدی که
متوجه وی شده است، اصل را بر خطای منتقد میگذارد و از قبول نقدش خودداری
میکند. از آن بالاتر، دست به حمله میزند و خطای منتقد را منحصراً زادۀ
یکی از دو، یا چند دلیل میشمارد و مدعی میشود که منتقد یا به دلیل «الف» و
یا به دلیل «ب» دچار این خبط شده است. از قضا این دو، یا چند دلیل، یکی از
دیگری بدتر است و به دو شاخ تیز گاو میماند که هر یک از آنها به بدن
منتقد اصابت کند، وی را از پای میاندازد. در یکی از این پاسخ نقدها،
نویسندهای در قبال نقد منتقد، این گونه شقوق مسلم و قطعی را مشخص میکند:
قطعاً انتظار نیست [منتقد] یا
از خواندن آن کتاب به صرف عنوان آن خودداری کند، یا پس از مطالعه از درک
محتوای روشن کتاب که عموم ملت به آن پی بردند، عاجز باشد.
طبق تحلیل این نویسنده، منتقد
یا کتاب را نخوانده و با دیدن عنوانش دربارۀ آن داوری کرده است و یا آنکه
خوانده، اما از فهم محتوای روشن آن درمانده است؛ اما سؤال این است که
نویسنده از کجا به چنین حکم قطعی رسیده است و چگونه کتابی که عموم ملت
محتوای آن را دریافته است، یکی از صاحبقلمان همان ملت، و در نتیجه از
نخبگانش، از فهم آن ناتوان مانده است؟! آیا نمیتوان منطقاً شق دیگری را در
نظر گرفت و تصور کرد که مثلاً منتقد کتاب را خوانده و محتوای روشن آن را
درک کرده، با این حال مدعیات آن را ناپذیرفتنی یافته است؟! آیا اصل حمل بر
صحت مستلزم آن نیست که فرض را بر معقولیت دیگران گذاشته، بکوشیم تفسیری
قابل فهم از رفتارشان به دست دهیم؟ در واقع این نوع مواجهه، یکی از مغالطات
منطقی به شمار میرود و شخص با به دست دادن منفصلههای دروغین، به جای
پاسخ دادن به اشکالات و نقدهای جدی یا سطحی، کار خود را آسان کرده، منتقد
را بداندیش یا کودن شمرده است. مغالطه منفصله کاذب یا ذوحدین دروغین[ix] هنگامی
پدیدار میشود که مدعی بدون دلیل معقولی، شقوق متعدد و محتمل را منحصر در
دو یا سه شق کند که همۀ آنها نتایج یکسانی دارد و به سود وی تمام میشود.
منفصله هنگامی حقیقی است که واقعاً حصر منطقی باشد؛ مانند آنکه این عدد یا
فرد است یا زوج، اکنون یا شب است یا روز. از این مثالهای محدود که بگذریم،
غالباً در نوشتارهای انتقادی شاهد منفصلههای کاذبی خواهیم بود که مقسم یا
مبنای تقسیمبندی آنها چیزی جز پسند شخصی نویسنده آنها نیست و در بازار
خرد خریداری ندارد. اخلاق پژوهش حکم میکند در برابر نقد منتقدان از هر
گونه اقدامی از این دست دوری کرده، بکوشیم شقوق واقعاً محتمل و در عین حال
منطقی را در نظر بگیریم و سپس از میان آنها، بهترین صورت را برگزینیم و به
حریف نسبت دهیم؛ البته آن هم با قیدهایی چون «احتمالاً» و «شاید». سپس به
تحلیل آنها بپردازیم. اما در مثال بالا، درست عکس این اتفاق رخ داده است؛
یعنی بدترین شقوق و در عین حال آنها که کمتر منطقی هستند، انتخاب شدهاند.
اینکه منتقدی کتابی را نخوانده نقد کند، چندان محتمل و منطقی نیست. این
احتمال نیز که منتقدی از فهم کتابی که «عموم ملت» آن را درک کرده است،
ناتوان باشد، نه تنها احتمال اندکی دارد، خلاف اصل صحت است. در نتیجه، چنین
نویسندهای با این گونه پاسخها به جای تقویت موضع خود و دفاع در برابر
حملات منتقدان، غالباً نشان میدهد از قدرت تحلیل و فهم مسائل و حسن نیت به
دیگران برخوردار نیست یا آنکه از نظر شخصیتی چنان شکننده است که تاب پذیرش
حقیقت و اعتراف به خطای خود را ندارد.
اساساً در قبال نقدهای منتقدان،
نویسنده به جای پرداختن به علت نقد یا علت خطا و مانند آن و درافتادن در
دام روانشناسیگری، باید خود را به متن مکتوب محدود کند و بکوشد به طور
مشخص نشان دهد در کدام مورد، یا موارد، منتقد بهخطا رفته است و چگونه نقدش
نادرست است؛ نه آنکه چه شده است که منتقد متوجه مدعای اصلی نویسنده نشده
است و مسائلی از این دست.9. بازجویی از منتقد
منتقد به هر دلیلی نوشتهای را
نقد کرده است. اکنون نویسنده، اگر از خیر پاسخ گذشت که هیچ، اما اگر قرار
است پاسخ دهد، لازم نیست به جای پاسخ به اشکالات و بررسی آنها، از حدود
انتقادهای منتقد بیرون برود و مسائل شخصی را پیش بکشد و از منتقد بپرسد که
چرا اثر مرا نقد کردهای یا چرا کتابی که مثلاً سه سال قبل منتشر کردهام،
اکنون نقد میکنی و در این مدت کجا بودی؟ گاه در برخی از پاسخ نقدها، به
جای پاسخگویی، دعاوی تازه و مناقشهانگیزی پیش کشیده میشود که به حل مسائل
مورد مناقشه کمکی نمیکند و تنها به کشاکش تازهای دامن میزند که در
مجموع سودبخش نیست. نویسنده ناموری کتابی نوشت. نویسندۀ دیگری آن را بسیار
ستود و در عین حال محترمانه نقد کرد. این نویسنده از آن نقد سخت رنجید و
پاسخی داد که نه درست بود و نه زیبندۀ او. شاید تنها خاصیت این پاسخ آن
باشد که به سبک ادب آموزی لقمان، میتوان از آن درس عبرت گرفت. وی در این
پاسخ انواع دشنامها و تهمتها را به کار گرفت و در بخشی از آن نوشت:
اگر قرار بود همه در راهی قدم
بگذارند که رهروان رفتهاند، شما الآن باید روضه خوان باشید و من
گوگلبان. [...] شما وقت و بیوقت در کیسه مارگیریتان را باز میکنید و
باز همان افسونها و شامورتیبازیها. [...] پیداست که نان مظلمه ذهنتان را
کور کرده است. [...] چرا جل و پلاستان را جمع نمیکنید و نمیآیید؟ [...]
آخر به شما چه که [این کتاب] چیست و مال کیست و چگونه است؟ شما کار خودتان
را بکنید. [...] چرا نمینشینید و برای ما نمینویسید که چرا ازین ولایت
گریختید و دیگر پشت سرتان را هم نگاه نکردید؟ شما نان مظلمهتان را بخورید و
گدایی از هر پدرسوختهای را برای تهیه کفش و لباس بچههای مردم جایز
بدانید.
در این جا نویسنده به جای بررسی
نقدهای منتقد و پاسخ به آنها، ترجیح داده است مسائل دیگری را پیش بکشد که
به فرض صحت، اساساً ربطی به اصل نقد ندارد.10. دعا به جان منتقد
در مواردی دعا در حق کسی، از صد
نفرین و توهین بدتر است. یکی از آن موارد جایی است که نویسنده در انتهای
پاسخ نقدی که مینویسد، و در آن منتقد را به انواع تهمتها میآراید، این
گونه برای منتقد دعا میکند:
در پایان، از خدا هدایت این
برادر و سایر برادرانی بهسان ایشان را درخواست نموده و امیدواریم به همه
ما قلبی سلیم و دلی پالوده از هرگونه آلودگیهای دنیاوی و فکری پاکیزه از
ریا و جاهطلبی، و نامجویی مرحمت فرماید.
معنای ضمنی این دعا آن است که
منتقد شخصی گمراه، سیاهدل، سرشار از آلودگیهای دنیوی، ریاکار، جاهطلب، و
شهرتجو است. حال جای این پرسش است که آیا این نویسنده میتواند فردای
قیامت حتی یکی از این نسبتها را که غیرمستقیم به منتقد زده است، ثابت کند؟
و آیا بهتر نبود که انتقادهای منتقد را ـ که از قضا عمدۀ آن درست و دقیق
بود ـ بپذیرد و دست کم از این قبیل دعاکردنها را بپرهیزد؟ از قضا این
نویسنده، در کتابش دیگران را به نقد کتاب دعوت کرده و خواستار آن شده بود.
سخن آخر
غیراخلاقی بودن شماری از
شیوههای بالا آشکار است. برخی نیز، مانند توسل به منفصلههای کاذب که نوعی
مغالطه منطقی به شمار میرود، با کمی دقت آشکار میگردد. وجه
غیراخلاقی بودن همۀ این شیوهها آن است که در آنها پاسخگو در نهایت به
نحوی از قبول حقیقت، مواجهه با آن، پذیرش مسئولیت و پیامد مدعیات خود
میپرهیزد؛ دیگری را مقصر میشمارد؛ اصل حمل بر صحت و تفسیر درست رفتار
دیگران را زیر پا میگذارد؛ نیتخوانی میکند و فهم و برداشت منتقدان را
یکسره بیارزش میشمارد. حال اگر در کنار توجه به نکات فنی که در نوشتن
جوابیهها لازم است، به این جنبه کار نیز نگاهی بشود و پروای اخلاق جدی
گرفته شود، چه بسا قدرت اقناعی آنها بالاتر برود و خوانندگان آنها را بیشتر
پذیرفتنی بیابند و با آنها همدلی کنند. این کار نیازمند دانش چندانی نیست،
بلکه مستلزم اندکی خویشتنداری، کفّ نفس، احترام به دیگران و فروتنی است.[x]
منبع: آینه پژوهش ش 129
پي نوشت:
[i]. حسین معصومی همدانی؛ «پاسخ دندانشکن»؛ نشر دانش، ش 3، سال 19، پاییز 1381، ص 9.
ii]. pen name, pseudonym]
[iii]. جلال الدین سیوطی، المزهر فی علوم اللغه؛ تحقیق فؤاد علی منصور؛ ج 2،
بیروت: دار الکتب العلمیه، 1998، ص239. برای توضیح بیشتر درباره معانی نقد،
ر.ک به: اخلاق نقد.
[iv]. ر.ک به: درباره کارکرد و معانی متفاوت نقد و انتقاد، ر.ک به: سید حسن اسلامی؛ اخلاق نقد؛ قم: معارف، 1383.
[v].
محمد عبده؛ الانتقاد: الاعمال الکامله للامام محمد عبده؛ حققها و قدم لها
محمد عَمَاره، ج 2، بیروت: المؤسسه العربیه للدراسات و النشر، 1972.
[vi]. مجله سخن، ش 8، س 2، شهریور 1324.
[vii]. ترجمه علیمحمد حق شناس؛ نشر دانش، ش 6، ص 3، مهر و آبان 1362.
[viii]. مجموعه رسائل و مقالات سید جمال الدین حسینی(اسدآبادی)؛ به
کوشش سید هادی خسروشاهی؛ تهران: کلبه شروق و قم: مرکز بررسیهای اسلامی،
1379، ص151-152.
ix]. No in- betweens, or false dilemma]
[x]. از آقایان علی شهبازی و سید محسن اسلامی که تحریر نخست این نوشته را بررسیدند و یادآوریهای مفیدی کردند، سپاسگزارم.