حافظ:
در هیچکس نشانی زان دلستان ندیدم
با من خبر ندارم یا او نشان ندارد
ابوعلی سینا، به نظریه ی ” نور" اعتقاد دارد و معتقد است نور ازلی از ” ذات حق" است و نور سایر اشیا از آن ” نور" است!
حافظ:
بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلیِ صفاتم دادند!
و قرآن کریم: ”ا...ُ نور السموات و الارض و..." ابو علی سینا از این آیه استنباط می کندغ که: خداوند ” نورالانوار" است و نور موجودات از این نور است! و معتقد است که واجب الوجود از لوازم ذات است و صفات و اسماء خدا ( هزار و یک اسم) از لوازم ذات است! اما ذات خدا ” نور" است!
مولوی: باز نورِ نور دل، ” نور خدا"ست
کو ز نور عقل و حس پاک و جداست"!
خداوند؛ امکاناتی که به انسان داد ” اسمایش" بود ” و علّم آدم الاسماء کلها". انسان در زمین برای استفاده از امکانات زمینی استخراج معادن و صنعت و فن آوری و کشاورزی و... و در دریا برای غواصی و طلب روزی از ” اسماء ا..." افاده می برد و در فضای آسمان و ملکوت برای کسب علم و حکمت و معرفت و سیر معنوی و... این ها همه ” اسماءا..." هستند!
روشنایی، خود برهان و حجت است تا چیزی برای انسان روشن نشود و راز حکمت آن آشکار نگردد، آن برهان نیست بلکه جهل و تاریکی است!
حافظ از چشمه ی حکمت بکف آور جامی
بو که از لوحِ دلت، نقش جهالت برود!
برهان؛ از دو مقدمه حاصل می شود و با ” استنتاج" ظهور می کند.
مثال: دنیا متغیر است (صغری) هر متغیر فانی است (کبری) پس: دنیا فانی است! ” استنتاج" از علت به معلول آمدن، ” برهان لمّی" است که: مخفف ” لِمَ= چرا" و ” لِمّی= چرایی" است! و از معلول به علت آمدن، ” برهان علمی" است! چون ” معلول" به اندازه ی توانایی خود به ” علت" می پردازد (با میکروسکوپ و تلسکوپ و آزمایش علمی و.. در حیطه ی آزمایشگاه) پس ضعیف و محدود است!
خداوند؛ برهان ” دلیل" وجود اشیاء است و از ” علت به معلول" آمدن، برهان ” قویی لمّی" است!
از ذره تا کهکشان، از ملک تا ملکوت، دلیل وجود خداست! و خداوند، دلیل و برهان همه چیز است چرا که: همه چیز را آشکار و ظاهر می کند، ” یامن اظهرَ الجمیل وَ سَتَر القَبیح" و کلّ هستی، ظهور و تجلی خداوند است، زیرا که: خداوند ” خود" نور آسمان ها و زمین است! خداوند به انسان آموزش می دهد که ” ادعونی استجب لکم" بخوانید مرا تا اجابت کنم دعای شما را.
بشنوید از مولوی این داستان
خالق هستی، ملیک روح و جان!
ما عدم هاییم و هستی های ما
تو، ”وجود مطلقی" فانی نُما
ما که باشیم ای تو ما را جانِ جان
تا که ما باشیم با تو در میان؟
خداوندا، ما نیست بودیم و تو ما را از نیست به هست آوردی، تو ” واجب الوجود" هستی؛ و ما ” کل من علیها فان" ما نیست بودیم، تو به ما جان و حیات دادی، ما کسی نیستیم که در قبال تو ” خود نمایی" کنیم!
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی
زاری از ما نه، تو زاری می کنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما همانند چنگ ” ساز موسیقی" هستیم و تو با انگشتِ قدرت ما را می نوازی! و گریه ی سوزناک و بانگ زاری ما از تو است! ما همانند کوه هستیم و انعکاس صدای ما از تو است! و در جایی دیگر مولوی می گوید:
این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
منظور اینکه: انعکاس اعمالِ ” خوب و بد" ما در همین جهان آخرت به ما برمی گردد!
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
لذت اِنعام خود را وا مگیر
نُقل و باده و جام خود را وا مگیر
شوق هستی را تو، به وجود فانی ما دادی، و وجودِ عدم ما را عاشق خودت نمودی! پس نعمت بخشش خود ( از عدم به وجود آوردن را) از ما نَستان! و شیرینی و شراب ” لذت زندگی و معیشت ” را از ما مگیر!؟
خداوندا؛ در اعتقادات و اعمال ما نظاره نکن؛ در کرامت و بخشش و عطای خود نگاه کن ما عدم بودیم و خواسته ای نداشتیم، لطف تو به ما ” دعا" و خواستن را آموخت!
و در پایان:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای!
انسان فانی در برابر ” وجود مطلق" خداوند هستی آفرین جز سایه ای بیش نیست که: چند صباحی گسترده می گردد و سپس جمع و ” محو و فانی در خدا" می گردد.
حسن ختام کلام حافظ خوش کلام:
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانیِ عالم را طفیل عشق می بینم