مجتبی محمدی:
تاریخ خلیج فارس از بدو شکل گیری به صورتی جدایی ناپذیر با سیاست، فرهنگ و اقتصاد
اقوام ساکن در کرانه های شمالی و جنوبی آن در هم تنیده شده است. با مروری بر تاریخ
خلیج فارس می توان به این نکته اذعان نمود که کنش ها و واکنش های اقوام ساکن در
کرانه های ساحلی خلیج فارس تابعی بوده است از گفتمان حاکم بر فضای سیاسی و حاکمیتی
موجود بر هر دو سوی این آبراهه. سیر تاریخی شکل گیری و سکونت قومیت ها در خلیج
فارس، گویای پیوستگی و یکپارچگی سرزمینی است که تحت لوای حکومتی واحد، سیستماتیک و
به عبارت بهتر با برخورداری از سیستم حکمرانی منسجمی به نام امپراتوری پارس هویت
می یافت. کاوش های باستان شناسی صورت گرفته در کرانه های جنوبی خلیج فارس به کشف
آثار و بقایای سکونتگاهای اولیه در مناطقی چون؛ عمان، بحرین و امارات متحده عربی انجامیده
است. گویا در هم تنیدگی و پیوند اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مردمان این نواحی با
نواحی شمالی خلیج فارس است که تحت نظارت و حکمرانی واحد گسترده ای به نام سرزمین
پارس معنا یافته چنانکه بررسی نقشه های برجای مانده از دوران باستان در هر سه مقطع
از دوران حکمرانی امپراطوری پارسیان بر این آبراهه این موضوع را به اثبات می رساند. به عبارت
رساتر، تمامی ساکنین و اقوام موجود در خلیج فارس در یک ظرف زمانی و مکانی و تحت
فرمان یک نظام مرکزی تصمیم گیرنده و تصمیم ساز و واحدی به نام ایران شناخته می
شدند. با تغییر گفتمان و افول امپراطوری پارس باز هم خلیج فارس در سالهای نخستین
اسلامی تا حدودی و به دور از تحولات نخستین و مبنایی در هرم قدرت انسجام و
یکپارچگی لازم را حفظ نمود. نمونه بارز این انسجام بندر تاریخی و کهن سیراف بود که
کماکان رونق گذشته خود را حفظ نموده و به شناسنامه تاریخ دریانوردی ایران و هویت
تاریخی و فرهنگی خلیج فارس مبدل گردید. مهاجرت ها و تبادلات انسانی، فکری و فرهنگی
شکل گرفته تحت گفتمان مذهبی نوین، ساکنین هر دو سوی خلیج فارس را در تعاملی سازنده
با هم قرار داد. وجود جوامع تجاری و سنتی فعال به محوریت سیراف، کیش و هرمز این
نزدیکی و تعامل را به خوبی نشان می دهد.
نکته برجسته این انسجام
ترویج اندیشه ملی گرایی از سوی دیوان سالاران ایرانی به رهبری خاندان فالی در هرمز
است که خواستار یکپارچگی و پیوستگی قلمرو سرزمین ایران در برابر تجاوزگران پرتغالی
بودند.
تا پیش از ورود سوداگران
اروپایی جوامع بومی ساکن در خلیج فارس از انسجام و یکپارچگی خاصی بهره می برد اما
با ورود اندیشه مخرب سوداگرایی وزن و تعادل سیاسی،اقتصادی و حتی جمعیتی خلیج فارس
بر هم خورده و اروپائیان پیشتاز در عرصه ی تجارت و دریانوردی از شکاف موجود میان
ساکنین خلیج فارس نهایت بهره را بردند و ضربات جبران ناپذیری را به دیگر جوامع و
ساکنین خلیج فارس وارد نمودند که در سده های بعد این شکاف به رویارویی و واگرایی
انجامید.
با ورود به عصر جدید و با
گذر از عصر صفویه و افشاریه و زندیه، ایران و ایرانی به خوبی دریافته بود که عدم
بهره مندی از یک سیستم منظم حکمرانی که برخوردار از قاعده و قانون واحدی است چه
لطماتی را بر ساختارهای اولیه این سرزمین وارد آورده است. استعمار از راه دریا
آمد، ضربات لازم را وارد آورد و از راه دریا نیز رفت. لازم به ذکر است در دوران
قاجار بهره مندی خلیج فارس از نواحی پس کرانه ای چون کرمان و شهرهایی چون برازجان و
کازرون به عنوان مهمترین نواحی پس کرانهای بندر بوشهر در مقایسه با کرانه های
جنوبی خلیج فارس بر توانمندی ها و قابلیت های آن می افزود.
بذر اختلافی که پرتغالی ها
در خلیج فارس در قرن شانزدهم کاشتند را انگلیسی ها در قرن هجدهم و نوزدهم و بویژه
قرن بیستم برداشت نمودند و با دمیدن بر طبل اختلافات در میان ساکنین کرانه های
جنوبی و شمالی خلیج فارس با مطرح کردن "خلیج عربی" توسط چارلز بلگریو
کارگزار دولت بهیه انگلیس به آنچه که می خواستند رسیدند و به آن جامه ی عمل
پوشاندند. قراردادهایی که دولت انگلستان با شیوخ عرب ساکن در کرانه های جنوبی خلیج
فارس منعقد می کرد هر چه بیشتر آنان را که در جهت اجرایی نمودن سیاست های خود سوق
می داد. علاوه بر نقش استعمار در این قضایا، نقش حاکمان و تصمیم گیرندگان نهایی در
میان شیخ نشینان خلیج فارس و نیز حاکمان ایرانی در دوران قاجار نیز بسیار تأثیرگذار
بوده است که به دور از هرگونه دوراندیشی و تصمیم سازی و مبنانگری به این واگرایی
دامن می زده اند. به نظر می رسد با توجه به ظرفیت ها و پتانسیل های موجود در خلیج
فارس در ابعاد گوناگون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، در شرایط کنونی جمهوری اسلامی که
نقشی محوری در خاورمیانه و خلیج فارس ایفا می کند، می تواند با درکی واقع بینانه
از تاریخ و پیشینه مراودات ایران با دولت های حاکم بر خلیج فارس، بر وفاق، تعامل و همگرایی موجود میان ایران و
شیخ نشینان خلیج فارس بیفزاید.