دخالت تا کجا ؟ حرص و جوش خوردن تا کجا ؟ آخر خشک شدن بلوط های دشت برم چه ربطی به تریبون نماز جمعه داشت ؟ بالاخره هر درختی باید یک روز خشک می شد حالا صد سال زودتر یا دیرتر چه فرقی می کرد !
پرده اول:
« همواره حق را بگویید و برای پاداش خدا تلاش کنید ... دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید »
این ها آخرین وصیت های امیرالمؤمنین (ع) به فرزند برومندش امام حسن مجتبی (ع) است . درست زمانی که ضربه شمشیر زهر آلود در جان مبارک حضرت اثر کرده بود و دیگر رمقی نداشتند ...
*
پرده دوم :
شاید مهم ترین عامل دشمنی با شما حق گویی تان بود . می توانستید ساکت باشید . می توانستید در خطبه های نماز جمعه ، مردم را به تقوای الهی سفارش کنید و روحانی باشید نه سیاسی .
می توانستید برای رکعت اول یک سوره طولانی غیر از «اخلاص» قرائت بفرمایید که همه حظ ببرند و همان شب از صدا و سیمای استان پخش شود . اتفاقا لحن و تجوید خوبی هم داشتید . هر چه بود مؤسس دارالقرآن مرکزی شهرستان بودید .
می توانستید مثل بعضی از رؤسای ادره ها و اعضای شورای تامین در چارچوب وظایف سازمانی نامه نگاری کنید و برخی مشکلات مردم را انعکاس بدهید به مقامات بالاتر . همین !
می توانستید مردمی که حق شان تضییع شده بود و از بیچارگی فریاد می زدند را آشوبگر و ضدنظام بنامید و با اخم بگویید : « هر گونه تجمع و اعتراض ، غیرقانونی بوده و با متخلفین برابر مقررات برخورد می شود».
می توانستید به جای تذکر به این اداره و آن ارگان ، که ارباب رجوع را سر می دواندند ، پدر معنوی شهر باشید . محاسن تان را شانه کنید و برای خبرنگاران و عکاسان ، چپ و راست فیگور «امام جمعه محترم» بگیرید .
دخالت تا کجا ؟ حرص و جوش خوردن تا کجا ؟ آخر خشک شدن بلوط های دشت برم چه ربطی به تریبون نماز جمعه داشت ؟ بالاخره هر درختی باید یک روز خشک می شد حالا صد سال زودتر یا دیرتر چه فرقی می کرد !
دفتر امام جمعه را تبدیل کرده بودید به کمیته امداد . هر بیچاره ای که کارش توی یک ادره گیر می افتاد می آمد آنجا و از شما نامه و سفارش می گرفت . مگر مملکت قانون نداشت ؟! شما چرا طرف این بقال چقال ها را می گرفتید؟ مثل همان اداره ها یک کارمند خوش تیپ استخدام می کردید که به مراجعه کنندگان جواب بدهد : « حاج آقا رفتن تهران ، حاج آقا شیرازن ، حاج آقا جلسه دارن ، حاج آقا وقت ندارن» . کار سختی بود ؟
هی زنگ و نامه می زدید به این رئیس و آن مدیر که « کار مردم را زمین نگذارید ، این ها ولی نعمتان انقلابند ، اگر پولدار بود هم همین طوری رفتار می کردید ...»
آخرش چه شد ؟ بین مردم و مسؤولان آنقدر فاصله افتاد که بلبشو شد . دیگر هیچ کدام دیگری را قبول نداشت . شما هم که فقط با واسطه و بی واسطه نصیحت و راهنمایی می کردید و در تریبون های رسمی و غیر رسمی هشدار می دادید . که چه ؟ بعضی از همان صاحب منصبان نامه زدند به رده مافوق شان که : « در کازرون خبری نبود . امام جمعه مردم را شوراند» !
آنقدر از حق دفاع کردید که تنهای تنها شدید . این اواخر محاسن تان به یک باره سفید شده بود ؛ کمتر حرف می زدید . اگر هم حرفی می زدید گوش شنوایی نبود . شبیه مولایتان علی (ع) مظلوم شده بودید . بالاخره هم مثل او در یکی از شب های قدر ، بعد از مناجات سحر ، خنجر خوردید و در خون خودتان غلتیدید ...
*
پرده سوم :
جانشین امام زمان (عج) شهادت امام جمعه فعال و موفق کازرون را تبریک و تسلیت گفت . ناگهان ورق برگشت . همان مردمی که برخی اغتشاشگر می نامیدندشان گروه گروه آمدند برای تشییع جنازه . از کوچه پس کوچه های شهر . از روستاهای دور و نزدیک . با زبان روزه . سیل شدند . خروشیدند . تابوت شیخ محمد خرسند را روی دوش گرفتند و اشک ریختند . تازه آنجا بود که بعضی ها فهمیدند « باید حق را گفت و برای پاداش خدا تلاش کرد »
از یک طرف اعتراضات سال 88 را محکوم می کرد و می گفت غیر قانونی است. از طرفی دیگر از اعتراضات کازرون دفاع می کرد.
البته کار دومش صحیح بود نه کار اولش. چون قانون اساسی حق اعتراض به مردم داده