بعد از شکست افغان ها در جنگ
خشت، کریم خان که خود از طایفه لک و از شهر ملایر بود، پس از به قدرت رسیدن، شهر
شیراز را به عنوان پایتخت خود برگزید، به نظر می رسد دلیل انتخاب شیراز از طرف کریم خان به عنوان مرکز حکومت، تمرکز
قدرت و نزدیکی شیراز به شهر خشت، حسن
اعتماد، شجاعت و شهامتی بود که با چشمان خود از رستم سلطان خشتی و تفنگچیانش دیده
بود. در منابع نیز آمده است که رستم سلطان و حاکمان بعد از وی که در خشت به قدرت
رسیدند همواره حامی و طرفدار متعصب سلسله زندیه بودند.
احتمال قریب به یقین، رستم
سلطان خشتی در حوالی سالهای 1168 هجری قمری تا 1200 هجری قمری پس از یک دوره قدرت نمایی، و حاکمیت قاطعانه در بلوک
خشت و برخی دیگر از نواحی همجوار وفات یافته است. از رستم سلطان در تاریخ ایران به
دلیل شهامت و مردانگی که از خود در جنگ خشت نشان داد و ورق را به نام کریم خان زند
برگرداند به نیکی و بزرگی یاد می شود.
کریم خان نیز در 13 صفر سال
1193 هجری قمری به دلیل بیماری سل در گذشت. یکی از اشتباهات سیاسی کریم خان، عدم
تعیین جانشین برای دوران بعد از خود بود. همین امر نیز بلافاصله بعد از مرگ او ، موجب اختلاف و کشت و
کشتار میان بازماندگانش شد و در نتیجه سلسله زندیه نیز متزلزل شد.
زمانی که شیراز – پایتخت
صادق خان زند – توسط علی مرادخان محاصره شد، این محاصره 9 ماه طول کشید. یک طرف
این محاصره، سردارانی چون صادق خان، زال خان خشتی و دو پسر صادق خان، علی نقی خان
و تقی خان بودند و در طرف دیگر نیز علی مرادخان و اکبرخان بودند. در تاریخ 18 ربیع
الاول سال 1195 هجری قمری، علی مرادخان و سپاهش وارد شیراز شدند و دست به غارت
و قتل و کشتار مردم شیراز زدند و بعد از
آن نیز صادق خان و دو فرزندش را به طرز فجیعی به قتل رساندند. علی مرادخان پس از
چند ماه که در شیراز ظلم و ستم بسیاری در حق مردم شیراز روا داشت، تصمیم گرفت به
سمت اصفهان حرکت و در آنجا اقامت کند. علی مرادخان با خود اندیشید که اگر می خواهد
خیالش از بابت شیراز راحت شود، باید حاکمان و بزرگان فارس را نیز با خود به اصفهان
ببرد؛ از این رو علی قلی خان کازرونی، باقرخان دشتستانی و زال خان خشتی را نیز با
زور با خود به اصفهان برد. زال خان خشتی و دیگر بزرگان فارس به مدت سه سال در اصفهان
سکونت داشتند و با مرگ علی مراد خان به همراه اردوی جعفرخان به شیراز مراجعت
کردند.
آخرین بازمانده سلسله زندیه،
لطفعلی خان پسر جعفرجان و نوه صادق خان بود که از خوش سیماترین شاهان تاریخ ایران
بود. از وی به دلیل تبحر و مهارت خاصی که در شمشیر زنی داشت به عنوان بزرگترین
شمشیرزن شرق و یا خدای شمشیر یاد می کنند. مقارن با ظهور لطفعلی خان زند، زال خان
خشتی فرزند رستم سلطان نیر در خشت به قدرت رسیده بود و حاکمیت خود را در این نواحی
تثبیت کرده بود.
زال خان خشتی از جمله
نامدارترین و دلیرترین سردار سپاه لطفعلی خان زند بود. در عهد و پیمان خود با
شهریار جوان زند عزمی راسخ و ستودنی از خود نشان می داد. شجاعت و شهامتی به تمام
معنا داشت. جنگ در دامنه کوه، سوارکاری و مردانگی را از پدر خود رستم سلطان به ارث برده
بود. شخصی متدین بود و در بلوک خشت و مناطق جنوبی با نام کل زال نیز از وی یاد می
کردند. زمانی که حاج ابراهیم خان کلانتر مانع ورود لطفعلی خان به شهر شیراز شد و
دروازه های شهر را به روی او بست، لطفعلی خان مجبور شد در پشت شهر شیراز اردو برپا
کند. زال خان خشتی و تفنگ چیان خشتی که در اردو حاضر بودند، به دستور خان زند به سمت خشت روانه شدند تا مقدمات و زمینه ورود
لطفعلی خان را به خشت آماده کنند. بعد از مدتی چون محاصره شیراز از طرف خان زند
میسر واقع نشد، تصمیم گرفت برای گرفتن نیروهای کمکی و تجدید قوا عازم خشت شود. رضا
قلی خان برادر حاکم کازرون در دره کمارج راه را بر مهمان زال خان خشتی بست. چون
تعداد یاران و سپاهیان خان زند کم بود، پس از ساعت ها درگیری، مجبور به عقب نشینی
و فرار شدند. خبر یه زال خان رسید؛ زال خان و تفگچیان مستعد خشتی سر رسیده و جان
خان زند و همراهانش را نجات دادند. خان زند به زال خان یادآور شد که مردم خشت یک
بار نیز جان جدش کریم خان را نجات داده و آبروی وی را خریده بودند و از این رو از
مردم خشت تشکر و قدردانی نمود. لطفعلی خان چند روزی را در خشت به استراحت گذراند،
بعد از آن باهمراهی زال خان و تفنگ چیان خشتی با سپاهی که اکنون تازه نفس و چابک
بود جهت طلب کمک راهی بوشهر شد ولی شیخ نصر حاکم وقت بوشهر اجازه ورود آنها را به
بوشهر نداد. خان زند به همراه سردار و مشاور با صداقت خود زال خان مایوس و نامید
راه بندر ریگ را در پیش گرفتند. میرعلی خان حیات داوودی با آغوش باز و به گرمی از
آنها استقبال کرد. لطفعلی خان به کمک زال خان و تفنگ چیان خشتی و یاران میرعلی خان
حیات داوودی در اطراف تنگستان تلفات سنگینی بر نیروهای شاهسون و دشتستانی که حاج
ابراهیم خان کلانتر آنها را برای دستگیری خان زند و زال خشتی فرستاده بود وارد
کردند. بعد از نبرد تنگستان، خان زند و زال خان سرافراز و خوشحال برای استراحت و
بازیابی قدرت خود وارد خشت شدند.
بعد از اینکه چندین شکست از
سوی خان زند به حاج ابراهیم خان کلانتر تحمیل شد، وی ناچار شد از آقا محمد خان
قاجار طلب کمک نماید، آقا محمدخان اخته نیز با یک سپاه بیست هزار نفری به فرماندهی
جان محمد قاجار در صحرای قبله شیراز با سپاه سه هزار نفری لطفعلی خان زند به
فرماندهی زال خان خشتی رو در رو شد که این
جنگ نیز با پیروزی لطفعلی خان و متواری شدن سپاه آقا محمد خان خاتمه یافت. بالاخره
خان قاجار خود در سال 1206 هجری قمری وارد شیراز شد و در عمارت کلاه فرنگی به تخت
نشست. بعد از مدت ها در به دری و متواری بودن لطفعلی خان زند وارد بم شد و با
خیانت و حمله حاکم بم اسیر و به آقا محمدخان تحویل داده شد و وی نیز پس از کور
کردن و تجاوز به لطفعلی خان زند او را کشت. بعد ازقتل خان زند، آقا محمدخان که
کینه خان زند و یارانش را داشت، بلافاصله سراغ جنگاورترین سردار سپاه وی، زال خان
خشتی را گرفت، او را اسیر و دست بسته نزد خان قاجار آورند. سرباز قاجار رو به آقا
محمد خان کرد و این چنین در وصف معرفی زال خان زبان گشود: زال خان خشتی، کسی که
همیشه از خان زند حمایت کرده و خود و تفنگچیانش چون سایه همراه لطفعلی خان بوده
اند. زال خان حاکم بلوک خشت از بخش خرما خیز جنوب، بین کازرون، برازجان و گناوه می باشد. خواجه تاجدار شیر دربند را به
تمسخر گرفت و از او خواست ابراز ندامت کرده و امان بخواهد، ولی زال خان به آقا
محمدخان فحاشی نمود و با غرور خود و تفنگچیانش را حامی همیشگی خان زند معرفی کرد.
آقا محمد خان دستور داد دو چشمش را بیرون آوردند و زبانش را نیز بریده و وی را به
مقر حکومتی خود در خشت فرستادند. قابل ذکر است حاج ابراهیم خان کلانتر، زال خان
خشتی را نیز به عنوان اسیر، شبی در خانه خود محبوس کرده بود که با تندخویی و فحاشی
زال خان به خاندان قاجار همراه بود. با به
قدرت رسیدن سلسله قاجار به دلیل آنچه حمایت و طرفداری همه جانبه حاکمان خشت از
سلسله زندیه عنوان شده بود خشت در یک دوره خفقان و عقب افتادگی قرار گرفت.
بعد از زال خان، فرزندش محمدحسین خان خشتی حکمران بلوک خشت شد، محمدحسین خان خشتی، پادشاهی آقامحمدخان، فتحعلی
شاه و محمدشاه قاجار را با چشم خود دیده بود و در اواخر پادشاهی محمدشاه قاجار از
دنیا رفت و فرزندش محمدهاشم خان خشتی حاکم بلوک خشت شد.
از مهم ترین اتفاقات دوران
حاکمیت محمدهاشم خان خشتی، جنگ با متجاوزان بریتانیایی بود. ناصرالدین شاه با
تدارک سپاهی به فرماندهی شجاع الملک وی را به سمت بوشهر اعزام کرد. قوای انگلیس پس
از فتح برازجان در بازگشت به بوشهر در منطقه خوشاب مورد هجوم سپاه ایران قرار
گرفتند؛ ولی در نهایت غلبه با نیروهای بریتانیایی بود. مجاهدین دشتستانی، خشتی،
تنگستانی و دشتی برای نبرد نهایی هم قسم شدند. مویدالدوله حاکم فارس از کازرون به
خشت آمد و در آنجا به کمک شجاع الملک که به خشت فرار کرده بود به سازماندهی سپاه
ایران مشغول شدند. محمد هاشم خان خشتی نیز با تدبیری که به کار بست، نیمی از غله و
آذوقه را برای مردم خشت و نیمی را به سپاه ایران اختصاص داد و خود و پسرش نیز به
همراه بیش از دویست تفنگ چی خشتی به سپاه ایران پیوسته و همراه آنها عازم دالکی و
برازجان شدند. محمد هاشم خان خشتی نیز مانند اجدادش حاکمی مقتدر، پرنفوذ و صاحب
رای در مناطق همجوار بود که در سال 1270 و اندی از هجری قمری در روستای پل
آبگینه کازرون به دست برادر زاده خود محمد
حسین خان کشته شد و پسرش حسنعلی خان خشتی در بلوک خشت به قدرت رسید.
ادامه دارد.....
این سلسله مقاله منبع تاریخی هم داره یا رمان تاریخیه که قراره بشه فیلم نامه.
یک راسته بگو کیمیا (سریال کیمیا بروسلی.خخخخ)خشتی بوده.خخخخ
ادامشو بذارین لطفا
باید از همه لحاظ ارتباطات بین مردمان این دومنطقه در طول تاریخ گذشته مورد بررسی و جستجوی بیشتر وبهتری قرار گیرد.