در حاليكه طنين صداي به هم خوردن شمشير يزيديان در يادمان محرم، خاطرهها را ميآزارد و دلها را با تبسم بهشتي به سوي آزادگي كربلاييان در سراي جاودانگي، به روشنايي خورشيد ميسايد، ابليسيان عصر ناكسي، با نيش دراكولايي، خوي متوحش خود را در نوشيدن خون انسانيت به رخ آدم نمايان خزيده در سكوت شبانه و خفته در پوست خرگوشي مينمايانند. انسانيت بر دار حلاج و صليب مسيحكش روسياهان زمين در غزه، جبين آزادگي را از بارش آزرم نمناك ميكند. كو حسيني تا بر فرق اهرمنخويان خونخوار، نهيب انالحق را به صور كشد. تو را چه شده است كه بر كراهت و زبوني اعمال ننگين جانوران به ظاهر انسان، خموشي گزيده و سم و بك، به نظاره نشستهاي. اسلام بماند كه حتي نوع دوستي هم نميتواند از ديدن زايش پيوسته ستم بر مردمي كه تنها خواستشان لقمه نان و سرپناهي است، حذر كه.....!، حتي گذر كند.
روزي، تل زعتر! ديروزي، دير ياسين! پسروزي، صبرا و شتيلا! امروز...، غزه!!. آهاي آدمها! چه ماندهايد؟ شايد فردا ماواي شما لالهزار شود.
خون شقايق بر پهن دشت ناكسي جاري است، اما تو، فرياد "هل من ناصر ينصرني" ملتي دربند را نميشنوي؟ گويي خود را به ناشنوايي زدهايد تا از غريو شعلههاي آتش دوزخ، سوراخي امن وام گيريد.
برادر، رفيق، همكيش: مگر نميبيني ديو با سم نعل شده از چكش كفتاران، بر تارك عدالت ميخ جنايت ميكوبد و رنگ نيستي بر ديوار حريت ميپاشد!!؟
آه..... شور دل در تنگناي آدميت چه سوزان است، آنجا كه در جرگه مدعيان حقوق بشر هيچ مروتي هويدا نيست. گويي مسخ شدهاند و ديوانهوار بر جنون قوم تفرعنزده لبخند مرگ آذين ميبندند.
و.... چنين است كه بايد خود باشي و با تمام وجود توان بر كف نهاده و بهر فردايي نامعين بر گرده اسب زمان شتابان بتازي. رهايي تاوان دارد كه حسين را تاريخ به يادگار بر اريكه ظلم ستيزي به گواهي نشاند. پس بيا و آزاده باش و بر مرگ ستم، كوس آزادي بنواز.
پس ننشينيد كه نيش ابليسيان عصر ناكسي، بر پيكر حريت، در كربلاي غزه خونين است!!
منبع: آفتاب كازرون